پارت 24فیک تهیونگ
پارت 24فیک تهیونگ
سوسیس و سس و ازش گرفتم وومشغول خوردن شدیم و نگاه اطاف میکردیم ک ته گفت
تهیونگ:فک کنم اخرین بار باشه ک غذا غیر سالم بخورم
میسو:برا چی
تهیونگ:چون گوارشم اسیب میبینه
میسو:فک کردم الرژی چی داری
تهیونگ:ینی الان گوارشم برات مهم نی
میسو:مهم مهمه ولی ن با یکی دوبار ک بیبی بوی
تهیونگ:بیبی بوی نیستم
میسو:هستی وقتی میخوای یچیزی و انکار کنی مث بیبی بوی ها میشی
تهیونگ:نخیر
میسو:یس بفرما الانم مث بیبی بویا شدی
تهیونگ :بحث با ت اخرش ناپیداس
ی لبخند رضایت مندی با دهن پر زدم و دیدم ک غذا سو گذاشت و سینی با تعجب بهش نگا کردم پرسیدم
میسو:تهیونگ چرا نمیخوری
تهیونگ:ن سیر شدم
میسو:من میخورم پ
با چشا گرد نگام کرد و لب زد
تهیونگ :اینا رو تو کجات جا میدخ
با دهن پر گفتم
میسو:معده چیزی ک فک کنم تو نداری اخه هیچی نمی خوری
تهیونگ:اخه من رژیمم
میسو:خوشم از رژیم نمیاد بخور حال کن دیه چرا وقتی غذا حست ب خودت سخت بگیری
تهیونگ:من از رژیم راضیم بدنت ورزیده میشه
میسو:مث کتاب ریاضی میمونه ورزیدگی هیجا زندگی ب کار نمیاد
خندید و گفت
تهیونگ:حرکت کنیم دیگ
میسو:مثلا بحث عوض کرد
هر کت کرد و چند دور تو خیابون زدیم و ب سمت خونه رفتیم
ماشین و جلو در نگه داشت و گفت
تهیونگ:دلم میخواد مفصل بخوابم
میسو:اره منم خستم
تهیونگ:تو برو منم یونتان و ببرم
ب سمت خونه رفتیم و وارد شدیم من ب سمت اتاق خواب رفتم و لباسام در عرض دوثانیه عوض کردم رفتم رو تخت ک دیدم تهیونگ اومد و شروع کرد ب عوض کردم لباساش اومد و روی تخت نشست و گفت
تهیونگ:راحتی
میسو:اره دارم عادت میکنم ب اینجا
تهیونگ :پس خوبه
میسو:اوهوم
اومد کنارم دراز کشید من و تو اغوشش هدایت کزد و خوابیدیم
با صدای تهیونگ جشمام و باز کردم و گفتم
میسو:بزار ی کوچولو دیگ
تهیونگ:ن امروز باید ساعت 11کمپ باشیم
میسو؛من میخوام خسته ام دیگ
تهیونگ:شنیده بودم وقتی ی نفر مریض میشه دیر میخوابه ولی بر عکسی
میسو:خب من حوثله ندارم
این و گفتم و جوابی از ته نشنیدم
سوسیس و سس و ازش گرفتم وومشغول خوردن شدیم و نگاه اطاف میکردیم ک ته گفت
تهیونگ:فک کنم اخرین بار باشه ک غذا غیر سالم بخورم
میسو:برا چی
تهیونگ:چون گوارشم اسیب میبینه
میسو:فک کردم الرژی چی داری
تهیونگ:ینی الان گوارشم برات مهم نی
میسو:مهم مهمه ولی ن با یکی دوبار ک بیبی بوی
تهیونگ:بیبی بوی نیستم
میسو:هستی وقتی میخوای یچیزی و انکار کنی مث بیبی بوی ها میشی
تهیونگ:نخیر
میسو:یس بفرما الانم مث بیبی بویا شدی
تهیونگ :بحث با ت اخرش ناپیداس
ی لبخند رضایت مندی با دهن پر زدم و دیدم ک غذا سو گذاشت و سینی با تعجب بهش نگا کردم پرسیدم
میسو:تهیونگ چرا نمیخوری
تهیونگ:ن سیر شدم
میسو:من میخورم پ
با چشا گرد نگام کرد و لب زد
تهیونگ :اینا رو تو کجات جا میدخ
با دهن پر گفتم
میسو:معده چیزی ک فک کنم تو نداری اخه هیچی نمی خوری
تهیونگ:اخه من رژیمم
میسو:خوشم از رژیم نمیاد بخور حال کن دیه چرا وقتی غذا حست ب خودت سخت بگیری
تهیونگ:من از رژیم راضیم بدنت ورزیده میشه
میسو:مث کتاب ریاضی میمونه ورزیدگی هیجا زندگی ب کار نمیاد
خندید و گفت
تهیونگ:حرکت کنیم دیگ
میسو:مثلا بحث عوض کرد
هر کت کرد و چند دور تو خیابون زدیم و ب سمت خونه رفتیم
ماشین و جلو در نگه داشت و گفت
تهیونگ:دلم میخواد مفصل بخوابم
میسو:اره منم خستم
تهیونگ:تو برو منم یونتان و ببرم
ب سمت خونه رفتیم و وارد شدیم من ب سمت اتاق خواب رفتم و لباسام در عرض دوثانیه عوض کردم رفتم رو تخت ک دیدم تهیونگ اومد و شروع کرد ب عوض کردم لباساش اومد و روی تخت نشست و گفت
تهیونگ:راحتی
میسو:اره دارم عادت میکنم ب اینجا
تهیونگ :پس خوبه
میسو:اوهوم
اومد کنارم دراز کشید من و تو اغوشش هدایت کزد و خوابیدیم
با صدای تهیونگ جشمام و باز کردم و گفتم
میسو:بزار ی کوچولو دیگ
تهیونگ:ن امروز باید ساعت 11کمپ باشیم
میسو؛من میخوام خسته ام دیگ
تهیونگ:شنیده بودم وقتی ی نفر مریض میشه دیر میخوابه ولی بر عکسی
میسو:خب من حوثله ندارم
این و گفتم و جوابی از ته نشنیدم
۵۷.۱k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.