دختر مغرور من🥲
دختر مغرور من🥲
پارت 16
☆روش خیمه زدم ایندفعه با زوری ک داشت پاشد و اون روم خیمه زد
♡رو جیمین خیمه زدم و گفتم این دفعه دیگه نمیزارم
☆مطمئنی
♡معلومه انداختم کنار و باز اون روم خوابید
☆دیدی گفتم
♡فک نکنم باز من روش خیمه زدم و ایندفعه قبل از اینکه اون کاری کنه کنترلم رو از دست دادم و اونو بوسیدم لباس برعکس لباس من خیلی نرم تر بود از بوسیدنش سیر نمیشدم که یهو متوجه شپم دارم چیکار میکنم و از روش پاشدم و رفتم سمت ماشین
☆لباش خیلی نرم بود از بوسیدنش سیر نمشدم ایندفعه ات خودش اینکارو کرد که یهو پاشد و دوید رفت
♡رفتم داخل ماشین نشستم جیمین امد
☆باورم نمیشه تو این مارو کردی
♡هرچی اتفاق افتاد رو فراموش کن
☆چرا فراموش کنم خیلی خوب بود
♡گفتم فراموش کن
☆ات من عاشقتم تو هم عاشقمی چرا اینطور میکنی میدونم دختر مغرور هستی اما تو یه فرشته داخل وجودت هست من عاشقتم عاشق
♡بسه جیمین برو گفتم برو (با گریه )
☆باشه میرم ولی لطفا تو گریه نکن
♡باشه گریه نمیکنم امروز بهترین روز زندگیم بود پس لطفا اینو به کسی نگو و فراموشش کن
☆باشه
♡وقتی جیمین رو بوسیدم حس خیلی خوبی داشتم اما از اینکه اتفاقای گذشته که برای مامانم افتاد برای منم بیوفته میترسم بخاطر همین چیزا من اینقدر سرد و مغرور شدم اوووف
☆ات یه مشکل داره ک پنهونش میکنه باید بفهمم چیه
(نیم ساعت بعد )
☆رسیدیم دیگه تو برو داخل من وسایل رو میارم
♡نه منم کمک میکنم (با حالت ناراحت)
☆ات لطفا ناراحت نباش من بع کسی نمیگم و فراموشش میکنم اگه ناراحت باشی مامانت ناراحت میشه
♡باشه
☆خوب بیا وسایل هارو ببریم ماشالا کم هم نیستن
♡خودت گفتی هرچی میخوای بگیر
☆باشه ولی یادم باشه دفعه دیگر تعارف نکنم
♡😅😅😅(به منظور اینکه ات خندید)
♡بیا بریم
مامان ات: ماشالا چقدرم خرید کردید
☆خاله جون دخترت نصف فروشگاه رو خرید
♡عه جیمین
☆باشه باشه برو لباسا رو بزار داخل کمد
♡باشه مامان برای تو هم خریدم مال تو رو هم میزارم
مامان ات: مرسی جیمین
♡ مامان من خریدم من اوردم تو میگی مرسی جیمین
مامان ات: خوب جیمین پولشو داد
♡مامان
☆خواهش میکنم خاله برو دیگه حسود اینقدر به من حسودی نکن
♡من اصلنم حسودی نکردم
☆معلومه 😂😂😂
♡رفتم بالا و لباس هارو چیدم و دراز کشیدم رو تخت و سرم رو کردم داخل گوشی
☆خاله جون
مامان ات: بله پسرم
☆میگم ایا ات مشکلی داره که اینقدر سرد و مغرور هست
مامان ات: پسرم ات داخل بچه گی دختری ناز و کیوت و مهربون بود اما از وقتی که پدرش مرد و ما امدیم داخل خونه پارک مو ات فقط 12سال داشت که افسرده شد و من فقط از اون روز تا الان دیدم که فقط امروز خندید و خوشحال هست
☆اوووف اخه چرا اینقدر پارک مو عوضی هست ...... 🫤
پارت 16
☆روش خیمه زدم ایندفعه با زوری ک داشت پاشد و اون روم خیمه زد
♡رو جیمین خیمه زدم و گفتم این دفعه دیگه نمیزارم
☆مطمئنی
♡معلومه انداختم کنار و باز اون روم خوابید
☆دیدی گفتم
♡فک نکنم باز من روش خیمه زدم و ایندفعه قبل از اینکه اون کاری کنه کنترلم رو از دست دادم و اونو بوسیدم لباس برعکس لباس من خیلی نرم تر بود از بوسیدنش سیر نمیشدم که یهو متوجه شپم دارم چیکار میکنم و از روش پاشدم و رفتم سمت ماشین
☆لباش خیلی نرم بود از بوسیدنش سیر نمشدم ایندفعه ات خودش اینکارو کرد که یهو پاشد و دوید رفت
♡رفتم داخل ماشین نشستم جیمین امد
☆باورم نمیشه تو این مارو کردی
♡هرچی اتفاق افتاد رو فراموش کن
☆چرا فراموش کنم خیلی خوب بود
♡گفتم فراموش کن
☆ات من عاشقتم تو هم عاشقمی چرا اینطور میکنی میدونم دختر مغرور هستی اما تو یه فرشته داخل وجودت هست من عاشقتم عاشق
♡بسه جیمین برو گفتم برو (با گریه )
☆باشه میرم ولی لطفا تو گریه نکن
♡باشه گریه نمیکنم امروز بهترین روز زندگیم بود پس لطفا اینو به کسی نگو و فراموشش کن
☆باشه
♡وقتی جیمین رو بوسیدم حس خیلی خوبی داشتم اما از اینکه اتفاقای گذشته که برای مامانم افتاد برای منم بیوفته میترسم بخاطر همین چیزا من اینقدر سرد و مغرور شدم اوووف
☆ات یه مشکل داره ک پنهونش میکنه باید بفهمم چیه
(نیم ساعت بعد )
☆رسیدیم دیگه تو برو داخل من وسایل رو میارم
♡نه منم کمک میکنم (با حالت ناراحت)
☆ات لطفا ناراحت نباش من بع کسی نمیگم و فراموشش میکنم اگه ناراحت باشی مامانت ناراحت میشه
♡باشه
☆خوب بیا وسایل هارو ببریم ماشالا کم هم نیستن
♡خودت گفتی هرچی میخوای بگیر
☆باشه ولی یادم باشه دفعه دیگر تعارف نکنم
♡😅😅😅(به منظور اینکه ات خندید)
♡بیا بریم
مامان ات: ماشالا چقدرم خرید کردید
☆خاله جون دخترت نصف فروشگاه رو خرید
♡عه جیمین
☆باشه باشه برو لباسا رو بزار داخل کمد
♡باشه مامان برای تو هم خریدم مال تو رو هم میزارم
مامان ات: مرسی جیمین
♡ مامان من خریدم من اوردم تو میگی مرسی جیمین
مامان ات: خوب جیمین پولشو داد
♡مامان
☆خواهش میکنم خاله برو دیگه حسود اینقدر به من حسودی نکن
♡من اصلنم حسودی نکردم
☆معلومه 😂😂😂
♡رفتم بالا و لباس هارو چیدم و دراز کشیدم رو تخت و سرم رو کردم داخل گوشی
☆خاله جون
مامان ات: بله پسرم
☆میگم ایا ات مشکلی داره که اینقدر سرد و مغرور هست
مامان ات: پسرم ات داخل بچه گی دختری ناز و کیوت و مهربون بود اما از وقتی که پدرش مرد و ما امدیم داخل خونه پارک مو ات فقط 12سال داشت که افسرده شد و من فقط از اون روز تا الان دیدم که فقط امروز خندید و خوشحال هست
☆اوووف اخه چرا اینقدر پارک مو عوضی هست ...... 🫤
۱۷.۲k
۰۸ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.