اجازه بده

اجازه بده
لااقل یکی از دست‌هایت از خوابم بیرون بماند
ترجیحاً آن که چراغ می‌گیرد برایم
و در خواب‌هایم
راهی میان تاریکی باز می‌کند


از تو چه پنهان؟
بارها روزِ روشن در کوچۀ خودمان گم شده‌ام
و اغلب، هرجای سال ولم می‌کنند
سر از خُنکای غروب اوایل مهر درمی‌آورم



نگران نیستم!
پدرم مرده است
و دیگر هیچ‌کس نمی‌تواند به او بگوید:
دخترت را از کفِ پیاده‌روهای پاییز جمع کن
خاصه در غروب‌های بارانی

پدرم مرده است
و دیگر قرار نیست بفهمد آن سربه‌هواییِ هفت‌سالگی
کم آورده دربرابر چهل‌سالگی‌ام!



می‌دانی؟
آدم اذیت می‌شود
وقتی کسی را
دوست داشته باشد امّا نداشته باشد امّا داشته باشد امّا نداشته باشد...
و به ربّ‌المجانین که دیگران نمی‌فهمند چه می‌گویم
آن‌ها همین‌قدر بلدند
به کسی ‌‍‌که خودش را پیدا کرده، بگویند: «گم»



گاهی
با همان دستی که بیرون مانده از خواب‌هایم
تکانم بده
و عشقت را چون دلیلِ روشنی مقابلِ چهره‌ام بگیر
تا در شب‌های تاریک
رهگذرانِ «پیدا» از رویم عبور نکنند


بعد
وِردی بخوان زیر لب،
فوت کن در چهره‌ام،
و بگو: «سرگشته بمان ای روحِ سزاوار!»


#لیلا_کردبچه
#میان_جیوه_و_اندوه
به وقت دلتنگی... 😢
دیدگاه ها (۴)

نشسته ام گوشه مسجد گوهرشاد...کمی مانده تا اذان ظهر...روضه خو...

سفر تمام شد...آدمیزاد بعضی وقتها مصلحت خیلی اتفاقات زندگی اش...

می‌توانی برای آمدنت بهترین قسمتِ روز را برداریهمان قسمتی که ...

اولین سال طلبگی یه روز ساعت اخلاق رفتیم منزل حاج آقا...باید ...

اوسی جدید مای هیرو/نام=ماریافامیلی=شوکوقد=172کوسه=مرگ.خون اس...

هزارمین قول انگشتی را به یاد اور پارت ۶

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط