پارت ۶۲
پارت ۶۲
لیسی به لب پایینیش زد و کمی سرش رو گج کرد تا دید بهتری داشته باشه
- کار من تویی .. الان دارم به کارم رسیدگی میکنم
و بدون اینکه اجازه ی حرفی بهش بده لب هاش رو آروم به لبای ا/ت کوبید
این اولین بوسه ی ملایمشون بود
آبرو های ا/ت از این بوسه بالا پرید و به چشم های بسته ی کوک خیره شده بود کوک داشت اون رو ملایم میبوسید بدون خشونت
و این برای ا/ت که تاحالا روی خوشی از کوک ندیده بود زیادی سنگین بود به آرومی لب هاش رو از ا/ت جدا کرد و صورت گر گرفته اش رو از نگاه گذروند
اون دختر خجالت کشیده بود
از چی ؟ از بوسشون ؟
این واقیعت زیادی برای کوک جذاب بود با انگشت شستش گونه ی ا/ت رو نوازش کرد و پوشه ای به پلک هاش زد
- دختره ی تخس حلا حوصلت برگشت سر جاش ؟
متعجب بود نمیدونست چه ریکشنی نشون بده سرش رو پایین انداخت و با انگشت هاش بازی کرد
- نشنیدم صداتو ..
+ اوهوم
- میدونی الان هیچ تفاوتی با دختر های پنچ ساله نداری ؟
لبخندی از چرب زبونی کوک روی لب هاش شکل گرفت
+ بد عادتم نکن .. ارباب
کلمه "ارباب " رو از قصد بکار برد و با بلا بردن صورتش به چشم های کوک زل زد
+ وقتی اینجوری باهام حرف میزنی .. وقتی مهربون میشی .. قلب بی طاقتم به تند تپیدن عادت میکنه جانگ کوکا .. بد عادتش نکن ... اون موقع ازت توقع مهربونی داره ازت توقع توجه داره .. داری لوسش میکنی .. این قلب لعنتی رو
کوک که کاملا محو حرف های دختر رو به روش شده بود چند لحظه ای مکث کرد و در اخر ا/ت رو با خشونت در آغوش کشید بوسه ریزی به لاله ی گوشش زد و ا/ت سرشو بیشتر به سینه کوک چسبوند
- دختر کوچلو این قلب داره باهات راه میاد .. ببینش داره خوب تا میکنه ... درسته که بلد نیست محبت کردن رو بلد نیست احساسات رو بلد نیست ولی ببین داره تلاششو میکنه .. داره کمی از این احساسات کوفتی رو درک میکنه... نمیبینی بهت اجازه زندگی رو داده من خیلی بی رحمم ا/ت خیلی ... گرفتن زندگی اطرافیانم مثل کشتن مورچه ی زیر پامه همونقدر ساده همونقدر بدون عذاب وجدان ولی ببین به تو اجازه ی زندگی داده داره ازت محافظت میکنه پس این افکارای مزخرف به سرت نزنه ... بزار قلبت عادت کنه من خیلی خودخواهم ا/ت ، بزار قلبت بهم عادت کنه
با حرف های کوک قطره اشکی از گوشه چشمم چکید و گوشه پیرهن کوک رو بیشتر در دستهاش فشار داد تا به حال ندیده بود کوک انقدر احساس باهاش حرف بزنه .. چه اتفاقی داشت می افتاد
چه سر نوشتی در انتظارشون بود ...
با عقب کشیدن ا/ت کونه های خیسش توجهش رو جلب کرد اخمی کرد و انگشت اشارش اشک هاش رو پاک کرد
- اگه من الان تو این جایگاهم بخاطره اینکه هیچ نقطه ضعفی ندارم هیچ کس نمی تونه منو زمین بزنه ... ولی
+ ولی چی ؟
- هیچی بهتره بخوابیم
+ بخوابیم ؟
- آره بخوابیم .. مگه این گربه چموش نمیدونه که از امشب به بعد قراره پیشم بخوابه ؟
لبخندی از خجالت زد و سری تکون داد
کوک ا/ت رو بقل کرد و به سمت تخت برد و ا/ت رو روی تخت گذاشت و خودش هم کنارم ا/ت دراز کشید و ا/ت رو تو بغلش گرفت و ملافه رو روی جفتشون کشید و چشم هاشون رو بستن و خوابیدن ....
پایان پارت ۶۲
لایک کنید لطفا ♥️🙏
لیسی به لب پایینیش زد و کمی سرش رو گج کرد تا دید بهتری داشته باشه
- کار من تویی .. الان دارم به کارم رسیدگی میکنم
و بدون اینکه اجازه ی حرفی بهش بده لب هاش رو آروم به لبای ا/ت کوبید
این اولین بوسه ی ملایمشون بود
آبرو های ا/ت از این بوسه بالا پرید و به چشم های بسته ی کوک خیره شده بود کوک داشت اون رو ملایم میبوسید بدون خشونت
و این برای ا/ت که تاحالا روی خوشی از کوک ندیده بود زیادی سنگین بود به آرومی لب هاش رو از ا/ت جدا کرد و صورت گر گرفته اش رو از نگاه گذروند
اون دختر خجالت کشیده بود
از چی ؟ از بوسشون ؟
این واقیعت زیادی برای کوک جذاب بود با انگشت شستش گونه ی ا/ت رو نوازش کرد و پوشه ای به پلک هاش زد
- دختره ی تخس حلا حوصلت برگشت سر جاش ؟
متعجب بود نمیدونست چه ریکشنی نشون بده سرش رو پایین انداخت و با انگشت هاش بازی کرد
- نشنیدم صداتو ..
+ اوهوم
- میدونی الان هیچ تفاوتی با دختر های پنچ ساله نداری ؟
لبخندی از چرب زبونی کوک روی لب هاش شکل گرفت
+ بد عادتم نکن .. ارباب
کلمه "ارباب " رو از قصد بکار برد و با بلا بردن صورتش به چشم های کوک زل زد
+ وقتی اینجوری باهام حرف میزنی .. وقتی مهربون میشی .. قلب بی طاقتم به تند تپیدن عادت میکنه جانگ کوکا .. بد عادتش نکن ... اون موقع ازت توقع مهربونی داره ازت توقع توجه داره .. داری لوسش میکنی .. این قلب لعنتی رو
کوک که کاملا محو حرف های دختر رو به روش شده بود چند لحظه ای مکث کرد و در اخر ا/ت رو با خشونت در آغوش کشید بوسه ریزی به لاله ی گوشش زد و ا/ت سرشو بیشتر به سینه کوک چسبوند
- دختر کوچلو این قلب داره باهات راه میاد .. ببینش داره خوب تا میکنه ... درسته که بلد نیست محبت کردن رو بلد نیست احساسات رو بلد نیست ولی ببین داره تلاششو میکنه .. داره کمی از این احساسات کوفتی رو درک میکنه... نمیبینی بهت اجازه زندگی رو داده من خیلی بی رحمم ا/ت خیلی ... گرفتن زندگی اطرافیانم مثل کشتن مورچه ی زیر پامه همونقدر ساده همونقدر بدون عذاب وجدان ولی ببین به تو اجازه ی زندگی داده داره ازت محافظت میکنه پس این افکارای مزخرف به سرت نزنه ... بزار قلبت عادت کنه من خیلی خودخواهم ا/ت ، بزار قلبت بهم عادت کنه
با حرف های کوک قطره اشکی از گوشه چشمم چکید و گوشه پیرهن کوک رو بیشتر در دستهاش فشار داد تا به حال ندیده بود کوک انقدر احساس باهاش حرف بزنه .. چه اتفاقی داشت می افتاد
چه سر نوشتی در انتظارشون بود ...
با عقب کشیدن ا/ت کونه های خیسش توجهش رو جلب کرد اخمی کرد و انگشت اشارش اشک هاش رو پاک کرد
- اگه من الان تو این جایگاهم بخاطره اینکه هیچ نقطه ضعفی ندارم هیچ کس نمی تونه منو زمین بزنه ... ولی
+ ولی چی ؟
- هیچی بهتره بخوابیم
+ بخوابیم ؟
- آره بخوابیم .. مگه این گربه چموش نمیدونه که از امشب به بعد قراره پیشم بخوابه ؟
لبخندی از خجالت زد و سری تکون داد
کوک ا/ت رو بقل کرد و به سمت تخت برد و ا/ت رو روی تخت گذاشت و خودش هم کنارم ا/ت دراز کشید و ا/ت رو تو بغلش گرفت و ملافه رو روی جفتشون کشید و چشم هاشون رو بستن و خوابیدن ....
پایان پارت ۶۲
لایک کنید لطفا ♥️🙏
۱۵۹.۸k
۱۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.