p

p...35


برای چن ژیوان خبر آوردن

نگهبان.. قربان ما اونارو تعقیب کردیم

چن ژیوان ..خب کجا رفتند

نگهبان ..مخفیانه به اتاق ییبو رفتند
چن ژیوان ..چی یعنی جاسوس بودن

نگهبان.. نمیدونم اما بعد اینکه اومدن بیرون یکیشون نبود

چن ژیوان ..یعنی چی گیر افتاد

نگهبان ..بله امروز شاهزاده ییبو به همراه دینگ یوشی اونو به جایی بردند انگار می‌خواستند ازش باز جویی کنند

چن ژیوان.. میدونید به کجا بردنش

نگهبان.. بله قربان تعقیبشون کردیم
چن ژیوان.. خب حواستون بهشون باشه

نگهبان.. فقط یه چیزی عجیبه

چن ژیوان.. چی

نگهبان.. رفتار محافظ شاهزاده ییبو عجیب شده

چن ژیوان.. چطور

نگهبان ..همونطور که می‌خواستید ما به دستور شما اونو زیر نظر گرفتیم مخفیانه نامه براش اومد و به دیدن کسی رفت و اومد بعد دنبال شاهزاده ییبو می‌گشت بعدم که بهتون گفتم

چن ژیوان.. قضیه داره جالب میشه منو ببر به همونجایی که گفتی

نگهبان ..کجا

چن ژیوان ..پیش ییبو و بقیه انگار قراره قضیه جالب بشه ...

دینگ یوشی دلربا به صندلی بسته و یه شلاق به سمتش گرفت

دلربا ..میخوایید چیکار کنید

ییبو..به نظرم نباید از اون استفاده کنی

دینگ یوشی.. منظورت چیه

ییبو یه چاقو گرف به سمت دینگ یوشی و گفت
ییبو.. از این استفاده کن

دینگ یوشی.. بابا تو دیگه کی هستی حتا به یه دختر هم رحم نمیکنی

ییبو ..حرف نزن کارتو بکن
دلربا ..از من فاصله بگیرید

دینگ یوشی چاقو به دلربا نزدیک کرد و دلربا گفت
دلربا.. باشه باشه میگم کی هستم

ییبو.. بگو خب
دلربا تا که خواست حرف بزنه یه صدایی از وسط بوته ها اومد

دینگ یوشی.. کی اونجاست
ییبو ..من میرم نگاه بندازم

دینگ یوشی.. باشه

ییبو رفت تا دور برو نگاه کنه

ژان و بقیه تو راه بودند

ژان خودشو زمین انداخت و گفت پام پیچ خورده

لیژان ..چی شده

ژان ..نمیتونم راه برم
شوکای.. کمکش کنید

سرباز ها می‌خواستند کمکش کنند
که ژان گفت
ژان..نه من سرعتشون پایین میارم بهتره شماها زود تر برید من اینجا میمونم تا پام بهتر بشه

لینگ هه ..تو همون رقصنده هستی که تو نمایش گند زد؟

ژان.. بله

لینگ هه ..اصلا اینجا چیکار میکنی
ژان ..شاهزاده دینگ یوشی منو احضار کردند

لینگ هه.. خب اگه اینطوره ما بریم

لیژان چندتا سرباز گذشته تا از ژان مراقبت کنند یا بهتره بگم بمونند تا ژان فرار نکنه چون لیژان بهش مشکوک بود

ژان ..موند و بقیه راه افتادند

لینگ هه.. دینگ یوشی و ییبو چیکار داشتند که به اینجا اومدند

لیژان.. راستش نمیدونم

لینگ هه.. باشه اگه خسته شدی یکم استراحت کن

لیژان. نه ممنون من خوبم

لینگ هه ..باشه ‌...‌.
دیدگاه ها (۰)

p...36 دلربا به همراه خودش چندتا سرباز آورده بود و وقتی اونا...

ᵖ....37برای نئوهو خبر اوردن ک جاشونو پیدا کردن نئوهو..خب امر...

p....34شوکای نشیته بود داشت با لئوو حرف میزد شوکای..من میخام...

p...33ژان تو رقاص خونه بود که یک سرباز اومد و گفت رقاصی که ت...

p..86لیژان و دینگ یوشی متوجه خراب شدن هوا شدن باد بدی میوزی...

p81جنگ هنوز ادامه داشت در سلیب اتش خسارت های زیادی ب انها وا...

p88 ژان و دلربا مخفیانه باز از زندان فرار کردن و میخاستن بر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط