اسم فیک : من دوریاکی اونم
اسم فیک : من دوریاکی اونم
مشخصات :
اسم : ا.ت ا.ف
کراش و شیپ : مایکی
استاد در نقاشی
عاشق گوش دادن به اهنگ و دوریاکی
بغل کردن و بوس کردن مایکی رو دوست داره

پارت اول :
ا.ت تنها زندگی میکنه و برای شام رفته بود نون بخره . ساعت ۹:۳۰ شب بود . ولی چون شنبه بود ( تو ژاپن شنبه ها و یکشنبه ها تعطیله ) همه جا اروم بود . ا.ت هم که یادش رفته بود زده بود بیرون واسه خرید .
ویو نویسنده :
ا.ت می ترسید اخه خیابون خیلی اروم بود . ا.ت فهمید سه تا مرد دارن از جلوی سوپر مارکت تا اونجا تعقیبش می کنن . قدم هاش رو تند تر برداشت ولی اونا هم قدماشون رو تند تر برمی داشتن . ا.ت از روی ترس دوید توی کوچه .
ولی کوچه بن بست بود . همین که ا.ت خواست از کوچه بزنه بیرون دید اون مردای عوضی پشت سرشن .
ا.ت خیلی می ترسید اونقد که گریش گرفت و خریداش از دستش افتاد .
یکی شون گفت : به به ... چه دختر خوشگلی چه خوش اندام ... چه س.ک.سی ...
همینطور که اون مرد داشت به ا.ت نزدیک تر می شد ا.ت اروم اروم می رفت عقب تا اینکه خورد به دیوار و وایساد.
مرد ادامه داد : نترس فقط میخوام یکم دستمالی ات کنم .
اره ... میخوام بهت دست بزنم .
ا.ت دستاش رو جلو ش نگه داشت .
مرد : اوووف ... اینقد تقلا نکن . اهای پسرا بیاین دستاشو بگیرین .
اون مردا اومدن دستاشو گرفتن . تلاش کرد خودشو ازاد کنه ولی زورشون بیشتر از ا.ت بود و افتاد رو زمین و سرش خورد به دیوار . مرد اولی اومد و پاش رو گذاشت رو پای ا.ت و پاش رو محکم لگد کرد . دکمه های پیرهنش رو باز کرد شروع به کیس مارک گذاشتن رو سینه ا.ت . میخواست کلا ا.ت رو لخت کنه که یه نفر از پشت گفت :
خجالت نمی کشین یه دختر کوچولو بی دفاع رو اذیت میکنین .
نگا کردم و دیدم یه پسر با موهای طلاییه . ( مایکی )
مرد : تو کدوم خ ...
که قبل از اینکه حرفش تموم شه با لگد مایکی نقش زمین شد . دوتا مرد دیگه هم رفتن مایکی رو بزنن که تو یه ثانیه ولو شدن رو زمین .
مایکی رفت سمت ا.ت تا بهش کمک کنه .
مایکی : خوبی دوریاکی کوچولو ؟
ا.ت با حرکت سر جواب مثبت داد . اما از لقبی که مایکی بهش نسبت داده بود تعجب کرد .
مایکی : پس پاشو و دکمه لباست و ببند سریع برو خونه شنبه ها خیلی امن نیس .
مایکی برگشت بره که با صدای اخی که شنید وایساد و برگشت .
مایکی : حالت خوبه ؟
ا.ت : فک کنم نه . اون عوضی پام رو لگد کرد .
مایکی ( با یه لبخند کیوت ) : اشکال نداره حالا لباست رو درست کن کمکت می کنم .
ا.ت : ممنون .
ا.ت میخواست دکمه های پیرهنش رو بننده اما دستش می لرزید .
مایکی : بزار کمکت کنم . اول باید اب دهن اون کثافت رو از رو سرخی ها پاک کنم .
بعد استین لباسش رو رو اون سرخی ها کشید و دکمه های لباست رو بست . ( ا.ت : سرخ سرخ ، رد کردن لبو )
مایکی خریدارو از رو زمین برداشت و تو رو کول کرد .
مشخصات :
اسم : ا.ت ا.ف
کراش و شیپ : مایکی
استاد در نقاشی
عاشق گوش دادن به اهنگ و دوریاکی
بغل کردن و بوس کردن مایکی رو دوست داره

پارت اول :
ا.ت تنها زندگی میکنه و برای شام رفته بود نون بخره . ساعت ۹:۳۰ شب بود . ولی چون شنبه بود ( تو ژاپن شنبه ها و یکشنبه ها تعطیله ) همه جا اروم بود . ا.ت هم که یادش رفته بود زده بود بیرون واسه خرید .
ویو نویسنده :
ا.ت می ترسید اخه خیابون خیلی اروم بود . ا.ت فهمید سه تا مرد دارن از جلوی سوپر مارکت تا اونجا تعقیبش می کنن . قدم هاش رو تند تر برداشت ولی اونا هم قدماشون رو تند تر برمی داشتن . ا.ت از روی ترس دوید توی کوچه .
ولی کوچه بن بست بود . همین که ا.ت خواست از کوچه بزنه بیرون دید اون مردای عوضی پشت سرشن .
ا.ت خیلی می ترسید اونقد که گریش گرفت و خریداش از دستش افتاد .
یکی شون گفت : به به ... چه دختر خوشگلی چه خوش اندام ... چه س.ک.سی ...
همینطور که اون مرد داشت به ا.ت نزدیک تر می شد ا.ت اروم اروم می رفت عقب تا اینکه خورد به دیوار و وایساد.
مرد ادامه داد : نترس فقط میخوام یکم دستمالی ات کنم .
اره ... میخوام بهت دست بزنم .
ا.ت دستاش رو جلو ش نگه داشت .
مرد : اوووف ... اینقد تقلا نکن . اهای پسرا بیاین دستاشو بگیرین .
اون مردا اومدن دستاشو گرفتن . تلاش کرد خودشو ازاد کنه ولی زورشون بیشتر از ا.ت بود و افتاد رو زمین و سرش خورد به دیوار . مرد اولی اومد و پاش رو گذاشت رو پای ا.ت و پاش رو محکم لگد کرد . دکمه های پیرهنش رو باز کرد شروع به کیس مارک گذاشتن رو سینه ا.ت . میخواست کلا ا.ت رو لخت کنه که یه نفر از پشت گفت :
خجالت نمی کشین یه دختر کوچولو بی دفاع رو اذیت میکنین .
نگا کردم و دیدم یه پسر با موهای طلاییه . ( مایکی )
مرد : تو کدوم خ ...
که قبل از اینکه حرفش تموم شه با لگد مایکی نقش زمین شد . دوتا مرد دیگه هم رفتن مایکی رو بزنن که تو یه ثانیه ولو شدن رو زمین .
مایکی رفت سمت ا.ت تا بهش کمک کنه .
مایکی : خوبی دوریاکی کوچولو ؟
ا.ت با حرکت سر جواب مثبت داد . اما از لقبی که مایکی بهش نسبت داده بود تعجب کرد .
مایکی : پس پاشو و دکمه لباست و ببند سریع برو خونه شنبه ها خیلی امن نیس .
مایکی برگشت بره که با صدای اخی که شنید وایساد و برگشت .
مایکی : حالت خوبه ؟
ا.ت : فک کنم نه . اون عوضی پام رو لگد کرد .
مایکی ( با یه لبخند کیوت ) : اشکال نداره حالا لباست رو درست کن کمکت می کنم .
ا.ت : ممنون .
ا.ت میخواست دکمه های پیرهنش رو بننده اما دستش می لرزید .
مایکی : بزار کمکت کنم . اول باید اب دهن اون کثافت رو از رو سرخی ها پاک کنم .
بعد استین لباسش رو رو اون سرخی ها کشید و دکمه های لباست رو بست . ( ا.ت : سرخ سرخ ، رد کردن لبو )
مایکی خریدارو از رو زمین برداشت و تو رو کول کرد .
۱.۷k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.