پارت سی و هفتم برایه من وتو این اخرش نیست
#پارت سی و هفتم #برایه من وتو این اخرش نیست
لوهانو اروم روکاناپه خوابوند...
روش خیمه زد...
لوهان همونطورکه نفس نفس میزد به چشمایه سهون نگاه میکرد...
تو این چند روز متوجه شده بودکه سهون اصلا قصد اذیت وازارشو نداره میدونست الان فقط میخواد که ارومش کنه...
هروقت که سهون نگاهش میکردیا بهش توجه میکرد یا بغلش میکرد قلبش تندتند به سینه اش میکوبید...
میدونست داره به سهون یه حسایی پیدا میکنه...
میدونست سهون برخلاف ظاهرش برخلاف موجودیتش...
مهربونه وقلب سنگی نداره...
به دستاش که روسینه سهون مشت بود نگاه کرد...
از اون شب دیگه سهون نبوسیدش...
باخجالت به این فکر میکردکه سهونو میخواد...
میخواست همونطور سهون بهش تسلط داشته باشه...
سهون به لوهان نگاه میکرد...
نمیدونست به چی داره فکر میکنه...
نمیخواستم مجبورش کنه بهش بگه...
از اونشب به بعد دیگه نخواست با لوهان بخوابه یا ببوستش...
اما الان میخواست اون لبایه صورتی رو انقدر ببوسه تا کبود بشه انقدر گردنشو کبود کنه که به همه نشون بده اون انسان زیبا با اون چشمایه اهوییش فقط مال اونه....
چونه لوهانو گرفت کاری کردتابه چشماش نگاه کنه
-مطمئن باش که من همیشه کنارتم...همیشه...هیچوقت قرار نیست که بزارم بری تو فقط وفقط مال منی فهمیدی؟.
از قدرتش استفاده نکرد تا لوهانو مال خودش کنه صادقانه گفت...
لوهان باشه ای ارومی گفت...
قلب سهون باشنیدن وتکون خوردن لبایه اون لرزید...
قبول کرده بود که کنارش باشه...
پس حتما ازش دلخور یا ترسی نداشت...
سهون بازحمت اب دهنشو قورت داد...
نگاهش ففط به لبایه اون بود...
فوری لوهانو بلند کرد...
قلبش اروم بود اروم ایندفه هیچ ترسی نداشت میدونست که سهون هیچوقت قرارنیست ازش سواستفاده کنه...
دستاشو محکم دوره گردنش حلقه کرد
ادامه دارد.............
ادامه در کامنت
'
'
'
'
'
'
لوهانو اروم روکاناپه خوابوند...
روش خیمه زد...
لوهان همونطورکه نفس نفس میزد به چشمایه سهون نگاه میکرد...
تو این چند روز متوجه شده بودکه سهون اصلا قصد اذیت وازارشو نداره میدونست الان فقط میخواد که ارومش کنه...
هروقت که سهون نگاهش میکردیا بهش توجه میکرد یا بغلش میکرد قلبش تندتند به سینه اش میکوبید...
میدونست داره به سهون یه حسایی پیدا میکنه...
میدونست سهون برخلاف ظاهرش برخلاف موجودیتش...
مهربونه وقلب سنگی نداره...
به دستاش که روسینه سهون مشت بود نگاه کرد...
از اون شب دیگه سهون نبوسیدش...
باخجالت به این فکر میکردکه سهونو میخواد...
میخواست همونطور سهون بهش تسلط داشته باشه...
سهون به لوهان نگاه میکرد...
نمیدونست به چی داره فکر میکنه...
نمیخواستم مجبورش کنه بهش بگه...
از اونشب به بعد دیگه نخواست با لوهان بخوابه یا ببوستش...
اما الان میخواست اون لبایه صورتی رو انقدر ببوسه تا کبود بشه انقدر گردنشو کبود کنه که به همه نشون بده اون انسان زیبا با اون چشمایه اهوییش فقط مال اونه....
چونه لوهانو گرفت کاری کردتابه چشماش نگاه کنه
-مطمئن باش که من همیشه کنارتم...همیشه...هیچوقت قرار نیست که بزارم بری تو فقط وفقط مال منی فهمیدی؟.
از قدرتش استفاده نکرد تا لوهانو مال خودش کنه صادقانه گفت...
لوهان باشه ای ارومی گفت...
قلب سهون باشنیدن وتکون خوردن لبایه اون لرزید...
قبول کرده بود که کنارش باشه...
پس حتما ازش دلخور یا ترسی نداشت...
سهون بازحمت اب دهنشو قورت داد...
نگاهش ففط به لبایه اون بود...
فوری لوهانو بلند کرد...
قلبش اروم بود اروم ایندفه هیچ ترسی نداشت میدونست که سهون هیچوقت قرارنیست ازش سواستفاده کنه...
دستاشو محکم دوره گردنش حلقه کرد
ادامه دارد.............
ادامه در کامنت
'
'
'
'
'
'
۱۴.۸k
۳۰ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.