❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part85
هیونجین خندید: حالا بگو ببینم چرا این موقع ظهر اینجایی؟
چشمکی زد: بریم خونه من؟
تمسخر آمیز نگاهش کردم: تو؟ تو خونه داری؟
نگاه هرزی بهم انداخت: تو قبول کن من خونه رو جور میکنم!
پوزخند زدم: انقد ادای بد بوی ها رو درنیار، من که میدونم یه باکره بدبختی!
خنده مصنوعی کرد: هه... من؟ من با همه دخترای دانشگاه بودم!
خندیدم: دانشگاه؟ منو نخندون تو یه تجدیدی دبیرستانی هستی...!
خودش رو جمع و جور و دروغش رو قبول کرد: خب کره که مثل انگلیس بی در و پیکر نیست!
تیز نگاهش کردم: کشور من بی در و پیکر نیست آزاده!
پکی به سیگارش زد: ازاد؟ به اسم این ازاد بودن هر جور کثافت کاری که میخاین میکنین!
من: لاقل ادعای پاک بودن نداریم.... شماها ادعای پاکی میکنین و پاش که برسه از هر کفتاری گرسنه ترین!
سیگار رو سمتم گرفت: حرص نخور سیگار بکش!
ازش گرفتم و پکی بهش زدم!
وقتی مدرسه بودم گهگاهی میکشیدم!
دودش رو که حلقه ای دادم بیرون، هیونجین سوتی کشید: ایول دختر تو خیلی خفنی... لعنتی الان وایب یه مافیا رو میدی!
تلخ خندیدم و به موهای بورش نگاه کردم.
نمیدونست من واقعا یه مافیام!
هیونجین: چند سالته؟
سیگار رو انداختم تو جوب: 18 سالمه، والری صدام کن!
باهام دست داد: خوشبختم والری!
من: منم همینطور تا حدودی!
بعد پرسیدم: منو تا یه جایی میرسونی؟
قصدم این بود که ازش برای پیدا کردن راه عمارت استفاده کنم!
به قول سیترا: مردا فقط برای سواستفاده ساخته شدن!
منم باید از هیونجین برای رسیدن به بلک وولف استفاده میکردم!
هیونجین با تیزی پرسید: گم شدی؟
خندیدم: خیلی مسخره بود البته که نه!
ولی اون تیز تر از این حرفا بود: اوکی، تو باید برام یه کاری کنی تا منم تو رو که گم شدی ببرم خونت!
چشمامو تو حدقه چرخوندم: خب بگو باید چکار کنم؟
هیونجین: نقش دوست دخترمو بازی کن!
ـــ چییییی؟ وات د فاز؟
هیونجین با خونسردی گفت: 5 دقیقه میریم پیش دوستام و میگی که دوست دختر منی، منم میبرمت خونت... خیلی ساده است!
به موهام چنگ زدم: واقعا فرصت طلبی میدونی؟
هیونجین از جاش بلند شد و شلوارش رو تکوند: اره میدونم، ولی برای دووم اوردن تو این جامعه باید گرگ باشی!
منم از جام بلند شدم: اگه تو زندگیت یه حرف درست گفته باشی همین بود... سیترا هم همینو میگه!
هیونجین اخم کرد: سیترا کیه؟
من: مهم نیست، به دوستات زنگ بزن بیان!
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
"Devastating retaliation"
#تلافی_ویرانگر
#Part85
هیونجین خندید: حالا بگو ببینم چرا این موقع ظهر اینجایی؟
چشمکی زد: بریم خونه من؟
تمسخر آمیز نگاهش کردم: تو؟ تو خونه داری؟
نگاه هرزی بهم انداخت: تو قبول کن من خونه رو جور میکنم!
پوزخند زدم: انقد ادای بد بوی ها رو درنیار، من که میدونم یه باکره بدبختی!
خنده مصنوعی کرد: هه... من؟ من با همه دخترای دانشگاه بودم!
خندیدم: دانشگاه؟ منو نخندون تو یه تجدیدی دبیرستانی هستی...!
خودش رو جمع و جور و دروغش رو قبول کرد: خب کره که مثل انگلیس بی در و پیکر نیست!
تیز نگاهش کردم: کشور من بی در و پیکر نیست آزاده!
پکی به سیگارش زد: ازاد؟ به اسم این ازاد بودن هر جور کثافت کاری که میخاین میکنین!
من: لاقل ادعای پاک بودن نداریم.... شماها ادعای پاکی میکنین و پاش که برسه از هر کفتاری گرسنه ترین!
سیگار رو سمتم گرفت: حرص نخور سیگار بکش!
ازش گرفتم و پکی بهش زدم!
وقتی مدرسه بودم گهگاهی میکشیدم!
دودش رو که حلقه ای دادم بیرون، هیونجین سوتی کشید: ایول دختر تو خیلی خفنی... لعنتی الان وایب یه مافیا رو میدی!
تلخ خندیدم و به موهای بورش نگاه کردم.
نمیدونست من واقعا یه مافیام!
هیونجین: چند سالته؟
سیگار رو انداختم تو جوب: 18 سالمه، والری صدام کن!
باهام دست داد: خوشبختم والری!
من: منم همینطور تا حدودی!
بعد پرسیدم: منو تا یه جایی میرسونی؟
قصدم این بود که ازش برای پیدا کردن راه عمارت استفاده کنم!
به قول سیترا: مردا فقط برای سواستفاده ساخته شدن!
منم باید از هیونجین برای رسیدن به بلک وولف استفاده میکردم!
هیونجین با تیزی پرسید: گم شدی؟
خندیدم: خیلی مسخره بود البته که نه!
ولی اون تیز تر از این حرفا بود: اوکی، تو باید برام یه کاری کنی تا منم تو رو که گم شدی ببرم خونت!
چشمامو تو حدقه چرخوندم: خب بگو باید چکار کنم؟
هیونجین: نقش دوست دخترمو بازی کن!
ـــ چییییی؟ وات د فاز؟
هیونجین با خونسردی گفت: 5 دقیقه میریم پیش دوستام و میگی که دوست دختر منی، منم میبرمت خونت... خیلی ساده است!
به موهام چنگ زدم: واقعا فرصت طلبی میدونی؟
هیونجین از جاش بلند شد و شلوارش رو تکوند: اره میدونم، ولی برای دووم اوردن تو این جامعه باید گرگ باشی!
منم از جام بلند شدم: اگه تو زندگیت یه حرف درست گفته باشی همین بود... سیترا هم همینو میگه!
هیونجین اخم کرد: سیترا کیه؟
من: مهم نیست، به دوستات زنگ بزن بیان!
.... ادامه دارد....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۵.۰k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.