رویای بزرگ

رویای بزرگ
#part84
رسیدیم
بچهارو بیدار کردم و پیاده شدیم
ماشین گرفتیم و هرکی رفت سمت خونه خودش...

زنگ زدم و رفتم داخل
مامان درو باز کرد و سریع بغلم کرد

مامان: خوبی دخترم
کجا بودی تا الان
جون به لبمون کردی که
چرا به تلفنت جواب نمیدی

پریا( دیگه اومد ایران اسمش شد پریا😂): مامان انتظار داری نیومده به همه سوالات جواب بدم
بزارین بیام تو بشینم بعد با هم حرف میزنیم

مامان: باشه دخترم بیا تو

پریا: بابا کجاست؟

مامان: نیم ساعت دیگه میاد
شام خوردی؟

پریا: اره خوردم

مامان: خب بشین یه شربتی چیزی بیارم واست

خودمو انداختم رو مبل و چشامو بستم
حس میکنم همه ی این اتفاقا خواب بوده
دلم میخواد همین الان به تهیونگ زنگ بزنم و صداشو بشنوم
ولی..
ولی الان ساعت تو کره چنده!؟
بیخیال تهیونگ خودش زنک میزنه

مامان سریع شربتو گذاشت رو میز و نشست کنارم

مامان: خب تعریف کن دیگه
چیشد
اونجا چجوری بود؟

یکم از شربت خوردم گفتم:
چیزی نشد

مامان: ینی چی چیزی نشد
ینی با اون ایدله که بهت پیام داد دوست نشدی

یهو شربت پرید تو گلوم
مامان هی تند تند میزد به پشتم

پریا: ماااماااانننن
چی میگی
واقعا دلت میخواد باهاش دوست بشم؟!

مامان: خب مگه بده

پریا: فک نمیکردم شما بهم پیشنهاد بدی دوستشون بشم

خب حالا ول کن این حرفارو
چجوری بود
کلاساش ؟

پریا: من تو این دو هفته وقت نکردم برم کلاس
دیدگاه ها (۱)

رویای بزرگ#part85مامان: پس چیکار کردی؟پریا: امم ینی گشتم تا ...

رویای بزرگ#part86تصمیم گرفتیم برای باران تولد بگیریم تا شاید...

رویای بزرگ#part83رسیدیم فرودگاهبالاخره پروازو اعلام کردن نمی...

رویای بزرگ#part82رستا و یگانه هم موافقت کردن که با ما برگردن...

رمان انیمه «هنوز نه!» چپتر ۸

✨وکالت عشق✨#part1ویو ات✨🎀اه بازم این آلارم لعنتی زنگ خورد 😒 ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط