وقتی در اتاق رو باز کردم متوجه شدم که اون دوتا دختر وسیله هاشونو ...
{ 𝐵𝑒𝓉𝓌𝑒𝑒𝓃 𝓉𝑜𝓌 𝓈𝓅𝒶𝒸𝑒𝓈 }
𝒫𝒶𝓇𝓉 ⁴
.
.
وقتی در اتاق رو باز کردم متوجه شدم که اون دوتا دختر وسیله هاشونو چیدن ، سمت کمدم رفتم تا شال و کلاه و وسایل اضافهمو بزارم و به سمت سالن غذا برم که یهو یه نفر از پشت زد رو شونم ، ترسیدم ، برگشتم به پشتم و با دیدن داهی اروم شدم ، طوری که انگار خورده باشه تو ذوقش گفت
داهی : میخواستم بترسونمت
ملودی : منم ترسیدم
معترضانه به سمت وسایلش رفت
داهی : مسخره نکنننن حتی میمیک صورتتم تغییر نکرد
ملودی : خب حتما نباید مثل تو جیغ بزنم کههه
در کمدم رو که بستم اروم پشت سرم زد و دستمو گرفت و کشید
داهی : تا الان کجا بودی؟؟
ملودی : گفتم که رفتم یکم مدرسه رو بگردم
داهی : بعدا انقدر ازش متنفر میشی که نگم برات
خنده ای کردمو باهم به سمت سالن رفتیم .
بعد از خوردن غذا به اتاق برگشتیم ، ساعت تقریبا ۹ بود و من از ۵ صبح بیدار بودم تا برسم به این شهر ؛ لباسمو عوض کردم و توی تخت رفتم که صدای داهی خواب و از سرم پروند
داهی : الاااان میخوای بخوابی؟ هنوز هم اتاقیامونو ندیدی بعدشم هنوز ساعت نههه فردا هم جمعهست مدرسه ها از شنبه شروع میشههه
پتو رو بالاتر کشیدم و با صدای ارومی جوابشو دادم
ملودی : من از ساعت ۵ صبح بیدارم ، واقعا نیاز به خواب دارم
داهی : اوووووه پنج....... ، باشه باشه ، بخواب ، من با بچه ها صحبت میکنم سرو صدا نکنن
طوری که خودم به زور بشنوم اوهومی گفتم و چشمام رو روی هم گذاشتم تا خوابم ببره
................
با صدای گوشیم بیدار شدم ، سریع خاموشش کردم تا بقیه بیدار نشن ، ساعت ۵ و نیم بود ، نفس عمیقی کشیدم و قد کشی کردم ، فکر کنم این اخرین شبی بود که تونستم درست و کامل چشم رو هم بزارم . پایین رفتم و بعد از آب زدن به صورتم یه لباس ورزشی پوشیدم ؛ یک هفته ای میشد که ورزش نکرده بودم . سمت تابلوی اعلانات رفتم ، صبحانه ساعت هفت بود . از آسانسور که بیرون اومدم خانمی رو دیدم که دیروز مارو به سمت اسانسور راهنمایی کرد ، آروم خم شدمو بهش سلام کردم
: آیگو دختر جوون توی این سرما چرا انقدر لباس کم پوشیدی ؟ کجا داری میری؟
لبخندی زدم
ملولی : صبحتون بخیر ، دارم میرم یکم ورزش کنم ، یه دویدن ساده با چندتا شنا و طنابه چیزی نیست که باعث مریضی بشه نگران نباشید
ابروهاش از نگرانی توی هم جمع شد اما هنوز اثر خوشحالی توی چهرهش بود
: ایگو کار خوبی میکنی اما بیرون نرو برو باشگاه توی زیرزمین
درست شنیدم؟ جانم؟ باشگاه؟ هن؟؟؟ مثل اینکه از قیافه متعجبم فهمید که چی توی سرم میگذره ، خندید و گفت
: نمیدونستی؟ این پولدارا نمیزارن بچهشون بهشون سخت بگذره که ، اون تابلو رو روی دیوار نگاه کن امکانات و مکان هرکدوم رو نوشته ، بزار ایندفعه خودم راهنماییت کنم
از تعجب همینجوری نگاش میکردم
ملودی : بابت عضویت باید پول پراخت کنم؟
بهم نگاهی انداخت
: نه ، وقتی هزینه خوابگاه رو بدی باقیش برات رایگانه ، چطوری نمیدونی دختر؟
خنده ای از روی خجالت کردم ، دردسرای سطح متوسط بودن توی جامعه اینه ، حقم دارم ندونم ، خوابگاه و باشگاه؟
: ایگو ، منو یاده نوه خودم میندازی
برای شیرین زبونی و پیدا کردن یه پشتوانه با لبخند گفتم
ملودی : پس میتونم صداتون کنم هالمونی؟ { هالمونی : مامانبزرگ }
خنده نرمی کردو گفت
: هرطور راحتی
ملودی : هروقت با من کاری داشتین صدام کنید ، تنهایی انجام دادن کارای سنگین براتون خوب نیست ، من اتاق ⁶⁹ اَم
لبخند شیرینی زد
هالمونی : ایگو چقدر تو مهربونی ، اسمت چیه ؟
ملودی : وای ببخشید خودمو معرفی نکردم ، چوی ملودی هستم
هالمونی : ملودی ، باشگاه مختلته و زیرزمینه با اسناسور برو
ملودی : ممنونم ، فعلا
دستی تکون داد ، به سمت اسانسور رفتم و طبقه زیرزمین رو زدم و منتظر موندم . با خودم فکر کردم ، وقتی بهشون میگی پولدار بهشون برمیخوره ، توی زندگی عادی آدم باشگاه پیدا نمیکنه اونوقت اینجا باشگاه دارن ، اونم توی خوابگاه . آسانسور رسید و وارد باشگاه شدم و بیشتر از قبل تعجب کردم ، وسایل برقی زیادی داشتن و از هرکدوم چندتا ، متراج باشگاه هم زیاد بود ، و عجیب ترش ، مختلط بود؟
𝒫𝒶𝓇𝓉 ⁴
.
.
وقتی در اتاق رو باز کردم متوجه شدم که اون دوتا دختر وسیله هاشونو چیدن ، سمت کمدم رفتم تا شال و کلاه و وسایل اضافهمو بزارم و به سمت سالن غذا برم که یهو یه نفر از پشت زد رو شونم ، ترسیدم ، برگشتم به پشتم و با دیدن داهی اروم شدم ، طوری که انگار خورده باشه تو ذوقش گفت
داهی : میخواستم بترسونمت
ملودی : منم ترسیدم
معترضانه به سمت وسایلش رفت
داهی : مسخره نکنننن حتی میمیک صورتتم تغییر نکرد
ملودی : خب حتما نباید مثل تو جیغ بزنم کههه
در کمدم رو که بستم اروم پشت سرم زد و دستمو گرفت و کشید
داهی : تا الان کجا بودی؟؟
ملودی : گفتم که رفتم یکم مدرسه رو بگردم
داهی : بعدا انقدر ازش متنفر میشی که نگم برات
خنده ای کردمو باهم به سمت سالن رفتیم .
بعد از خوردن غذا به اتاق برگشتیم ، ساعت تقریبا ۹ بود و من از ۵ صبح بیدار بودم تا برسم به این شهر ؛ لباسمو عوض کردم و توی تخت رفتم که صدای داهی خواب و از سرم پروند
داهی : الاااان میخوای بخوابی؟ هنوز هم اتاقیامونو ندیدی بعدشم هنوز ساعت نههه فردا هم جمعهست مدرسه ها از شنبه شروع میشههه
پتو رو بالاتر کشیدم و با صدای ارومی جوابشو دادم
ملودی : من از ساعت ۵ صبح بیدارم ، واقعا نیاز به خواب دارم
داهی : اوووووه پنج....... ، باشه باشه ، بخواب ، من با بچه ها صحبت میکنم سرو صدا نکنن
طوری که خودم به زور بشنوم اوهومی گفتم و چشمام رو روی هم گذاشتم تا خوابم ببره
................
با صدای گوشیم بیدار شدم ، سریع خاموشش کردم تا بقیه بیدار نشن ، ساعت ۵ و نیم بود ، نفس عمیقی کشیدم و قد کشی کردم ، فکر کنم این اخرین شبی بود که تونستم درست و کامل چشم رو هم بزارم . پایین رفتم و بعد از آب زدن به صورتم یه لباس ورزشی پوشیدم ؛ یک هفته ای میشد که ورزش نکرده بودم . سمت تابلوی اعلانات رفتم ، صبحانه ساعت هفت بود . از آسانسور که بیرون اومدم خانمی رو دیدم که دیروز مارو به سمت اسانسور راهنمایی کرد ، آروم خم شدمو بهش سلام کردم
: آیگو دختر جوون توی این سرما چرا انقدر لباس کم پوشیدی ؟ کجا داری میری؟
لبخندی زدم
ملولی : صبحتون بخیر ، دارم میرم یکم ورزش کنم ، یه دویدن ساده با چندتا شنا و طنابه چیزی نیست که باعث مریضی بشه نگران نباشید
ابروهاش از نگرانی توی هم جمع شد اما هنوز اثر خوشحالی توی چهرهش بود
: ایگو کار خوبی میکنی اما بیرون نرو برو باشگاه توی زیرزمین
درست شنیدم؟ جانم؟ باشگاه؟ هن؟؟؟ مثل اینکه از قیافه متعجبم فهمید که چی توی سرم میگذره ، خندید و گفت
: نمیدونستی؟ این پولدارا نمیزارن بچهشون بهشون سخت بگذره که ، اون تابلو رو روی دیوار نگاه کن امکانات و مکان هرکدوم رو نوشته ، بزار ایندفعه خودم راهنماییت کنم
از تعجب همینجوری نگاش میکردم
ملودی : بابت عضویت باید پول پراخت کنم؟
بهم نگاهی انداخت
: نه ، وقتی هزینه خوابگاه رو بدی باقیش برات رایگانه ، چطوری نمیدونی دختر؟
خنده ای از روی خجالت کردم ، دردسرای سطح متوسط بودن توی جامعه اینه ، حقم دارم ندونم ، خوابگاه و باشگاه؟
: ایگو ، منو یاده نوه خودم میندازی
برای شیرین زبونی و پیدا کردن یه پشتوانه با لبخند گفتم
ملودی : پس میتونم صداتون کنم هالمونی؟ { هالمونی : مامانبزرگ }
خنده نرمی کردو گفت
: هرطور راحتی
ملودی : هروقت با من کاری داشتین صدام کنید ، تنهایی انجام دادن کارای سنگین براتون خوب نیست ، من اتاق ⁶⁹ اَم
لبخند شیرینی زد
هالمونی : ایگو چقدر تو مهربونی ، اسمت چیه ؟
ملودی : وای ببخشید خودمو معرفی نکردم ، چوی ملودی هستم
هالمونی : ملودی ، باشگاه مختلته و زیرزمینه با اسناسور برو
ملودی : ممنونم ، فعلا
دستی تکون داد ، به سمت اسانسور رفتم و طبقه زیرزمین رو زدم و منتظر موندم . با خودم فکر کردم ، وقتی بهشون میگی پولدار بهشون برمیخوره ، توی زندگی عادی آدم باشگاه پیدا نمیکنه اونوقت اینجا باشگاه دارن ، اونم توی خوابگاه . آسانسور رسید و وارد باشگاه شدم و بیشتر از قبل تعجب کردم ، وسایل برقی زیادی داشتن و از هرکدوم چندتا ، متراج باشگاه هم زیاد بود ، و عجیب ترش ، مختلط بود؟
- ۱۲۸
- ۲۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط