پـارت ③⑦
پـارت ③⑦
هنوز چشامو باز نکردم و گفتم:تو فرشته ی عزراییلی که من و گرفتی و داریم میبریم اون دنیا؟؟هوم؟؟آخی نشد برای بار آخر یه تو سری به اون دوتا چلغوز بزنم..واای حالا میرن سازهای خوشگلم و بر میدارن وااای پیام های گوشیم و پاک نکردم آخی دوستام و ندیدم...اون سلین فرفری ـ مارال خنگ ـ آریانای معصوم و ساده ـ اون پسرا ـ اون سپنتا جذاب اووف لعنتی بچه خوشگل بودا.
سورن هم که تمام چیزاش بدرد اون سلین میخوره ـ پرهامم که عین داداشمه .
اون سامی هم که ماله مارال خنگست دوتاشون خنگن..
نمیدونم چیشد که چندتا صدای بلند از خنده رفت بالا چشامو باز کردم دیدم این که سپنتا فوری بلند شدم و گفتم:عزراییل شدی؟؟
تیام و تیرداد اومدن جلو گذاشتنم کنار خودشون. ـ آ من زندم. تیام:نه مردی ماهم فرشته ایم. ـ چه فرشته های خوشگلی.
نگاه دور و برم کردم دیدم همه اومدن یه دختر و پسر هم همراشون بود.
ـ وااای ببخشید خیلی حرف زدم میدونین آخه یه نمه دیوونم.😂
بچه ها باهم گفتن: یه نمه؟؟؟؟؟
تیام:بچه ها بفرمایین تو تا این آبجیه ما بیشتر از این آبرمونو و نبرده.
ـ إ راستی سلام. بچه ها:سلام. ـ خوبین؟ بچه ها :خوبیم.
ـ نه خوشم اومد چه بچه های معدبی. سلین:بچه ها بیاین بریم این حالا
عقلش میاد سرجاش درزمن ترنم خانم واسه حرف هایی هم که زدی برات دارم.
تیام:که دیگه حالا سپنتای جذاب و بچه خوشگل؟؟و داداشای چلغوز؟؟
ـ این حرف هارو کی زده؟؟؟ ویکتوریا:این حرف هارو من زدم خب معلومه تو زدی دیگه.
چشمامو نازک کردم و گفتم:من که چیزی یادم نمیاد😗. بریم تو دیگه.
رفتیم تو مامان با بچه ها خیلی گرم حرف زد بچه ها رو دعوت کردیم طبقه بالا
اونجا پاتوق ماهه یه جایی درست کردیم برای وقتایی که دوستامون میاد رفتیم اونجا تو اتاق تو دیوارش پر از عکس بود.
من که هنوز قضیه اون دختر و پسر و نفهمیدم گفتم:خودتون و معرفی نمیکنین؟؟ اومدن حرف بزنن که سپنتا گفت:ایشون سارا و ایشونم سروش
خواهر و برادر بنده هستن.
ـ پس خواهر و برادرم داری ؟؟ سارا:خیلی خوشبختم. ـ منم همینطور
سروش:منم خیلی خوشبخت شدم ترنم خانم. ـ همچنین.
بقیه هم خودشون و معرفی کردن و آشنا شدیم.
پـارت ـ ویـژه ـ نـداریـم.
لـایـک ـ و ـ کـامـنـت ـ هـا ـ رو ـ بـتـرکـونـیـداااا.😻😺😈/
هنوز چشامو باز نکردم و گفتم:تو فرشته ی عزراییلی که من و گرفتی و داریم میبریم اون دنیا؟؟هوم؟؟آخی نشد برای بار آخر یه تو سری به اون دوتا چلغوز بزنم..واای حالا میرن سازهای خوشگلم و بر میدارن وااای پیام های گوشیم و پاک نکردم آخی دوستام و ندیدم...اون سلین فرفری ـ مارال خنگ ـ آریانای معصوم و ساده ـ اون پسرا ـ اون سپنتا جذاب اووف لعنتی بچه خوشگل بودا.
سورن هم که تمام چیزاش بدرد اون سلین میخوره ـ پرهامم که عین داداشمه .
اون سامی هم که ماله مارال خنگست دوتاشون خنگن..
نمیدونم چیشد که چندتا صدای بلند از خنده رفت بالا چشامو باز کردم دیدم این که سپنتا فوری بلند شدم و گفتم:عزراییل شدی؟؟
تیام و تیرداد اومدن جلو گذاشتنم کنار خودشون. ـ آ من زندم. تیام:نه مردی ماهم فرشته ایم. ـ چه فرشته های خوشگلی.
نگاه دور و برم کردم دیدم همه اومدن یه دختر و پسر هم همراشون بود.
ـ وااای ببخشید خیلی حرف زدم میدونین آخه یه نمه دیوونم.😂
بچه ها باهم گفتن: یه نمه؟؟؟؟؟
تیام:بچه ها بفرمایین تو تا این آبجیه ما بیشتر از این آبرمونو و نبرده.
ـ إ راستی سلام. بچه ها:سلام. ـ خوبین؟ بچه ها :خوبیم.
ـ نه خوشم اومد چه بچه های معدبی. سلین:بچه ها بیاین بریم این حالا
عقلش میاد سرجاش درزمن ترنم خانم واسه حرف هایی هم که زدی برات دارم.
تیام:که دیگه حالا سپنتای جذاب و بچه خوشگل؟؟و داداشای چلغوز؟؟
ـ این حرف هارو کی زده؟؟؟ ویکتوریا:این حرف هارو من زدم خب معلومه تو زدی دیگه.
چشمامو نازک کردم و گفتم:من که چیزی یادم نمیاد😗. بریم تو دیگه.
رفتیم تو مامان با بچه ها خیلی گرم حرف زد بچه ها رو دعوت کردیم طبقه بالا
اونجا پاتوق ماهه یه جایی درست کردیم برای وقتایی که دوستامون میاد رفتیم اونجا تو اتاق تو دیوارش پر از عکس بود.
من که هنوز قضیه اون دختر و پسر و نفهمیدم گفتم:خودتون و معرفی نمیکنین؟؟ اومدن حرف بزنن که سپنتا گفت:ایشون سارا و ایشونم سروش
خواهر و برادر بنده هستن.
ـ پس خواهر و برادرم داری ؟؟ سارا:خیلی خوشبختم. ـ منم همینطور
سروش:منم خیلی خوشبخت شدم ترنم خانم. ـ همچنین.
بقیه هم خودشون و معرفی کردن و آشنا شدیم.
پـارت ـ ویـژه ـ نـداریـم.
لـایـک ـ و ـ کـامـنـت ـ هـا ـ رو ـ بـتـرکـونـیـداااا.😻😺😈/
۸.۷k
۰۳ خرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.