قلب سیاه pt 14
قلب سیاه pt 14
_نمیتونم دوباره ولش کنم
~میخوام حالشو بدتر کنی اره؟
_من نمیخواستم بفهمه که هستم ولی امشب فهمید و حالا هم که فهمیده سعی نمیکنم برم ، یبار ولش کردم اما دیگه نمیکنم
~حرف هایی که باید رو بهت گفتم دیگه خودت باید تصمیم بگیری
جیمین خواست بره که یه سوال اومد تو ذهنش
~چیزه ، اون کسی که دیشب برای آت نامه گذاشت تو بودی
_اره
~خیلی سوال ازت دارم ، ولی الان وقتش نیست
جیمین از اتاق اومد بیرون رفت تو اتاق خودش
+چیکار کردی
~حرف زدیم
+کار دیگه ای نکردی
~نه
+مطمئنی
~اره
دو هفته بعد:
~سوهو برو به دکتر جئون بگو بیاد اینجا
^چشم
+چیکارش داری
~باید راجب اون فامیلی که راجبش حرف زدن ازش سوال بپرسیم
+راس میگی ، یادم رفته بود
بعد از چند دقیقه جونکوک اومد داخل اتاق ، آت نگاهش به سمت در و بعد به سمت جونکوک رفت و بعد نگاهشو با لپ تاپ جلوش داد
~بشین
جونکوک بین میز آت و جیمین نشست
~خب چندتا سوال داریم که باید جواب بدی ، میتونی اینو به عنوان یه بازجویی حساب کنی
_چرا
~فامیلیت تو یکی از برگه های معامله پولشویی اومده
_...
آت وقتی متوجه سکوت جونکوک شد سرشو گرفتن بالا بهش نگاه کرد و جونکوک هم متقابلاً بهش نگاه کرد
+رئیس باند تویی
_خودت چی فکر میکنی
+جواب منو با سوال نده
_اگه من رئیسم چرا باید تو سازمان کار کنم
+ولی تو این مدت هیچ وقت به عنوان دکتر اسمت رو نشیندیم
_برای اینکه تو نفهمی یه اسم دیگه دادم
برای چند دقیقه سکوت کل فضا رو گرفت که با حرف جونکوک شکست
_اگه بزارید میخوام همهچیز رو تعریف کنم
+جواب سوالم مهمتره
_جواب سوالتون تو همین توضیحه
~بگو
جونکوک نگهاشو به زمین دوخت و شروع کرد به صحبت
_نمیتونم دوباره ولش کنم
~میخوام حالشو بدتر کنی اره؟
_من نمیخواستم بفهمه که هستم ولی امشب فهمید و حالا هم که فهمیده سعی نمیکنم برم ، یبار ولش کردم اما دیگه نمیکنم
~حرف هایی که باید رو بهت گفتم دیگه خودت باید تصمیم بگیری
جیمین خواست بره که یه سوال اومد تو ذهنش
~چیزه ، اون کسی که دیشب برای آت نامه گذاشت تو بودی
_اره
~خیلی سوال ازت دارم ، ولی الان وقتش نیست
جیمین از اتاق اومد بیرون رفت تو اتاق خودش
+چیکار کردی
~حرف زدیم
+کار دیگه ای نکردی
~نه
+مطمئنی
~اره
دو هفته بعد:
~سوهو برو به دکتر جئون بگو بیاد اینجا
^چشم
+چیکارش داری
~باید راجب اون فامیلی که راجبش حرف زدن ازش سوال بپرسیم
+راس میگی ، یادم رفته بود
بعد از چند دقیقه جونکوک اومد داخل اتاق ، آت نگاهش به سمت در و بعد به سمت جونکوک رفت و بعد نگاهشو با لپ تاپ جلوش داد
~بشین
جونکوک بین میز آت و جیمین نشست
~خب چندتا سوال داریم که باید جواب بدی ، میتونی اینو به عنوان یه بازجویی حساب کنی
_چرا
~فامیلیت تو یکی از برگه های معامله پولشویی اومده
_...
آت وقتی متوجه سکوت جونکوک شد سرشو گرفتن بالا بهش نگاه کرد و جونکوک هم متقابلاً بهش نگاه کرد
+رئیس باند تویی
_خودت چی فکر میکنی
+جواب منو با سوال نده
_اگه من رئیسم چرا باید تو سازمان کار کنم
+ولی تو این مدت هیچ وقت به عنوان دکتر اسمت رو نشیندیم
_برای اینکه تو نفهمی یه اسم دیگه دادم
برای چند دقیقه سکوت کل فضا رو گرفت که با حرف جونکوک شکست
_اگه بزارید میخوام همهچیز رو تعریف کنم
+جواب سوالم مهمتره
_جواب سوالتون تو همین توضیحه
~بگو
جونکوک نگهاشو به زمین دوخت و شروع کرد به صحبت
۷.۳k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.