p14
ات: سلام ببخشید دیر کردم
نامجون: اشکال نداره ارشدا هنوز نیومدن ارشد خودمون یکی از مار درست ترین عضو هاست یه جورایی من یاد ات میندازه
ته: نامی نمیخوای ات رو معرفی کنی
ویو ات
نامجون منو معرفی کرد و شروع کردیم به حرف زدن با بقیه اعضای سازمان که یکیشو اومد سمت من
+: سلام خانوم ات
ات: سلام
+: من و اعضای گروهم تو ساختمون بغل ساختمون شما زندگی میکنی
ات: اها چقدر جالب (یکم سرد همونطور که گفتیم ات زود با همه صمیمی نمیشه و خیلی از مردم خوشش نمیاد)
+: دوست پسر داری؟
ات: خوبـ...
کوک دستشو گذاشت رو شونه ات
کوک: بیا بریم نوشیدنی بخوریم
ات: باشه بریم
کوک: میخواستی در جواب سوالش چی بهش بگی؟
ات: نمیدونستم چی بگم نجاتم دادی
کوک: از الان به بعد با همه به غیر از من و مامان و داداشت مثل سونگ هو رفتار میکنی
ات: الان حسودی کردی
کوک: اصلا
ات: اره معلومه
نامجون: همه گروه ها مرتب باشن ارشدا دارن میان
ات: ارشد ما کی میاد (اروم)
نامجون: ارشدا به ترتیب سابقه کار از کم به زیاد میان ارشد ما همسن توئه و سن کمی داره اما اخرین نفر میاد و اعتبارش زیاد
ویو ات
ارشدا یکی یکی میومدن تا اینکه حالا نوبت ارشد ما بود نامجون رفت به استقبالش تا اون همراه کنه و پیش ما بیاره وقتی وارد شد همه تعظیم کردن به جز من
ات: تو... تو... اینجا!!!!
الان میرم پارک بعدم مینویسم
نامجون: اشکال نداره ارشدا هنوز نیومدن ارشد خودمون یکی از مار درست ترین عضو هاست یه جورایی من یاد ات میندازه
ته: نامی نمیخوای ات رو معرفی کنی
ویو ات
نامجون منو معرفی کرد و شروع کردیم به حرف زدن با بقیه اعضای سازمان که یکیشو اومد سمت من
+: سلام خانوم ات
ات: سلام
+: من و اعضای گروهم تو ساختمون بغل ساختمون شما زندگی میکنی
ات: اها چقدر جالب (یکم سرد همونطور که گفتیم ات زود با همه صمیمی نمیشه و خیلی از مردم خوشش نمیاد)
+: دوست پسر داری؟
ات: خوبـ...
کوک دستشو گذاشت رو شونه ات
کوک: بیا بریم نوشیدنی بخوریم
ات: باشه بریم
کوک: میخواستی در جواب سوالش چی بهش بگی؟
ات: نمیدونستم چی بگم نجاتم دادی
کوک: از الان به بعد با همه به غیر از من و مامان و داداشت مثل سونگ هو رفتار میکنی
ات: الان حسودی کردی
کوک: اصلا
ات: اره معلومه
نامجون: همه گروه ها مرتب باشن ارشدا دارن میان
ات: ارشد ما کی میاد (اروم)
نامجون: ارشدا به ترتیب سابقه کار از کم به زیاد میان ارشد ما همسن توئه و سن کمی داره اما اخرین نفر میاد و اعتبارش زیاد
ویو ات
ارشدا یکی یکی میومدن تا اینکه حالا نوبت ارشد ما بود نامجون رفت به استقبالش تا اون همراه کنه و پیش ما بیاره وقتی وارد شد همه تعظیم کردن به جز من
ات: تو... تو... اینجا!!!!
الان میرم پارک بعدم مینویسم
۲.۹k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.