p

p....34


شوکای نشیته بود داشت با لئوو حرف میزد

شوکای..من میخام ب ییبو بگم که اگه دشمنشونو با ما ادامه بدن ما هم باهاشون دشمنی میکنیم ولی اگه باهامون کاری داشته نباشن ماهم بیخیال جنگ میشیم

لئوو..موافقم چطوره بریم دیدنه ییبو تا باهاش صحبت کنیم
شوکای..اره موافقم بریم

لئوو.و شوکای رفتن دیدنه ییبو ک تو راه لینگ هه دیدن اونم بدون دعوت باهاشون راه افتاد بره دیدنه ییبو چون فضول بود دیگه


چند تا از افرادی که دلربا با خودش آورده بود اومده بودند برای نجاتش وقتی فهمیدند اونو گرفتند

دینگ یوشی و ییبو اونو به بیرون قصر یه طرف بود کع خیلی خلوت و بی روح بود بردند لیژان ..کجا می‌بریدش

دینگ یوشی..اینجا نمیتونیم ازش حرف بکشیم

لیژان.. پس من همینجا منتظر میمونم

دینگ یوشی.. زود برمیگردیم

لیژان.. باشه

ییبو و دینگ یوشی دلربا بردند لیژان همونجا رو پله ها نشست

لی مین نامه که براش اومد دید از طرف برادرش هست بازش کرد و رفت به جایی که براش تو نامه فرستاده بودند

لی مین رفت دید فقط یکی از سرباز ها هست

لی مین.. برادرم کجاست

سرباز ..ایشون گفتند امروز ییبو میکشه و به شما خبر بدن که قصر ترک کنید تا. بهتون آسیب نرسه

لی مین این کار احمقانه هست قصر پر از سرباز هست

سرباز ..شما قصر ترک کنید ایشون گفتند تو بهترین موقعیت حمله می‌کنند

لی مین.. لازم نکرده من جایی نمیرم
لی مین دوباره به قصر برگشت

ژان که دید راه فراری نیست تصمیم گرفت کاری نکنه و فقط منتظر بمونه چی میشه

ژان به عمارت ییبو رسید دید لیژان رو پله ها نشسته

ژان لیژان اینجا چیکار میکنه

لیژان با دیدن ژان از رو پله ها بلند شد و به طرفش اومد..

لیژان.. نقابتوبردار

ژان ..نقاب ما جزو صورتمون حساب میشه از بچگی کسی صورتمون ندیده اگه نقابمو بردارم یعنی به خانوادم توهین و بی احترامی کردم

لیژان ..اهمیتی نمیدم

ژان ..با این کارت دارین به من توهین میکنید

لیژان ..گفتم نقابت بردار

ژان ..وایستا تو کی باشی که نقابمو بردارم جوری حرف میزنی انگار آدم مهمی هستی اما لباس خدمتکار پوشیدی من رقاص هستم ت. خدمتکاری پس نمیتونی به من دستور بدی اگه من اینجا هستم به دستور شاهزاده دینگ یوشی هست پس اینقد ب پرو پام نپیچ

لیژان که دید ژان اینقد زبون درازه با خودش گفت حتما ژان نیست چونکه ژان هیچوقت با خواهرش اینجوری رفتار نمی‌کرد پس بی خیال شد

لیژان ..شاهزاده اینجا نیست

ژان.. پس من بر میگردم

لیژان ..نخیر منتظر میمونی تا بیاد

در همین حال لی مین رسید

لی مین.. شاهزاده کجاست

لیژان.. رفتند به طرف باغ ممنوعه

لی مین.. لعنتی حتما برادرم بهش حمله میکنه نباید بزارم برای برادم اتفاقی بیفته

لیژان ..اتفاقی افتاده

لی مین.. باید ببینمشون کار مهمی دارم

ژان یکم به لی مین شک داشت بخاطر اینکه قبلا میخواست ییبو مسموم کنه

ژان... تو مگه محافظ ییبو نیستی چطور میتونی همینجوری تو وضعیت که پادشاه شیاطین اينجا هست اونو تنها بزاری یعنی کارت اینقد مهم بوده بعدشم حالا اومدی و میگی کار مهمی داری

لی مین.. چی داری میگی من برای چک کردن وضعیت قصر رفتم بیرون حالا باهاشون کار مهمی دارم و باید ببینمشون بعدشم تو کی باشی ک بهم بگی چیکار کنم

لیژان ..من تورو میبرم راه بلدم و در ضمن توهم میایی

ژان ..من چرا

لیژان ..چونکه دینگ یوشی کارت داشت شاید اون بتونه نقابت برداره پس میایی

ژان ..به ناچار قبول کرد

یهویی ..صدای شوکای از پشت سرشون اومد

شوکای ..ماهم میایم

شوکای با لئوو و لینگ هه
لیژان ..شما اینجا چیکار میکنید

شوکای.. با ییبو کار مهمی دارم باید بیام

لیژان.. که خیلی ازشون خوشش نمیومد چیزی نگفت
دیدگاه ها (۱)

p...35برای چن ژیوان خبر آوردن نگهبان.. قربان ما اونارو تعقیب...

p...36 دلربا به همراه خودش چندتا سرباز آورده بود و وقتی اونا...

p...33ژان تو رقاص خونه بود که یک سرباز اومد و گفت رقاصی که ت...

p....32لی مین تو فکر بود یعنی ییبو بهم شک کرده برادرم کجاست ...

p81جنگ هنوز ادامه داشت در سلیب اتش خسارت های زیادی ب انها وا...

p..91ییبو خودشو جمع جور کرد میخواست به دنبال شن بره باید اون...

p80نئوهو با ارتشش به سلیب اتش رسید ارتشش اینقد بزرگ بود که ب...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط