من دوریاکی اونم
من دوریاکی اونم
پارت دوم
ذهن ا.ت : این مایکی خیلی بامزه و خوشگله . زورشم خیلی زیاده . فک کنم روش کراش زدم .
( رسیدن به خونه مایکی )
ویو نویسنده :
به خونه مایکی اینا که رسیدن اِما سر و پای ا.ت رو بست و یه چیزی بهش داد که رو اون سرخی ها بماله .
اِما رفت بیرون اتاق تا ا.ت یکم استراحت کنه . ا.ت سرش درد میکرد . رو تخت دراز کشید و چشماش رو هم گذاشت تا بخوابه . صدای باز و بسته شدن در رو شنید . ولی چشماش رو باز نکرد . صدای پا نشون دهنده این بود که اومد کنار تخت . صدای مایکی گفت ...
مایکی : تو چقد خوشگلی دوریاکی کوچولو . دیگه نمی زارم کسی اذیتت کنه . تو رو مال خودم میکنم برای همیشه . عاشقتم پیشی من . ( بوسیدن پیشونی ا.ت )
خوابای خوب ببینی .
برگشت بره که یکدفعه ا.ت بلند گفت ...
ا.ت : منم عاشقتم .
مایکی برگشت سمت ا.ت ولی دیگه دیر بود . مایکی دیده بود که ا.ت چشماش رو باز کرده .
مایکی ( خجالت زده ) : پس همش رو شنیدی .
ا.ت سرخ شده بود و با دستاش صورتش رو پوشونده بود .
مایکی اومد و دست ا.ت رو گرفت . ( مدل پرنسس ) حالا هر دوتا شون سرخ شدن .
مایکی : افتخار میدی که بانو من باشی دوریاکی کوچولو .
ا.ت دستپاچگی و خوشحالی ، بلند گفت : بله .
؟؟؟؟؟: به به مبارکه .
مایکی : اِما تو نباید بی اجازه بیای تو اتاق من .
ا.ت : اِما چان شما دقیقا از کدوم قسمتش اینجا بودی ؟
اِما : تقریبا همش .
اِما سینی ای که توش دوریاکی و ابمیوه بود گذاشت رو میز و گفت ...
اِما : من میرم تا شما هم راحت باشین . یه خبر داغ میشه .
مایکی : یعنی این اتفاقو از زبون باجی و میتسویا بشنوم میکشمت .
اِما : نمی تونی .
مایکی : چرا می تونم .
اِما : نه چون اونجوری سر و کارت با دراکن و پدر بزرگ میافته .
مایکی : ببند اِما
اِما : ( در اوردن زبان )
ا.ت : حالا واقعا میگه .
مایکی : به نفعشه که نگه .
ا.ت : امیدوارم .
مایکی : به چی ؟
ا.ت : که چیزی به میتسویا و باجی نگه .
مایکی : تو میتسویا و باجی رو از کجا میشناسی .
ا.ت : نمیشناسم . ولی اونجوری معلومه دوستای مسخره بازی هستن که دلت نمیخواد بدونن .
مایکی : اره هستن . ( با خنده )
بعد ا.ت و مایکی با هم زدن زیر خنده .
مایکی : ا.ت ... تا حالا موتور سواری کردی .
ا.ت : نه نکردم .
مایکی : پس بریم .
ا.ت : باشه بریم .
پاشدن برن که ا.ت اخ بلندی گفت و خواست بیافته رو زمین که مایکی از کمر ا.ت گرفت مثل پرنسس ها بغلش کرد و رفتن سمت موتور .
پارت دوم
ذهن ا.ت : این مایکی خیلی بامزه و خوشگله . زورشم خیلی زیاده . فک کنم روش کراش زدم .
( رسیدن به خونه مایکی )
ویو نویسنده :
به خونه مایکی اینا که رسیدن اِما سر و پای ا.ت رو بست و یه چیزی بهش داد که رو اون سرخی ها بماله .
اِما رفت بیرون اتاق تا ا.ت یکم استراحت کنه . ا.ت سرش درد میکرد . رو تخت دراز کشید و چشماش رو هم گذاشت تا بخوابه . صدای باز و بسته شدن در رو شنید . ولی چشماش رو باز نکرد . صدای پا نشون دهنده این بود که اومد کنار تخت . صدای مایکی گفت ...
مایکی : تو چقد خوشگلی دوریاکی کوچولو . دیگه نمی زارم کسی اذیتت کنه . تو رو مال خودم میکنم برای همیشه . عاشقتم پیشی من . ( بوسیدن پیشونی ا.ت )
خوابای خوب ببینی .
برگشت بره که یکدفعه ا.ت بلند گفت ...
ا.ت : منم عاشقتم .
مایکی برگشت سمت ا.ت ولی دیگه دیر بود . مایکی دیده بود که ا.ت چشماش رو باز کرده .
مایکی ( خجالت زده ) : پس همش رو شنیدی .
ا.ت سرخ شده بود و با دستاش صورتش رو پوشونده بود .
مایکی اومد و دست ا.ت رو گرفت . ( مدل پرنسس ) حالا هر دوتا شون سرخ شدن .
مایکی : افتخار میدی که بانو من باشی دوریاکی کوچولو .
ا.ت دستپاچگی و خوشحالی ، بلند گفت : بله .
؟؟؟؟؟: به به مبارکه .
مایکی : اِما تو نباید بی اجازه بیای تو اتاق من .
ا.ت : اِما چان شما دقیقا از کدوم قسمتش اینجا بودی ؟
اِما : تقریبا همش .
اِما سینی ای که توش دوریاکی و ابمیوه بود گذاشت رو میز و گفت ...
اِما : من میرم تا شما هم راحت باشین . یه خبر داغ میشه .
مایکی : یعنی این اتفاقو از زبون باجی و میتسویا بشنوم میکشمت .
اِما : نمی تونی .
مایکی : چرا می تونم .
اِما : نه چون اونجوری سر و کارت با دراکن و پدر بزرگ میافته .
مایکی : ببند اِما
اِما : ( در اوردن زبان )
ا.ت : حالا واقعا میگه .
مایکی : به نفعشه که نگه .
ا.ت : امیدوارم .
مایکی : به چی ؟
ا.ت : که چیزی به میتسویا و باجی نگه .
مایکی : تو میتسویا و باجی رو از کجا میشناسی .
ا.ت : نمیشناسم . ولی اونجوری معلومه دوستای مسخره بازی هستن که دلت نمیخواد بدونن .
مایکی : اره هستن . ( با خنده )
بعد ا.ت و مایکی با هم زدن زیر خنده .
مایکی : ا.ت ... تا حالا موتور سواری کردی .
ا.ت : نه نکردم .
مایکی : پس بریم .
ا.ت : باشه بریم .
پاشدن برن که ا.ت اخ بلندی گفت و خواست بیافته رو زمین که مایکی از کمر ا.ت گرفت مثل پرنسس ها بغلش کرد و رفتن سمت موتور .
۲.۳k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.