𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt¹⁷"
𝑫𝒊𝒍𝒆𝒎𝒎𝒂 𝒍𝒐𝒗𝒆 "Pt¹⁷"
یهو ده..نم بی هوا باز موند... به مننن گفت خوشگل؟! قلبم از شدت محکم تپیدن درد گرفت!
سرمو پایین انداختم و خودم رو کنترل کردم که دستم رو روی قلبم فشار ندم.
همون لحظه چند آقا اومدن و کلی غذای کره ای روی میز چیدن... بوی غذاها خیلی خوب بود... مشخص بود خیلی گرون قیمت و خاصه.
یه کاسه نودل شفاف گوشت جلوم گذاشتن با تیکه های ریز شده ی پیازچه...
وای که بوش محشر بودد... دلم میخواست به غذاها حمله کنم اما با لبخند متینی سر بالا گرفتم و گفتم.
آرا: _خیلی زحمت کشیدید... درضمن برای جمله اولتون هم باید بگم که میدونم!
دوتا دستاش رو به میز تکیه داد و خودش رو کمی جلو کشید...
کوک: +میخوای اون زبون کوچولوت رو قیچی کنم دختر کوچولو؟!
نمیدونم چرا از حرفش آب ده..ن قورت دادم.
اما با پرویی ل..ب زدم:_ زبون منو نمیشه کوتاه کرد!
پوزخندی زد و برگشت سرجاش... چاپستیک هامو برداشتم و مقداری از نودل رو توی ده..نم گذاشتم.
با دستمال دور ده..نم رو پاک کردم و با لبخند ملیحی گفتم:_ خیلی خوشمزه است!
چند لقمه دیگه هم خورده بودیم... منم سعی داشتم خیره به تمام حرکاتش نشم.
کوک: +آرا
آیی لعنتی تو اونجوری صدام کنی که من جون میدم همینجا...
آرا: _ب..بله؟!
خیلی خودمو کنترل کردم که نگم جووون دلمم...
کوک:+ راستش... من باید چیز خیلی مهمی رو قبل از شروع رابطه باهات در میون بزارم!
یهو ده..نم بی هوا باز موند... به مننن گفت خوشگل؟! قلبم از شدت محکم تپیدن درد گرفت!
سرمو پایین انداختم و خودم رو کنترل کردم که دستم رو روی قلبم فشار ندم.
همون لحظه چند آقا اومدن و کلی غذای کره ای روی میز چیدن... بوی غذاها خیلی خوب بود... مشخص بود خیلی گرون قیمت و خاصه.
یه کاسه نودل شفاف گوشت جلوم گذاشتن با تیکه های ریز شده ی پیازچه...
وای که بوش محشر بودد... دلم میخواست به غذاها حمله کنم اما با لبخند متینی سر بالا گرفتم و گفتم.
آرا: _خیلی زحمت کشیدید... درضمن برای جمله اولتون هم باید بگم که میدونم!
دوتا دستاش رو به میز تکیه داد و خودش رو کمی جلو کشید...
کوک: +میخوای اون زبون کوچولوت رو قیچی کنم دختر کوچولو؟!
نمیدونم چرا از حرفش آب ده..ن قورت دادم.
اما با پرویی ل..ب زدم:_ زبون منو نمیشه کوتاه کرد!
پوزخندی زد و برگشت سرجاش... چاپستیک هامو برداشتم و مقداری از نودل رو توی ده..نم گذاشتم.
با دستمال دور ده..نم رو پاک کردم و با لبخند ملیحی گفتم:_ خیلی خوشمزه است!
چند لقمه دیگه هم خورده بودیم... منم سعی داشتم خیره به تمام حرکاتش نشم.
کوک: +آرا
آیی لعنتی تو اونجوری صدام کنی که من جون میدم همینجا...
آرا: _ب..بله؟!
خیلی خودمو کنترل کردم که نگم جووون دلمم...
کوک:+ راستش... من باید چیز خیلی مهمی رو قبل از شروع رابطه باهات در میون بزارم!
۴.۳k
۲۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.