"عشق آغشته به خون"
"عشق آغشته به خون"
P⁴¹
_________
کنار راه پله ایستاده بودم،و رد نگاهم روی ملکه بود که روی کاناپه نشسته بود و دستش رو روی پیشونیش گذاشته بود،هراتفاق ممکن بود،حتی باردار شدن آیماه، و حتی بابا شدن تهیونگ،اونا داشتن به خواستهشون میرسیدند و اما من!!نتونسته بودم ثابت کنم که آیماه و ادوین چجور موجودی هستن.
صدای باز و بسته شدن در اتاق اومد،نگام رو از ملکه که سرش رو به سمت راهرو چرخوند گرفتم به آیماه که اشک روی صورتش جا خشک کرده بود کردم،داشت گریه میکرد.
ملکه سریع کاناپه رو ترک کرد و کنار آیماه ایستاد و با دستش اشک رو صورت آیماه رو پاک کرد
ملکه:بهم بگو،بگو چی اتفاقی افتاده
آیماه:م..من متأسفم
ملکه:بگو که سالمی!!
آیماه:همهچه تموم شده،قراره بمیرم(بریده بریده )
ملکه دست آیماه رو گرفت و دوباره گفت
ملکه:بیا برگردیم قصر با تهیونگ حرف میزنم.. چیزی نمیشه بهم باور داری مگه نه!!من نمیزارم چیزیت بشه.
آیماه:چجوری میخوای مانع بشی،ممکنه بعدی این رابطه حامله بشم،اونوقت چی؟
ملکه:قبل این اتفاق تورو عروسم میکنم،قبل اینکه حامله بشی با تهیونگ ازدواج میکنی اینجوری کسی نمیتونه تورو به اتهام رابطه قبل ازدواج مجازات کنه
آیماه:یعنی امکان داره،قرار نیست بمیرم؟
ملکه:بهم باور داری؟
آیماه:بیشتر از خودم مامان
ملکه:حالا شد..بریم جینآئه بیا
با صدا ملکه تکونی به خود دادم دنبالشون راه افتادم،دوباره سوار کالسکه شدیم راه اومده رو رفتیم.
جلو در جلوی قصر کالسکه ایستاد دوباره اولین فردی بودم که پیاده شد،کمک شدم آیماه پیاده بشه و بعدش ملکه،آیماه واسه رابطه دیشب نمیتونست درست راه بره،شاید یه بازیگر خوب بود داشت نقشش رو به درستترین حالت ممکن انجام میداد و یا شاید واقعا همون چیزی بود که میدیدم!
ملکه:جینآئه آیماه رو به اتاقش برسون و مواظبش باش،میرم با تهیونگ حرف بزنم هرچه زودتر باید تموم بشه مگه نه آیماه
آیماه:هرچه زودتر بهتر میشه م..من نمیخوام بمیرم.
ملکه که الان جلو آیماه ایستاده بود با انگشت شستش اشک های که مهمون گونههای آیماه شده بود رو پاک کرد و گفت
ملکه:نمیزارم این اتفاق بیوفته.
ملکه به سمت خدمتکار که اون سمت راهرو داشت کف راهرو رو تمیز میکرد رفت و آیماه به سمت پلهها،نمیدونم چرا مجبورم از دشمنم مواظبت کنم.
نزدیک اتاقش بودیم،نمیدونم چرا اما میخواستم باهاش حرف بزنم شاید حداقل بعدی این اتفاق بخواد باهام حرف بزنه.
جینآئه:آ..آیماه!!
با شنیدن اسمش ایستاده و ثانیه بعد برگشت سمتم،دنبال یه شروع خوب بودم،یه جمله خوب برای شروع که بیتونم با آیماه یه مکالمه طولانی داشته باشم.
جینآئه:میخوای صحبتی باهم داشته باشیم،شاید از هم متنفر باشیم،شاید نتونم برات یه دوست،راز نگهدار بشم اما میتونی منو به چشم یه فرد عادی ببینی و باهام حرف بزنی،شاید دیدار اولمون خیلی خوب پیش نرفت ما اونشب بحث سنگین داشتیم اما بیا فراموش کنیم
آیماه:میخوای درمورد چی بهت بگم...؟
جینآئه:درد که چشمات انعکاسش میده،من زحمات رو دیدم و از همهبدتر میتونم ببينم چشمات چی میگه چیو داره نشون میده،چشمات تنها جاییه که اگه دردی داشته باشی رو بدون خواسته تو انعکاس میده،اما فقط بعضیها قادر به دیدنش هستن،شاید خدا خواسته من اینو ببينم و بهت بگم میتونیم بعدی این رابطه بهتری داشته باشیم!
آیماه:این دردا تو سرنوشتم و منم قادر به تغییر دادنش نیستم باید بکشم باید تحمل کنم
جینآئه:میتونی سرنوشتت رو به با دست نوشت تغییر بدی اگه بخوای خودت میتونی تغییرش بدی این تویی که قادر به انجام خیلی از کارهایی،اما به خودت باور نداری تو میتونی این سرنوشت رو تغییر بدی اگه بخوای آیماه.
آیماه:قلم که باهاش سرنوشتم رو مینوشتن خیلی وقته شکسته،نمیتونم با قلم شکسته بنویسم،فقط تنها کاری که از دستم برمیاد تحمل کردنه
جینآئه:مجبور نیستی میتونم کمکت کنم.
حالت چهرهاش عوض شد غم تو چهرهاش موج میزد چشماش اونا داشتن میگفتن نیاز دارن بدون توقف بریزن،دهنش رو نیمه باز کرد انگار میخواست چیزی بگه اما منصرف شد.
آیماه:میتونی بری.
جینآئه:ا..ام
آیماه:میتونی بری نمیخوام دوباره تکرار کنم.
نگاهی به سرتاپاش انداختم،ولی چشماش،آیماه نمیتونست اون درد رو پنهون کنه.
جینآئه:باشه،میرم اما اگه نیاز باشه میتونم بهت کمک کنم.
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
قراره چی اتفاقی بیوفته؟
آیماه حامله میشه؟
تهیونگ آیماه ترجیح داد؟
واقعا رابطه داشتن؟
#جمهوری_اسلامی
P⁴¹
_________
کنار راه پله ایستاده بودم،و رد نگاهم روی ملکه بود که روی کاناپه نشسته بود و دستش رو روی پیشونیش گذاشته بود،هراتفاق ممکن بود،حتی باردار شدن آیماه، و حتی بابا شدن تهیونگ،اونا داشتن به خواستهشون میرسیدند و اما من!!نتونسته بودم ثابت کنم که آیماه و ادوین چجور موجودی هستن.
صدای باز و بسته شدن در اتاق اومد،نگام رو از ملکه که سرش رو به سمت راهرو چرخوند گرفتم به آیماه که اشک روی صورتش جا خشک کرده بود کردم،داشت گریه میکرد.
ملکه سریع کاناپه رو ترک کرد و کنار آیماه ایستاد و با دستش اشک رو صورت آیماه رو پاک کرد
ملکه:بهم بگو،بگو چی اتفاقی افتاده
آیماه:م..من متأسفم
ملکه:بگو که سالمی!!
آیماه:همهچه تموم شده،قراره بمیرم(بریده بریده )
ملکه دست آیماه رو گرفت و دوباره گفت
ملکه:بیا برگردیم قصر با تهیونگ حرف میزنم.. چیزی نمیشه بهم باور داری مگه نه!!من نمیزارم چیزیت بشه.
آیماه:چجوری میخوای مانع بشی،ممکنه بعدی این رابطه حامله بشم،اونوقت چی؟
ملکه:قبل این اتفاق تورو عروسم میکنم،قبل اینکه حامله بشی با تهیونگ ازدواج میکنی اینجوری کسی نمیتونه تورو به اتهام رابطه قبل ازدواج مجازات کنه
آیماه:یعنی امکان داره،قرار نیست بمیرم؟
ملکه:بهم باور داری؟
آیماه:بیشتر از خودم مامان
ملکه:حالا شد..بریم جینآئه بیا
با صدا ملکه تکونی به خود دادم دنبالشون راه افتادم،دوباره سوار کالسکه شدیم راه اومده رو رفتیم.
جلو در جلوی قصر کالسکه ایستاد دوباره اولین فردی بودم که پیاده شد،کمک شدم آیماه پیاده بشه و بعدش ملکه،آیماه واسه رابطه دیشب نمیتونست درست راه بره،شاید یه بازیگر خوب بود داشت نقشش رو به درستترین حالت ممکن انجام میداد و یا شاید واقعا همون چیزی بود که میدیدم!
ملکه:جینآئه آیماه رو به اتاقش برسون و مواظبش باش،میرم با تهیونگ حرف بزنم هرچه زودتر باید تموم بشه مگه نه آیماه
آیماه:هرچه زودتر بهتر میشه م..من نمیخوام بمیرم.
ملکه که الان جلو آیماه ایستاده بود با انگشت شستش اشک های که مهمون گونههای آیماه شده بود رو پاک کرد و گفت
ملکه:نمیزارم این اتفاق بیوفته.
ملکه به سمت خدمتکار که اون سمت راهرو داشت کف راهرو رو تمیز میکرد رفت و آیماه به سمت پلهها،نمیدونم چرا مجبورم از دشمنم مواظبت کنم.
نزدیک اتاقش بودیم،نمیدونم چرا اما میخواستم باهاش حرف بزنم شاید حداقل بعدی این اتفاق بخواد باهام حرف بزنه.
جینآئه:آ..آیماه!!
با شنیدن اسمش ایستاده و ثانیه بعد برگشت سمتم،دنبال یه شروع خوب بودم،یه جمله خوب برای شروع که بیتونم با آیماه یه مکالمه طولانی داشته باشم.
جینآئه:میخوای صحبتی باهم داشته باشیم،شاید از هم متنفر باشیم،شاید نتونم برات یه دوست،راز نگهدار بشم اما میتونی منو به چشم یه فرد عادی ببینی و باهام حرف بزنی،شاید دیدار اولمون خیلی خوب پیش نرفت ما اونشب بحث سنگین داشتیم اما بیا فراموش کنیم
آیماه:میخوای درمورد چی بهت بگم...؟
جینآئه:درد که چشمات انعکاسش میده،من زحمات رو دیدم و از همهبدتر میتونم ببينم چشمات چی میگه چیو داره نشون میده،چشمات تنها جاییه که اگه دردی داشته باشی رو بدون خواسته تو انعکاس میده،اما فقط بعضیها قادر به دیدنش هستن،شاید خدا خواسته من اینو ببينم و بهت بگم میتونیم بعدی این رابطه بهتری داشته باشیم!
آیماه:این دردا تو سرنوشتم و منم قادر به تغییر دادنش نیستم باید بکشم باید تحمل کنم
جینآئه:میتونی سرنوشتت رو به با دست نوشت تغییر بدی اگه بخوای خودت میتونی تغییرش بدی این تویی که قادر به انجام خیلی از کارهایی،اما به خودت باور نداری تو میتونی این سرنوشت رو تغییر بدی اگه بخوای آیماه.
آیماه:قلم که باهاش سرنوشتم رو مینوشتن خیلی وقته شکسته،نمیتونم با قلم شکسته بنویسم،فقط تنها کاری که از دستم برمیاد تحمل کردنه
جینآئه:مجبور نیستی میتونم کمکت کنم.
حالت چهرهاش عوض شد غم تو چهرهاش موج میزد چشماش اونا داشتن میگفتن نیاز دارن بدون توقف بریزن،دهنش رو نیمه باز کرد انگار میخواست چیزی بگه اما منصرف شد.
آیماه:میتونی بری.
جینآئه:ا..ام
آیماه:میتونی بری نمیخوام دوباره تکرار کنم.
نگاهی به سرتاپاش انداختم،ولی چشماش،آیماه نمیتونست اون درد رو پنهون کنه.
جینآئه:باشه،میرم اما اگه نیاز باشه میتونم بهت کمک کنم.
غلط املایی بود معذرت 🤍💜
قراره چی اتفاقی بیوفته؟
آیماه حامله میشه؟
تهیونگ آیماه ترجیح داد؟
واقعا رابطه داشتن؟
#جمهوری_اسلامی
۱۹.۱k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.