پارت302
#پارت302
جلوی در بیمارستان نگه داشت!
نگاهی به ساعتش انداخت !
"21:30"
_مامانت اینا نگران نشن!
مهرنوش بینی اش را بالا کشید و بدون اینکه نگاهی به صورتش کند گفت:
_بهشون گفتم عاطی حالش بده!
روزبه سری تکان داد و پیاده شد !
مهری هم پیاده شدو به سمت ورودیِ بیمارستان راه افتاد که روزبه صدایش کرد!
_مهری!
سرجایش ایستاد و برگشت!
_من تو نمیام! همینجا تو محوطه میشنم!
دیدیش بهم حالشو خبر بده!
مهرنوش سرش را تکان داد و وارد بیمارستان شد .
...
در بخش اورژانس به دنبالِ عاطفه بود که کسی صدایش زد.
_مهرنوش خانوم؟؟
برگشت و نگاهش به نویدی افتاد که اولین باری بود ک می دیدش!
_من نویدم ، عاطی اینجاس!
...
جلوی در بیمارستان نگه داشت!
نگاهی به ساعتش انداخت !
"21:30"
_مامانت اینا نگران نشن!
مهرنوش بینی اش را بالا کشید و بدون اینکه نگاهی به صورتش کند گفت:
_بهشون گفتم عاطی حالش بده!
روزبه سری تکان داد و پیاده شد !
مهری هم پیاده شدو به سمت ورودیِ بیمارستان راه افتاد که روزبه صدایش کرد!
_مهری!
سرجایش ایستاد و برگشت!
_من تو نمیام! همینجا تو محوطه میشنم!
دیدیش بهم حالشو خبر بده!
مهرنوش سرش را تکان داد و وارد بیمارستان شد .
...
در بخش اورژانس به دنبالِ عاطفه بود که کسی صدایش زد.
_مهرنوش خانوم؟؟
برگشت و نگاهش به نویدی افتاد که اولین باری بود ک می دیدش!
_من نویدم ، عاطی اینجاس!
...
۸.۶k
۲۲ مهر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.