پـارت ②⑦
پـارت ②⑦
آنتونیو٭
امروز قرار بود بریم ایران . رهام فک میکنه من میزارم با ترنم ازدواج کنه.
زیادی خوشحاله حالا بزار خوشیاشو بکنه آخه بعدا تنها میشه تفلکی گناه داره.
رومئو : آنتونیو بدو بریم دیگه به پرواز دیر میرسیما. ـ خیلی خب اومدم.
گلوریا و روزت هم اومدن . شایلی ، شاینا و کارولین هم که از قبل اومده بودن گلوریا خیلی دختر متفاوتی هست نمیدونم انگار یه جور خاصیه.
میخواستیم بریم که گلوریا اومد چمدنشو بلند کنه که یهو نمیدونم چی شد
چمدون از دستش افتاد فوری رفتم جلوش و گفتم :چی شد خوبی؟؟
با چشمای معصومش نگام کرد و گفت:چیزی نیست فقط نمیدونم چی شد از دستم افتاد . ـ خیلی خب چمدونتو بده من تا بریم بچه ها دم در منتظرن
گلوریا:امـ ا ... ـ اما و اگر نداره بده دیگه چمدون و داد بهم و رفتیم دم در سوار ماشین شدیم رفتیم به سوی فرودگاه.
ویکتوریا٭
ترنم امروز هممون و دعوت کرده بود خونشون البته سپنتا اینارم داداشش تیام دعوت کرده بود با تیام و تیرداد عین داداشای خودمم خیلی گرم و صمیمی هستن.
سپنتا:خب آرتان ، ویکتوریا من آماده ام بریم؟؟؟ ـ باشه بریم. سارا:کاش ما رو هم میبردید سروش:راست میگه نمیشه ماهم بیایم دلم میخواد دوستاتونو ببینم.
سپنتا:آخه فضولا به نظرتون زشت نیست من شما ها رو بردارم ببرم اونجا
بعد بگم این دوتا خواهر و برادرهای خنگ منن؟؟؟؟؟
سارا:وااای داداش نظر لطفته. سروش:آفرین پیشرفتتو برم فحش های جدید میدی. ـ سپنتا ولشون کن خب بزار بیان ترنم و اینا که آشنان تازه خوشحالم میشن.
سروش:پس اسم یکی از دوستاتون ترنمه حالا ترنم چجور دختری هست؟؟
خوشگله؟؟ دوست پسر داره؟؟ سپنتا که از حرف های سروش عصبانی شده بود گفت:ترنم دو روز دیگه عروسـ ی عروسیشه.
سروش:حالا تو چرا جوش میاری؟؟ ـ خب بچه ها برید آماده شید بریم
سارا:باشه رفتم بچه ها رفتن بالا رفتم سمت سپنتا و گفتم:نمیدونی آرتان کجاست؟؟ سپنتا:تو اتاق من بود الان میاد. ـ آها باشه.
یـک ـ پـارت ـ ویـژه ـ در ـ کـامـنـت ـ هـا.
لـایـک ـ و ـ کـامـنـت ـ و ـ بـتـرکـونیـد.😻
آنتونیو٭
امروز قرار بود بریم ایران . رهام فک میکنه من میزارم با ترنم ازدواج کنه.
زیادی خوشحاله حالا بزار خوشیاشو بکنه آخه بعدا تنها میشه تفلکی گناه داره.
رومئو : آنتونیو بدو بریم دیگه به پرواز دیر میرسیما. ـ خیلی خب اومدم.
گلوریا و روزت هم اومدن . شایلی ، شاینا و کارولین هم که از قبل اومده بودن گلوریا خیلی دختر متفاوتی هست نمیدونم انگار یه جور خاصیه.
میخواستیم بریم که گلوریا اومد چمدنشو بلند کنه که یهو نمیدونم چی شد
چمدون از دستش افتاد فوری رفتم جلوش و گفتم :چی شد خوبی؟؟
با چشمای معصومش نگام کرد و گفت:چیزی نیست فقط نمیدونم چی شد از دستم افتاد . ـ خیلی خب چمدونتو بده من تا بریم بچه ها دم در منتظرن
گلوریا:امـ ا ... ـ اما و اگر نداره بده دیگه چمدون و داد بهم و رفتیم دم در سوار ماشین شدیم رفتیم به سوی فرودگاه.
ویکتوریا٭
ترنم امروز هممون و دعوت کرده بود خونشون البته سپنتا اینارم داداشش تیام دعوت کرده بود با تیام و تیرداد عین داداشای خودمم خیلی گرم و صمیمی هستن.
سپنتا:خب آرتان ، ویکتوریا من آماده ام بریم؟؟؟ ـ باشه بریم. سارا:کاش ما رو هم میبردید سروش:راست میگه نمیشه ماهم بیایم دلم میخواد دوستاتونو ببینم.
سپنتا:آخه فضولا به نظرتون زشت نیست من شما ها رو بردارم ببرم اونجا
بعد بگم این دوتا خواهر و برادرهای خنگ منن؟؟؟؟؟
سارا:وااای داداش نظر لطفته. سروش:آفرین پیشرفتتو برم فحش های جدید میدی. ـ سپنتا ولشون کن خب بزار بیان ترنم و اینا که آشنان تازه خوشحالم میشن.
سروش:پس اسم یکی از دوستاتون ترنمه حالا ترنم چجور دختری هست؟؟
خوشگله؟؟ دوست پسر داره؟؟ سپنتا که از حرف های سروش عصبانی شده بود گفت:ترنم دو روز دیگه عروسـ ی عروسیشه.
سروش:حالا تو چرا جوش میاری؟؟ ـ خب بچه ها برید آماده شید بریم
سارا:باشه رفتم بچه ها رفتن بالا رفتم سمت سپنتا و گفتم:نمیدونی آرتان کجاست؟؟ سپنتا:تو اتاق من بود الان میاد. ـ آها باشه.
یـک ـ پـارت ـ ویـژه ـ در ـ کـامـنـت ـ هـا.
لـایـک ـ و ـ کـامـنـت ـ و ـ بـتـرکـونیـد.😻
۱۱.۰k
۰۳ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.