عشق مشکی
عشق مشکی
p39
-تهیونگ من حوصله ندارم غذا درست کنم
+تهیونگ:باشه بیب پیتزا سفارش میدم
سری تکون دادم تهیونگ رفت زنگ بزنه
دستمو گذاشتم روی قلبم و اشکام شروع به ریختن کرد یاد شغل خودم افتادم چقدر دلم برای پیتزا بردن تنگ شده
بعد چند دقیقه تهیونگ اومد پیشم نشست
+تهیونگ:ته یک ساعت دیگه اینا میارن
سری تکون دادم و روی مبل نشستم تلویزیونو روشن کردم
حدود یک ساعتی با تهیونگ یه فیلمی نگاه کردیم
چند مین بعد صدای زنگ خونه اومد
تهیونگ رفت درو باز کرد با پیتزا اومد
یکیو داد به من یکیم خودش ورداشت
-مرسی
+تهیونگ:خواهش بیب
دوباره پوزخندی زدم شروع کردیم به خوردن پیتزا
تقریبا آخرای پیتزامون بود
بعد خوردن پیتزا به سمت اتاقم حرکت کردم
+تهیونگ:بیب بیا بریم اتاق خودمون نرو اونجا
-هه رو اون تختی که با اون ا.د عوضی روش خوابیدی نمیخوابم
رفتم تو اتاقم و درو محکم بستم چقدر پروعه اینهمه بلا سرم آوردن میخواد ببخشمش
رفتم رو تخت دراز کشیدم
که در باز شد
ریکشنی نشون ندادم که حس کردم تخت رفت پایین و دستی دور کمرم حلقه شد
برگشتم دیدم تهیونگه
-میشه بری بیرون!؟
+تهیونگ:نچ
-چرا!؟
+تهیونگ:میخوام تو بغلت آروم شم نترس کاریت ندارم
پوفی کشیدم و چشمامو بستم
تهیونگ بیشتر خودشو بهم چسبوند و فشارم داد
دوباره پوزخندی زدم
کنار گوشم نفس های عمیقی میکشید گردنم مور مور میشد
-اح ته فوت نکن کنار گوشم
+تهیونگ:هه تحریک میشی بیب گرل!
-نخیر
لایک 60
کامنت 70
p39
-تهیونگ من حوصله ندارم غذا درست کنم
+تهیونگ:باشه بیب پیتزا سفارش میدم
سری تکون دادم تهیونگ رفت زنگ بزنه
دستمو گذاشتم روی قلبم و اشکام شروع به ریختن کرد یاد شغل خودم افتادم چقدر دلم برای پیتزا بردن تنگ شده
بعد چند دقیقه تهیونگ اومد پیشم نشست
+تهیونگ:ته یک ساعت دیگه اینا میارن
سری تکون دادم و روی مبل نشستم تلویزیونو روشن کردم
حدود یک ساعتی با تهیونگ یه فیلمی نگاه کردیم
چند مین بعد صدای زنگ خونه اومد
تهیونگ رفت درو باز کرد با پیتزا اومد
یکیو داد به من یکیم خودش ورداشت
-مرسی
+تهیونگ:خواهش بیب
دوباره پوزخندی زدم شروع کردیم به خوردن پیتزا
تقریبا آخرای پیتزامون بود
بعد خوردن پیتزا به سمت اتاقم حرکت کردم
+تهیونگ:بیب بیا بریم اتاق خودمون نرو اونجا
-هه رو اون تختی که با اون ا.د عوضی روش خوابیدی نمیخوابم
رفتم تو اتاقم و درو محکم بستم چقدر پروعه اینهمه بلا سرم آوردن میخواد ببخشمش
رفتم رو تخت دراز کشیدم
که در باز شد
ریکشنی نشون ندادم که حس کردم تخت رفت پایین و دستی دور کمرم حلقه شد
برگشتم دیدم تهیونگه
-میشه بری بیرون!؟
+تهیونگ:نچ
-چرا!؟
+تهیونگ:میخوام تو بغلت آروم شم نترس کاریت ندارم
پوفی کشیدم و چشمامو بستم
تهیونگ بیشتر خودشو بهم چسبوند و فشارم داد
دوباره پوزخندی زدم
کنار گوشم نفس های عمیقی میکشید گردنم مور مور میشد
-اح ته فوت نکن کنار گوشم
+تهیونگ:هه تحریک میشی بیب گرل!
-نخیر
لایک 60
کامنت 70
۲۰.۸k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.