میتوانی برای آمدنت

می‌توانی برای آمدنت
بهترین قسمتِ روز را برداری
همان قسمتی که آدم به‌خاطر بیشتر دیدنش
حاضر است بارها و بارها جای صندلی‌اش را عوض کند

می‌توانی درست در لحظۀ گرگ‌ومیش از راه برسی
همان‌ لحظه‌ای‌ که چراغ‌های خیابان تصور می‌کنند
هنوز چیزی از شب باقی‌ست
و آفتاب، ناگهان
گنجشک‌ها را دیوانه می‌کند

می‌توانی در میانۀ روز بیایی
همان‌ ساعتی که برای دیدنت
غیر از من و خورشید، هیچ دیوانه‌ای به کوچه نمی‌زند
تازه من
یک لیوان آبِ خنک هم دستت می‌دهم!


با من بگو
بگو کجای جهان خواهد بود؟
چه شکلی خواهد داشت؟
چه رنگی؟
دری که شبی مخفیانه به‌روی تو باز شود

با من بگو دقیقاً کجاست؟
آن لحظه‌ای که در تمام ساعت‌های جهان خواب مانده است
همان زمانِ مخفیِ موعود
که دیگر
تبدیل به مکانی مقدس شده است
و سال‌هاست
هرشب
کنارش می‌نشینم و گریه می‌کنم.


#لیلا_کردبچه
#درنا_در_بزرگراه_همت
دیدگاه ها (۷)

اجازه بدهلااقل یکی از دست‌هایت از خوابم بیرون بماندترجیحاً آ...

نشسته ام گوشه مسجد گوهرشاد...کمی مانده تا اذان ظهر...روضه خو...

اولین سال طلبگی یه روز ساعت اخلاق رفتیم منزل حاج آقا...باید ...

فراق سخته... خیلی سخت...اینکه با خودت فکر کنی عزیزی رو دیگه ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط