چند پارتی کوک
چند پارتی کوک
پارت اول
ا.ت از خواب بیدار شد
به طرف دستشویی رفت
همین که خواست مسواک بزنه با ریخته شدن حجم زیادی از آب یخ سر جاش خشک شد!
-صبح بخییییر
کوک پشت سر ا.ت خندید
ا.ت از ترس زبونش بند اومده بود و میلرزید
کوک از دستشویی رفت بیرون
سمت چپ سینه ی دخترک تیر کشید!
در کشو رو باز کرد و قرص های مخصوصشو برداشت و دو تا دونه گذاشت توی دهنش!
بعد از اینکه لباساشو عوض کرد رفت طبقه ی پائین
رفت سمت میز ناهارخوری
کوک با یه لیوان قهوه به طرف ا.ت اومد
-ببخشید بیبی اذیتت کردم...بیا برای جبران اینو بخور
ا.ت تشکر کرد و لیوان رو از کوک گرفت
اما همین که یه قلپ خورد زبونش شوری زیادی رو حس و اونم هر چی خورده بود بالا آورد روی میز!
-ععع چرا اینجوری کردی؟ خوشمزه بود که!
ا.ت از لبخند کوک متوجه شد اوضاع از چه قراره!
رفت داخل دستشویی و دست و صورتشو شست
لباس گرمی پوشید و رفت طبقه ی پائین
-من میرم پیش یونگی اوپا!
-میخوای با هم بریم؟
-نه...خودم میرم
ا.ت از خونه زد بیرون
خونه ی یونگی برادر بزرگترش خیلی فاصله نداشت
بعد از رد کردن دو خیابون رسید به خونش
یورا درو باز کرد
یورا همسر یونگی بود
-اوپا کجاست؟
+طبق معمول خوابه!
-فکر می کردم اگه ازدواج کنه دیگه انقد نمی خوابه
+متاسفانه اشتباه فکر کردی*خنده*....بیا بشین یچیزی بخور تا برادرت از خواب بیدار شه
از اونجایی که ا.ت صبحونه نخورده قبول کرد و روی میز ناهار خوری نشست
مشغوع خوردن بود که صدای یونگی رو شنید
-اوپاااا
ا.ت خودشو تو بغل بردارش جا داد
-چطوری توت فرنگی؟ پس اون خرگوش کجاست؟
-خونه اس گفتم می خوام خودم بیام یه سر به اوپا بزنم
-خوب کاری کردی
و سر دخترک رو نوازش کرد
فعلا اینو بخونین تا فیک جیمینو بنویسم((:
پارت اول
ا.ت از خواب بیدار شد
به طرف دستشویی رفت
همین که خواست مسواک بزنه با ریخته شدن حجم زیادی از آب یخ سر جاش خشک شد!
-صبح بخییییر
کوک پشت سر ا.ت خندید
ا.ت از ترس زبونش بند اومده بود و میلرزید
کوک از دستشویی رفت بیرون
سمت چپ سینه ی دخترک تیر کشید!
در کشو رو باز کرد و قرص های مخصوصشو برداشت و دو تا دونه گذاشت توی دهنش!
بعد از اینکه لباساشو عوض کرد رفت طبقه ی پائین
رفت سمت میز ناهارخوری
کوک با یه لیوان قهوه به طرف ا.ت اومد
-ببخشید بیبی اذیتت کردم...بیا برای جبران اینو بخور
ا.ت تشکر کرد و لیوان رو از کوک گرفت
اما همین که یه قلپ خورد زبونش شوری زیادی رو حس و اونم هر چی خورده بود بالا آورد روی میز!
-ععع چرا اینجوری کردی؟ خوشمزه بود که!
ا.ت از لبخند کوک متوجه شد اوضاع از چه قراره!
رفت داخل دستشویی و دست و صورتشو شست
لباس گرمی پوشید و رفت طبقه ی پائین
-من میرم پیش یونگی اوپا!
-میخوای با هم بریم؟
-نه...خودم میرم
ا.ت از خونه زد بیرون
خونه ی یونگی برادر بزرگترش خیلی فاصله نداشت
بعد از رد کردن دو خیابون رسید به خونش
یورا درو باز کرد
یورا همسر یونگی بود
-اوپا کجاست؟
+طبق معمول خوابه!
-فکر می کردم اگه ازدواج کنه دیگه انقد نمی خوابه
+متاسفانه اشتباه فکر کردی*خنده*....بیا بشین یچیزی بخور تا برادرت از خواب بیدار شه
از اونجایی که ا.ت صبحونه نخورده قبول کرد و روی میز ناهار خوری نشست
مشغوع خوردن بود که صدای یونگی رو شنید
-اوپاااا
ا.ت خودشو تو بغل بردارش جا داد
-چطوری توت فرنگی؟ پس اون خرگوش کجاست؟
-خونه اس گفتم می خوام خودم بیام یه سر به اوپا بزنم
-خوب کاری کردی
و سر دخترک رو نوازش کرد
فعلا اینو بخونین تا فیک جیمینو بنویسم((:
۱۱۵.۹k
۱۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.