شراب گیلاس p18
شراب_گیلاس p18
...دوباره سمت اتاق برگشت و هدیه اماندا رو برداشت ...چشمش به دو ربان سفید تو کمد افتاد یکیش رو دور گوشی بست و اون یکیو روی یال اسب قرار داد...به ربان ها نگاه میکرد ..با خودش فکر کرد که اصلا خوب نشده...برشون داشت و دقیقا نیمه راه اتاقش دوباره برگشت...
نه!قشنگ بود"....به دیوانگی خودش خندید
همه چیز عالی شده بود ...جونگکوک نگاهی به خودش کرد فقط چند دقیقه وقت داشت تا آماده بشه ...وقت نداشت دوش بگیره ...به دو سمت کمد لباس هاش رفت ...پیراهن آبی کمرنگ ...با شلوار مشکی چرم ...باز هم لباس هایی که با سلیقه اماندا خریده شده بودند ...بهترین لباس هاش رو انتخاب کرد ...تا اماندا بدونه چقدر براش مهمه و چقدر براش ارزش قائله ...عطرش رو زد ...موهاش رو شونه و مرتب کرد دکمه آستیش هاش رو بست و یقه ش رو دست
کشید ...تو آینه به خودش نگاه کرد ...و
فقط یک کلمه از دهانش خارج شد
"خوبه"
صدای آب قطع شده بود...پس خیلی زود برگشت داخل...در حمامو باز کرد ...دوش آب سرد همیشه حالش رو خوب میکرد حولش رو کنار
انداخت..."خب خب ....امروز تولدمه...یه تیپ عالی میخواد امروز ...من از جذابترین بازیگرای کره هم جذابترم ...از جونگکوکم خوشگلترم !...چشمامم...درشت تره ...تازه موهامم نرم تره"...اماندا جلوی آینه ایستاده بود و این جمالتو با خودش تکرار میکرد ...و جونگکوک تمام این حرف هارو میشنید ...هر چند ثانیه میخندید و دوباره سعی میکرد جدی باشه اما درست با جمله بعدی اماندا دوباره از شدت خنده سرخ میشد...میتونست بوی بدن اماندا و بوی شامپوی موی اماندا رو حس کنه ...نفس عمیقی کشید و با پاهاش رو زمین ضرب گرفت ...سعی کرد ذهنش رو از این قضیه که موهای اماندا الان مثل برف نرم شده منحرف کنه...اماندا دامن کرم رنگیو که به پا کرده بود درآورد... "قشنگ نیست"!
شلوار طوسی رنگشو پوشید ..با تیشرت سفیدش هارمونی خاصی داشت...حولشو روی سرش قرار داد تا وقتی بیرون رفت جونگکوک براش موهاشو خشک کنه* *
صدای جونگکوک رو که شنید ناخودآگاه لبخند زد...هی...اماندا...بیا اینجا موهاتو خشک کنم"
چشماشو بست و تو ذهنش تکرار کرد...درواقع از جونگکوک فرضی خواهش کرد
"یادشه...یادشه...جئون جونگکوک تو تولدمو یادته...هیچوقت فراموشش نمیکنی"...
بلند شدو بیرون رفت ...به محض اینکه روش رو از اتاق برگردوند جونگکوک رو دید که دقیقا رو به روش ایستاده...با اون پیراهن آبی کمرنگ و اون شلوار چرمش چقد عالی به نظر میرسید ...و اون لبخند فوقالعاده ش که باعث شده بود گوشه های چشمش چین بیفته و خواستنی ترش کنه...
جونگکوک به صورت سفید و بانمک اماندا خیره بود ...به اون چشما که با تعجب به جونگکوک نگاه میکردن ...به اون موهای خیس که تو صورت اماندا پخش بود و اون حوله کوچیک که رو سرش قرار گرفته بود ...به دختر
کوچولوش ...امانداش ...به زندگیش ...به جهان
کوچیکش خیره بود...کوچیک ترین و دوست داشتنی ترین جهانی که میتونست در قالب یک آدم وجود داشته باشه....چشم اماندا به میز پشت سر جونگکوک افتاد ...و با صدای جونگکوک دوباره بهش خیره شد... "بیا اینجا"...جونگکوک آغوشش رو باز کرده بود...و با دستاش از اماندا میخواست تو بغلش بیاد... اماندا هفت قدمی رو که با جونگکوک فاصله داشت دوید و خودشو محکم تو بغل جونگکوک پرت کرد... دستاش رو دور کمر اماندا محکم کرد... "تولدت مبارک دختر کوچولو" اماندا سرشو به سینه جونگکوک فشار داد"یادت بود...میدونستم جونگکوک لبخند آرومی زد..."همیشه یادمه اماندا....چی میشد دنیا همینجا و تو همین لحظه می ایستاد؟ "امانداا؟"
اماندا بدون اینکه کمترین فاصله ای از جونگکوک بگیره فقط سرشو بالا آورد...حالا چونه ش رو سینه جونگکوک بود و با چشمای ذوق زده و خوشحالش به جونگکوک نگاه میکرد...
...دوباره سمت اتاق برگشت و هدیه اماندا رو برداشت ...چشمش به دو ربان سفید تو کمد افتاد یکیش رو دور گوشی بست و اون یکیو روی یال اسب قرار داد...به ربان ها نگاه میکرد ..با خودش فکر کرد که اصلا خوب نشده...برشون داشت و دقیقا نیمه راه اتاقش دوباره برگشت...
نه!قشنگ بود"....به دیوانگی خودش خندید
همه چیز عالی شده بود ...جونگکوک نگاهی به خودش کرد فقط چند دقیقه وقت داشت تا آماده بشه ...وقت نداشت دوش بگیره ...به دو سمت کمد لباس هاش رفت ...پیراهن آبی کمرنگ ...با شلوار مشکی چرم ...باز هم لباس هایی که با سلیقه اماندا خریده شده بودند ...بهترین لباس هاش رو انتخاب کرد ...تا اماندا بدونه چقدر براش مهمه و چقدر براش ارزش قائله ...عطرش رو زد ...موهاش رو شونه و مرتب کرد دکمه آستیش هاش رو بست و یقه ش رو دست
کشید ...تو آینه به خودش نگاه کرد ...و
فقط یک کلمه از دهانش خارج شد
"خوبه"
صدای آب قطع شده بود...پس خیلی زود برگشت داخل...در حمامو باز کرد ...دوش آب سرد همیشه حالش رو خوب میکرد حولش رو کنار
انداخت..."خب خب ....امروز تولدمه...یه تیپ عالی میخواد امروز ...من از جذابترین بازیگرای کره هم جذابترم ...از جونگکوکم خوشگلترم !...چشمامم...درشت تره ...تازه موهامم نرم تره"...اماندا جلوی آینه ایستاده بود و این جمالتو با خودش تکرار میکرد ...و جونگکوک تمام این حرف هارو میشنید ...هر چند ثانیه میخندید و دوباره سعی میکرد جدی باشه اما درست با جمله بعدی اماندا دوباره از شدت خنده سرخ میشد...میتونست بوی بدن اماندا و بوی شامپوی موی اماندا رو حس کنه ...نفس عمیقی کشید و با پاهاش رو زمین ضرب گرفت ...سعی کرد ذهنش رو از این قضیه که موهای اماندا الان مثل برف نرم شده منحرف کنه...اماندا دامن کرم رنگیو که به پا کرده بود درآورد... "قشنگ نیست"!
شلوار طوسی رنگشو پوشید ..با تیشرت سفیدش هارمونی خاصی داشت...حولشو روی سرش قرار داد تا وقتی بیرون رفت جونگکوک براش موهاشو خشک کنه* *
صدای جونگکوک رو که شنید ناخودآگاه لبخند زد...هی...اماندا...بیا اینجا موهاتو خشک کنم"
چشماشو بست و تو ذهنش تکرار کرد...درواقع از جونگکوک فرضی خواهش کرد
"یادشه...یادشه...جئون جونگکوک تو تولدمو یادته...هیچوقت فراموشش نمیکنی"...
بلند شدو بیرون رفت ...به محض اینکه روش رو از اتاق برگردوند جونگکوک رو دید که دقیقا رو به روش ایستاده...با اون پیراهن آبی کمرنگ و اون شلوار چرمش چقد عالی به نظر میرسید ...و اون لبخند فوقالعاده ش که باعث شده بود گوشه های چشمش چین بیفته و خواستنی ترش کنه...
جونگکوک به صورت سفید و بانمک اماندا خیره بود ...به اون چشما که با تعجب به جونگکوک نگاه میکردن ...به اون موهای خیس که تو صورت اماندا پخش بود و اون حوله کوچیک که رو سرش قرار گرفته بود ...به دختر
کوچولوش ...امانداش ...به زندگیش ...به جهان
کوچیکش خیره بود...کوچیک ترین و دوست داشتنی ترین جهانی که میتونست در قالب یک آدم وجود داشته باشه....چشم اماندا به میز پشت سر جونگکوک افتاد ...و با صدای جونگکوک دوباره بهش خیره شد... "بیا اینجا"...جونگکوک آغوشش رو باز کرده بود...و با دستاش از اماندا میخواست تو بغلش بیاد... اماندا هفت قدمی رو که با جونگکوک فاصله داشت دوید و خودشو محکم تو بغل جونگکوک پرت کرد... دستاش رو دور کمر اماندا محکم کرد... "تولدت مبارک دختر کوچولو" اماندا سرشو به سینه جونگکوک فشار داد"یادت بود...میدونستم جونگکوک لبخند آرومی زد..."همیشه یادمه اماندا....چی میشد دنیا همینجا و تو همین لحظه می ایستاد؟ "امانداا؟"
اماندا بدون اینکه کمترین فاصله ای از جونگکوک بگیره فقط سرشو بالا آورد...حالا چونه ش رو سینه جونگکوک بود و با چشمای ذوق زده و خوشحالش به جونگکوک نگاه میکرد...
۹.۷k
۲۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.