• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part203
#leoreza
بعد از مراحل کار های طولانی برگشتم جلو در اتاق که دیانا نبود
ممد: رفته تو
نیکا: آره رفت نیم ساعتی توعه
حرفی نداشتم بر گفتن ، چون نمیدونستم بعدش چه اتفاقی میافتاد ، به ثانیه نکشید صدای هق هق اش اومد
صدای شکستن قلبم رو حس کردم مگه میشد حس نکنم ، درک نکنم
صدای جیغ و داد اش همه جا رو برداشته بود ، چشم بستم و تکیه دادم به دیوار اشک از گوشه ی چشمم ریخت
نیکا بغلم کرد و با بغض لب زد
نیکا: درست میشه داداش اینم میگذره ، کنار میاد باهاش
بعد از چند دقیقه دکتر و پرستار وارد اتاق شدن ، جرعت اینکه باهاش روبرو بشم رو نداشتم
صدای زجره زدنش هنوز میومد و قلبم رو آتیش میزد
پانیذ : نه..نه دارین دروغ میگین همچین چیزی نمیشههه نه پسرم زندست
پانیذ : ای کاش اون روزز نمی اومدم پیشت ، نمیومدم که پسرمم از دست بدمم
من رو میگفت ، حق داشت اون روز کاشکی اون جلسه رو تشکیل نمیدادم که بعدش با نگار بحثمون بشه
پشیمون بودم که نمیتونستم اون روز رو برگردونم
چند دقیقه بعد هیچ صدایی نیومد دیانا با صورت خیس از اشک بیرون اومد
دستی به صورتش کشید و نگاهی به من کرد
دیانا: اصلا حالش خوب نیست
محمد دستی به پشتم کشید همش صبر صبر ، اما تا کی
تا کی باید صبور باشم تا همه چی درست بشه و باز گند بخوره به همه چی
دکتر بیرون اومد که طاقت نیاوردم پشت بند اش رفتم تو رد اشک هاش رو صورتش بود
_ببخشید رزم خیلی معذرت میخوام
دستی به صورتش کشیدم بوسه ای به پلک اش زدم
موهاش رو نوازش کردم چون میدونستم بلند بشه ازم دریغ میکنه نمیدونم شایدم نه
ساعت ها کنارش موندم ساعت ها بهش زل زدم به صورت رنگ پریده اش
پلک هاش تکون خورد
و با باز شدن اش با برخورد با نور سریع بست اما باز کرد نگاهی بهم کرد
نگاه ازم گرفت
پانیذ: برو بیرون
_پانیذ...
پانیذ : برو بیرون بهم زمان بده برو
_بخدا که نمیخواستم اینجوری بشه من که بهت گفتم قربونت برم من همچین آدمیه ام
بغض دار لب زد
پانیذ : نه نیستی اما ببین چیشد پسرم رو از دست دادم ...
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
#part203
#leoreza
بعد از مراحل کار های طولانی برگشتم جلو در اتاق که دیانا نبود
ممد: رفته تو
نیکا: آره رفت نیم ساعتی توعه
حرفی نداشتم بر گفتن ، چون نمیدونستم بعدش چه اتفاقی میافتاد ، به ثانیه نکشید صدای هق هق اش اومد
صدای شکستن قلبم رو حس کردم مگه میشد حس نکنم ، درک نکنم
صدای جیغ و داد اش همه جا رو برداشته بود ، چشم بستم و تکیه دادم به دیوار اشک از گوشه ی چشمم ریخت
نیکا بغلم کرد و با بغض لب زد
نیکا: درست میشه داداش اینم میگذره ، کنار میاد باهاش
بعد از چند دقیقه دکتر و پرستار وارد اتاق شدن ، جرعت اینکه باهاش روبرو بشم رو نداشتم
صدای زجره زدنش هنوز میومد و قلبم رو آتیش میزد
پانیذ : نه..نه دارین دروغ میگین همچین چیزی نمیشههه نه پسرم زندست
پانیذ : ای کاش اون روزز نمی اومدم پیشت ، نمیومدم که پسرمم از دست بدمم
من رو میگفت ، حق داشت اون روز کاشکی اون جلسه رو تشکیل نمیدادم که بعدش با نگار بحثمون بشه
پشیمون بودم که نمیتونستم اون روز رو برگردونم
چند دقیقه بعد هیچ صدایی نیومد دیانا با صورت خیس از اشک بیرون اومد
دستی به صورتش کشید و نگاهی به من کرد
دیانا: اصلا حالش خوب نیست
محمد دستی به پشتم کشید همش صبر صبر ، اما تا کی
تا کی باید صبور باشم تا همه چی درست بشه و باز گند بخوره به همه چی
دکتر بیرون اومد که طاقت نیاوردم پشت بند اش رفتم تو رد اشک هاش رو صورتش بود
_ببخشید رزم خیلی معذرت میخوام
دستی به صورتش کشیدم بوسه ای به پلک اش زدم
موهاش رو نوازش کردم چون میدونستم بلند بشه ازم دریغ میکنه نمیدونم شایدم نه
ساعت ها کنارش موندم ساعت ها بهش زل زدم به صورت رنگ پریده اش
پلک هاش تکون خورد
و با باز شدن اش با برخورد با نور سریع بست اما باز کرد نگاهی بهم کرد
نگاه ازم گرفت
پانیذ: برو بیرون
_پانیذ...
پانیذ : برو بیرون بهم زمان بده برو
_بخدا که نمیخواستم اینجوری بشه من که بهت گفتم قربونت برم من همچین آدمیه ام
بغض دار لب زد
پانیذ : نه نیستی اما ببین چیشد پسرم رو از دست دادم ...
#panleo
#mehrashad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا
۵.۱k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.