همون قبلی
☆همون قبلی ☆
(متیو)
*متیو چون توی بازی کوئیدیچ آسیب دیده بود توی درمانگاه بستری بود و وقتی پانسی بهت گفت که متیو الان توی درمانگاه بستری خودت رو سریع رسوندی درمانگاه و یکم از دور بهش نگاه کردی که پانسی گفت *پانسی:بسه دیگه دختر همش از دور قربون صدقه ش میری برو بهش بگو دوسش داری ا.ت:خب اگه جواب رد داد چی پانسی:آخه چرت باید جواب رد بده ها خوشگل نیستی که هستی مهربون نیستی که هستی برو بهش بگو دیگه ا.ت:الان بگم ؟پانسی : تا همین الانم خیلی دس دس کردی دختر ا.ت خب من برم بهش بگم مرسی که اینقدر خوبی *بغلش کردی و رفتی کنار تختش *ا.ت:سلام متیو حالت بهتره؟*از حالت دراز کشیده در اومد و نشست *متیو:سلام ا.ت اره یکم از دیروز بهترم *چون خجالت می کشیدی بهش اعتراف کنی خواستی سریع تر فرار کنی *ا.ت: باشه پس من میرم که بتونی استراحت کنی متیو:نه نرو *فهمید که سوتی داده *متیو:یعنی....نرو چون از دیروز با هیچ کس حرف نزدم حوصله م سر رفته ا.ت:باشه *خیلی خوش حال شدی ولی به روت نیاوردی و خیلی آروم روی صندلی کنارش نشستی و یکم با هاش حرف زدی که صدای آلارم گوشیت اومد گوشیت رو نگاه کردی دیدی پانسی بهت پیام داده به متیو گفتی *ا.ت:متیو ببخشید باید جوابش بدم متیو:مشکلی نداره جواب بده *به گوشیه نگاه کردی و دیدی که پانسی پیام داده(برای هر پیام ` می زارم ) *پانسی:ا.ت چیکار کردیبهش گفتی جوابده دختر*خجالت کشیدی و سرت رو کردی لپت یکم سرخ شد ا.ت:باشه میگم ول بده داشتم باهاش حرف میزدمپانسی:بهش میگی باشا.ت:باش تو ول بده`*و گوشی رو خاموش کردی و گذاشتی توی جیبت *ا.ت:متیو باید یه چیزی بهت بگم متیو:خب بگو ا.ت:امممم راستش من ازت خوشم میاد*متیو خندید و گفت * متیو:شوخی خوبی بود ا.ت ا.ت:شوخی نبود متیو:دیونه شدی دختر ا.ت:باشه فهمیدم که ازم خوشت نمیاد *بلند شدی که بری*متیو:ا.ت *خیلی ناراحت بودی وقتی از درمانگاه رفتی بیرون رفتی توی اتاقت و ت.ی.غ رو برداشتی و کلی خودت رو زخمی و به علت کمبود خون از هوش رفتی چند دقیقه پانسی اومد توی اتاقت گفت*پانسی:دختر چیکار کردی با خودت *و تو هیچ جوابی ندادی نگدانت شد و تو رو برد توی درمانگاه و بعد از بخیه زدن دستت روی تخت کنار متیو به هوش اومدی پانسی کنارت نشسته بود و وقتی چشمات رو باز کردی از خوش حالی جیغ کشید وقتی متیو فهمید که به هوش اومدی از روی تخت خودش بلند شد و اومد کنارت گفت*متیو:حالت خوبه ا.ت اگه میدونستم بخاطر یه شوخی مسخره همچین بلایی سر خودت میاری عمرا اگه همچین کاری می کردم ا.ت:یعنی شوخی بود متیو:آره راستش نمی خواستم غرورم دو زیر پا بزارم و بهت اعتراف کنم و بخاطر همین همیشه از دور حواسم بهت بود و همش باهات کل کل میکردم چون وقتی عصبانی میشی خیلی با مزه تر میشی .....میشه منو ببخشی*دستت رو بوسید*
(متیو)
*متیو چون توی بازی کوئیدیچ آسیب دیده بود توی درمانگاه بستری بود و وقتی پانسی بهت گفت که متیو الان توی درمانگاه بستری خودت رو سریع رسوندی درمانگاه و یکم از دور بهش نگاه کردی که پانسی گفت *پانسی:بسه دیگه دختر همش از دور قربون صدقه ش میری برو بهش بگو دوسش داری ا.ت:خب اگه جواب رد داد چی پانسی:آخه چرت باید جواب رد بده ها خوشگل نیستی که هستی مهربون نیستی که هستی برو بهش بگو دیگه ا.ت:الان بگم ؟پانسی : تا همین الانم خیلی دس دس کردی دختر ا.ت خب من برم بهش بگم مرسی که اینقدر خوبی *بغلش کردی و رفتی کنار تختش *ا.ت:سلام متیو حالت بهتره؟*از حالت دراز کشیده در اومد و نشست *متیو:سلام ا.ت اره یکم از دیروز بهترم *چون خجالت می کشیدی بهش اعتراف کنی خواستی سریع تر فرار کنی *ا.ت: باشه پس من میرم که بتونی استراحت کنی متیو:نه نرو *فهمید که سوتی داده *متیو:یعنی....نرو چون از دیروز با هیچ کس حرف نزدم حوصله م سر رفته ا.ت:باشه *خیلی خوش حال شدی ولی به روت نیاوردی و خیلی آروم روی صندلی کنارش نشستی و یکم با هاش حرف زدی که صدای آلارم گوشیت اومد گوشیت رو نگاه کردی دیدی پانسی بهت پیام داده به متیو گفتی *ا.ت:متیو ببخشید باید جوابش بدم متیو:مشکلی نداره جواب بده *به گوشیه نگاه کردی و دیدی که پانسی پیام داده(برای هر پیام ` می زارم ) *پانسی:ا.ت چیکار کردیبهش گفتی جوابده دختر*خجالت کشیدی و سرت رو کردی لپت یکم سرخ شد ا.ت:باشه میگم ول بده داشتم باهاش حرف میزدمپانسی:بهش میگی باشا.ت:باش تو ول بده`*و گوشی رو خاموش کردی و گذاشتی توی جیبت *ا.ت:متیو باید یه چیزی بهت بگم متیو:خب بگو ا.ت:امممم راستش من ازت خوشم میاد*متیو خندید و گفت * متیو:شوخی خوبی بود ا.ت ا.ت:شوخی نبود متیو:دیونه شدی دختر ا.ت:باشه فهمیدم که ازم خوشت نمیاد *بلند شدی که بری*متیو:ا.ت *خیلی ناراحت بودی وقتی از درمانگاه رفتی بیرون رفتی توی اتاقت و ت.ی.غ رو برداشتی و کلی خودت رو زخمی و به علت کمبود خون از هوش رفتی چند دقیقه پانسی اومد توی اتاقت گفت*پانسی:دختر چیکار کردی با خودت *و تو هیچ جوابی ندادی نگدانت شد و تو رو برد توی درمانگاه و بعد از بخیه زدن دستت روی تخت کنار متیو به هوش اومدی پانسی کنارت نشسته بود و وقتی چشمات رو باز کردی از خوش حالی جیغ کشید وقتی متیو فهمید که به هوش اومدی از روی تخت خودش بلند شد و اومد کنارت گفت*متیو:حالت خوبه ا.ت اگه میدونستم بخاطر یه شوخی مسخره همچین بلایی سر خودت میاری عمرا اگه همچین کاری می کردم ا.ت:یعنی شوخی بود متیو:آره راستش نمی خواستم غرورم دو زیر پا بزارم و بهت اعتراف کنم و بخاطر همین همیشه از دور حواسم بهت بود و همش باهات کل کل میکردم چون وقتی عصبانی میشی خیلی با مزه تر میشی .....میشه منو ببخشی*دستت رو بوسید*
- ۶.۳k
- ۰۳ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط