ات:بش 😒
ات:بش 😒
از زبان ات:
رفتم تو بارونا قدم زدم و یک ساعت بعدش رفتم امارت در زدم و خدمت کارا درو باز کردن یکیشون بهم گفت :اقا خیلی عصبی ان مراقب باشین🫡
اخخخ یادم رف بهش پیام بدم با خودم گفتم :اوکی اروم باش با یک نفس عمیق به قدم هام ادامه دادم....
وارد سالن شدم رو کاناپه نشسته بود و داشت اصلحه شو تمیز میکرد و با خدمت کار حرف میزد(عررر )
صحبتشون تموم شد اصلحه رو گذاشت رو عسلی و با قدم های اروم و صورت دارک و رگ های برجسته اومد سمتم منو به سمت دیوار پرت کرد و با دستاش دورمو حصار کرد منم چشامو بسته بودم و وقتی که چشمامو باز کردم به رو بروم خیره شدم (یعنی سینه ی جیمین چون ات قدش تا سینه ی جیمینه)بلاخره رو ترسم پا گذاشتم و به صورتش نگاه کردم که یه پوزخند دارک و خشن تحویلم داد و با چشمای خمار گف
جیمین:کجا بودی که نمیتونستی بهم پیام بدی؟؟
ات: ب بخداا ج جای خاصی نب نبودم د داشتم قدم میزدم(با لکنت)فقط ی یاد رفتت بهت پیام بدم
جیمین:باش منم خر و باور کردم(بلا نسبت پسرم اروم باش)
ات:قضاوت نکن جیمین داشتم قدم میزدم بخداااا🥺😭
از زبان جیمین:
ویی خدا قربون ترسیدنت (اوخییی🥹)
دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم بوسیدمش و بغلش کردم
وایی باورم نمیشه عاشق شدم
و اما از زبان ات:
خیلی ترسیده بورم که یهو بوسیدم و بعدش بغلم کرد با این کلرش ترسم از بین رف ای کاش این لحظه تموم نمیشد🫠🙃باورم نمیشه اینجور ادم دارک و خشنی اینقد بغل پر از ارامشی داشته باشه همینجور که تو بغلش بودم گف ببخشید چاگیا زیاده روی کردم
چ چی چی اون الان بهم گف گفت چاگیا⁉️🤔😳
واییی چرا باید عاشق همچین مرد عصبی ای بشم ؟؟
یهو منو رو کولش انداخت و منو روی کاناپه برد و خودشم کتارم نشست و دستامو تو دستاش گرف و نزدیگ صورتم شد و ......
در خماری توصیف نشدنی خود بمانید تا پارتی بعد بدرود🫡😭
شرطا ۱۰لایک۱۲کامنت
.
.
.
بیا پایین تر👇 .
.
.
.
.
یکم دیگه👇.
.
.
.
.
.
.
.
ظرفاتونو شستی؟؟
بدو بدو😑🤪
😂
از زبان ات:
رفتم تو بارونا قدم زدم و یک ساعت بعدش رفتم امارت در زدم و خدمت کارا درو باز کردن یکیشون بهم گفت :اقا خیلی عصبی ان مراقب باشین🫡
اخخخ یادم رف بهش پیام بدم با خودم گفتم :اوکی اروم باش با یک نفس عمیق به قدم هام ادامه دادم....
وارد سالن شدم رو کاناپه نشسته بود و داشت اصلحه شو تمیز میکرد و با خدمت کار حرف میزد(عررر )
صحبتشون تموم شد اصلحه رو گذاشت رو عسلی و با قدم های اروم و صورت دارک و رگ های برجسته اومد سمتم منو به سمت دیوار پرت کرد و با دستاش دورمو حصار کرد منم چشامو بسته بودم و وقتی که چشمامو باز کردم به رو بروم خیره شدم (یعنی سینه ی جیمین چون ات قدش تا سینه ی جیمینه)بلاخره رو ترسم پا گذاشتم و به صورتش نگاه کردم که یه پوزخند دارک و خشن تحویلم داد و با چشمای خمار گف
جیمین:کجا بودی که نمیتونستی بهم پیام بدی؟؟
ات: ب بخداا ج جای خاصی نب نبودم د داشتم قدم میزدم(با لکنت)فقط ی یاد رفتت بهت پیام بدم
جیمین:باش منم خر و باور کردم(بلا نسبت پسرم اروم باش)
ات:قضاوت نکن جیمین داشتم قدم میزدم بخداااا🥺😭
از زبان جیمین:
ویی خدا قربون ترسیدنت (اوخییی🥹)
دیگه نتونستم جلو خودمو بگیرم بوسیدمش و بغلش کردم
وایی باورم نمیشه عاشق شدم
و اما از زبان ات:
خیلی ترسیده بورم که یهو بوسیدم و بعدش بغلم کرد با این کلرش ترسم از بین رف ای کاش این لحظه تموم نمیشد🫠🙃باورم نمیشه اینجور ادم دارک و خشنی اینقد بغل پر از ارامشی داشته باشه همینجور که تو بغلش بودم گف ببخشید چاگیا زیاده روی کردم
چ چی چی اون الان بهم گف گفت چاگیا⁉️🤔😳
واییی چرا باید عاشق همچین مرد عصبی ای بشم ؟؟
یهو منو رو کولش انداخت و منو روی کاناپه برد و خودشم کتارم نشست و دستامو تو دستاش گرف و نزدیگ صورتم شد و ......
در خماری توصیف نشدنی خود بمانید تا پارتی بعد بدرود🫡😭
شرطا ۱۰لایک۱۲کامنت
.
.
.
بیا پایین تر👇 .
.
.
.
.
یکم دیگه👇.
.
.
.
.
.
.
.
ظرفاتونو شستی؟؟
بدو بدو😑🤪
😂
۵.۰k
۱۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.