❌ اصکی ممنوع ❌
❌ اصکی ممنوع ❌
ادامه پارت قبل
کنم این دختر تا حالا تو زندگیش چیزی برای خودش داشته؟
تاحالا از چیزی لذت برده؟
افکارم رو کنار زدم و دنبال دری گشتم که سیترا گفته بود به خارج عمارت راه داره!
احتمالا در مخفی بود پس به دیوارا دست کشیدم...
اما چیزی پیدا نکردم!
خم شدم و به زمین ضربه زدم تا اگه در مخفی یا زیر زمین وجود داشت پیداش کنم... اما هیچی...!
کلافه تو مبل نشستم و به اطراف نگاه کردم.
سیترا همیشه میگفت بهترین جا برای پنهان کردن یه چیز اینه که جلوی چشم باشه...
جلوی چشم....
به رو به روم نگاه کردم و با تصویر خودم تو آیینه قدی مواجه شدم!
با تردید بلند شدم و به سمت آیینه رفتم.
ضربه ارومی بهش زدم و حس کردم پشتش خالیه!
با تعجب آیینه رو از رو دیوار برداشتم و با دیدن در کوچیک و مخفی چشمام برق زد!
آیینه رو گذاشتم کنار و با دیدن قفل در، اه از نهادم بلند شد!
سریع اطراف رو گشتم اما با به یاد اوردن گردنبندی که گردن سیترا بود و یه کلید قلبی شکل ازش اویزون بود چنگی تو موهام زدم: لعنتی!
چاره ای نبود!
باید در قفل رو میشکوندم!
به سرعت رفتم بیرون و از اشپزخونه دسته طی رو برداشتم و برگشتم به اتاق!
دسته رو لای قفل گذاشتم و محکم فشار دادم!
مثل اینکه اموزش های سخت لارا جواب داده بود!
قدرت بازوهام انقدر زیاد بود که با همون تلاش اول قفل شکست و افتاد زمین!
با اینکه میدونستم سیترا احتمالا منو میکشه و ممکنه اینبار به جای کلیه قلبم رو از دست بدم، اما قفل شکسته رو کنار زدم و در رو باز کردم!
..... ادامه دارد ....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
ادامه پارت قبل
کنم این دختر تا حالا تو زندگیش چیزی برای خودش داشته؟
تاحالا از چیزی لذت برده؟
افکارم رو کنار زدم و دنبال دری گشتم که سیترا گفته بود به خارج عمارت راه داره!
احتمالا در مخفی بود پس به دیوارا دست کشیدم...
اما چیزی پیدا نکردم!
خم شدم و به زمین ضربه زدم تا اگه در مخفی یا زیر زمین وجود داشت پیداش کنم... اما هیچی...!
کلافه تو مبل نشستم و به اطراف نگاه کردم.
سیترا همیشه میگفت بهترین جا برای پنهان کردن یه چیز اینه که جلوی چشم باشه...
جلوی چشم....
به رو به روم نگاه کردم و با تصویر خودم تو آیینه قدی مواجه شدم!
با تردید بلند شدم و به سمت آیینه رفتم.
ضربه ارومی بهش زدم و حس کردم پشتش خالیه!
با تعجب آیینه رو از رو دیوار برداشتم و با دیدن در کوچیک و مخفی چشمام برق زد!
آیینه رو گذاشتم کنار و با دیدن قفل در، اه از نهادم بلند شد!
سریع اطراف رو گشتم اما با به یاد اوردن گردنبندی که گردن سیترا بود و یه کلید قلبی شکل ازش اویزون بود چنگی تو موهام زدم: لعنتی!
چاره ای نبود!
باید در قفل رو میشکوندم!
به سرعت رفتم بیرون و از اشپزخونه دسته طی رو برداشتم و برگشتم به اتاق!
دسته رو لای قفل گذاشتم و محکم فشار دادم!
مثل اینکه اموزش های سخت لارا جواب داده بود!
قدرت بازوهام انقدر زیاد بود که با همون تلاش اول قفل شکست و افتاد زمین!
با اینکه میدونستم سیترا احتمالا منو میکشه و ممکنه اینبار به جای کلیه قلبم رو از دست بدم، اما قفل شکسته رو کنار زدم و در رو باز کردم!
..... ادامه دارد ....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۳.۸k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.