ات مممنونم
ات :م..ممنونم
الا :(بغض )
کوک: الا و لینا از این به بعد منو ارباب صدا میزنین بهم احترام میزارین و بدون اجازه من اگه با ات حرف بزنین شکنجه میشین ات توهم حق نداری از اتاقت در بیای (تو اتاقش سرویس بهداشتی داره و حموم) غذات هم به اجوما میگم میاره
ات: و..ولی من نمیتونم
کوک :چرا میتونی ۰عادت میکنی نگران نباش( پوزخند)
ات: تا کی
کوک: شاید تا همیشه
ات: ...
کوک :نشنیدم
ات :چشم ارباب
کوک :آفرین شما دوتا برید سر کارتون
الا :چشم (بغض)
لینا :چشم ارباب
کوک: لقبم یادت رفت الا
الا :تو ارباب من نیستی
کوک: هنوز آدم نشدی ؟بادیگارد
الا: ببخشید ا..ارباب
کوک: نه خوب نبود با تمام وجود منو ارباب صدا کن
الا:( قطره اشکی از چشماش چکید) چشم ارباب
کوک :خوبه ات تو برو من با اینا کار خصوصی دارم
ات :ولی ..
ویو ات
کوک محکم صندلی چرخ دار و حل داد و باعث شد چپ شه از درد کشیدن جیغ زدم کوک اومد سمتم برآید استایل بغلم کرد و اشکامو پاک کرد
کوک: ولش کنین بعدا بهتون میگم
الا: ارباب .. ات و کجا میبرین
کوک :براش خوب نیست وقتی قرارع تو اتاقش: حبس باشه به بیرون عادت کنه
همینطوری که بغلش بود سرم چسبوندم بهش و گریه کردم
ویو کوک
وقتی اون کارو کرد احساس کردم خیلی بی رحم هستم اما من باید انتقام بگیرم و اینکه مافیام پس مهم نیست چی میشه
دستمو گذاشتم رو سرش و موهاشو ناز کردم و بردمش اتاقش و گذاشتمش رو تخت
ات: ا..ارباب میشه بزارین تهیونگ و ببینم (گریه)
کوک: شیییی مگه نگفتم تو قرارع تو این اتاق حبس باشی
ات :خب چرا
کوک: میخوام استراحت کنی حالا هم مثل همیشه اطاعت کن
ات :چشم ارباب گریه
الا :(بغض )
کوک: الا و لینا از این به بعد منو ارباب صدا میزنین بهم احترام میزارین و بدون اجازه من اگه با ات حرف بزنین شکنجه میشین ات توهم حق نداری از اتاقت در بیای (تو اتاقش سرویس بهداشتی داره و حموم) غذات هم به اجوما میگم میاره
ات: و..ولی من نمیتونم
کوک :چرا میتونی ۰عادت میکنی نگران نباش( پوزخند)
ات: تا کی
کوک: شاید تا همیشه
ات: ...
کوک :نشنیدم
ات :چشم ارباب
کوک :آفرین شما دوتا برید سر کارتون
الا :چشم (بغض)
لینا :چشم ارباب
کوک: لقبم یادت رفت الا
الا :تو ارباب من نیستی
کوک: هنوز آدم نشدی ؟بادیگارد
الا: ببخشید ا..ارباب
کوک: نه خوب نبود با تمام وجود منو ارباب صدا کن
الا:( قطره اشکی از چشماش چکید) چشم ارباب
کوک :خوبه ات تو برو من با اینا کار خصوصی دارم
ات :ولی ..
ویو ات
کوک محکم صندلی چرخ دار و حل داد و باعث شد چپ شه از درد کشیدن جیغ زدم کوک اومد سمتم برآید استایل بغلم کرد و اشکامو پاک کرد
کوک: ولش کنین بعدا بهتون میگم
الا: ارباب .. ات و کجا میبرین
کوک :براش خوب نیست وقتی قرارع تو اتاقش: حبس باشه به بیرون عادت کنه
همینطوری که بغلش بود سرم چسبوندم بهش و گریه کردم
ویو کوک
وقتی اون کارو کرد احساس کردم خیلی بی رحم هستم اما من باید انتقام بگیرم و اینکه مافیام پس مهم نیست چی میشه
دستمو گذاشتم رو سرش و موهاشو ناز کردم و بردمش اتاقش و گذاشتمش رو تخت
ات: ا..ارباب میشه بزارین تهیونگ و ببینم (گریه)
کوک: شیییی مگه نگفتم تو قرارع تو این اتاق حبس باشی
ات :خب چرا
کوک: میخوام استراحت کنی حالا هم مثل همیشه اطاعت کن
ات :چشم ارباب گریه
- ۱۰.۷k
- ۱۱ خرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط