the building infogyg پارت38
#the_building_infogyg #پارت38
رکسانا
جسم بی جون آچا رویی تخت بود همه ما با نگرانی بهش خیره بودیم من:چی میشه حالا:!
می.هی:همش تقصیر منه اگه به کوک
اطمینان نمیکردم این نمیشد
می.یونگ:چرت وپرت نگو به هرحال ما میومدیم اینجا پس بس کن
سوک:انگشتش انگشتش تکون خورد
من:آچا عزیزم صدایی منو میشنویی
سوک:موجود عجیب میبینی منو
می.یونگ:هویی چش آبی منو میشناسی
می.هی:آچا خوبی؟
آچا:من متأسفم نتونستم نتونستم برم
همش به خاطر طلسم دروازه متأسفم
همش تقصیر منه شماها اینجا موندین
دستشو گذاشت رو صورتش ما موندیم توبهت اون حتی روزی که مادرش مرد گریه نکرد الآن داره گریه میکنه
ما:آچا؟؟؟
آچا با صدایی که از ته چاه درمیومد
آچا:اون شخص منم اونی که شمارو بع
اینجا کشید منم حتی قدرت اینو ندارم حتی بهتون کمک کنم
من:آچا خرنشو ما همیشه باهمیم
سوک:چه تقصیر توباشه چع هرکسی ماباهم اومدیم به دنیایی لعنتی باهمم
ازاینجا میریم
می.یونگ:هیع بچه ها اون کیه
برگشتم سمت پنجره بالایی سیاه
کشیده ای داشت
آچا:نگران نباشین ریکاست
من:میشناسیش
آچا:آره اون بهم کمک کرد ازدست اون خوناشام جون سالم به درببرم وطلسم
دروازه باخبر بشم
ریکا:من متاسفم وظیفه محافظتمو
درست انجام ندادم اما میتونم کاری
کنم پادشاه خوناشاما نفهمه توخاصی
من:چیکار میخوایی بکنی
ریکا:نمیتونم بگم...دارن میان من رفتم
ناپدید شدش
***///***///***///***///***
تهیونگ
من:رزا برو ببین چیشدع
رزا:میخوان باهم حرف بزنن نمیتونم
بعدم
اروم اومد دم گوشم
رزا:حضور یک موجود دیگه که بک نمیتونه حس کنه روحس کردم!
من:باشه پس هروقت رفت بهم بگو
رزا:باشه
چان:بریم پیشش
دستاش خونی بود هنوز وارد اتاق
شدیم بهوش اومده بود چشمایی
رکسانا میدرخشید واین نشون از این
بود کسی تواتاق بوده ولی چیزی نگفتم
چان:چرا فرار کردی؟
آچا:دلم خواست!
چان:بهت میگم چرافرار کردی این آدم..
رکسانا:بس کن نمیبینی حالش بده
یاشماها اینقدر وجدان ندارین اینطوری باهاش حرف میزنین
من:رکسانا دخالت نکن!
رزا:تهیونگ..
رکسانا:چیه مگه دروغه دوستت اونقدر عرضه نداشت به اصطلاح شاهزاده بودنش مواظب دوستمون باشه
دکمه یقه لباس آچا رو بازکرد جای
دندونایی نیش بود
سوک:بی عرضه بودنتون اینجا
مشخص میشه نه تو زور و به زور نگه
داشتن ماها
بک:ساکت شو!!!
می.هی:درسته ما انسانیم اما قول
دادین تا مشخص بشه کی خاصه
نمیزارین بهمون کسی صدمه بزنه این
بود امنیت
رکسانا
جسم بی جون آچا رویی تخت بود همه ما با نگرانی بهش خیره بودیم من:چی میشه حالا:!
می.هی:همش تقصیر منه اگه به کوک
اطمینان نمیکردم این نمیشد
می.یونگ:چرت وپرت نگو به هرحال ما میومدیم اینجا پس بس کن
سوک:انگشتش انگشتش تکون خورد
من:آچا عزیزم صدایی منو میشنویی
سوک:موجود عجیب میبینی منو
می.یونگ:هویی چش آبی منو میشناسی
می.هی:آچا خوبی؟
آچا:من متأسفم نتونستم نتونستم برم
همش به خاطر طلسم دروازه متأسفم
همش تقصیر منه شماها اینجا موندین
دستشو گذاشت رو صورتش ما موندیم توبهت اون حتی روزی که مادرش مرد گریه نکرد الآن داره گریه میکنه
ما:آچا؟؟؟
آچا با صدایی که از ته چاه درمیومد
آچا:اون شخص منم اونی که شمارو بع
اینجا کشید منم حتی قدرت اینو ندارم حتی بهتون کمک کنم
من:آچا خرنشو ما همیشه باهمیم
سوک:چه تقصیر توباشه چع هرکسی ماباهم اومدیم به دنیایی لعنتی باهمم
ازاینجا میریم
می.یونگ:هیع بچه ها اون کیه
برگشتم سمت پنجره بالایی سیاه
کشیده ای داشت
آچا:نگران نباشین ریکاست
من:میشناسیش
آچا:آره اون بهم کمک کرد ازدست اون خوناشام جون سالم به درببرم وطلسم
دروازه باخبر بشم
ریکا:من متاسفم وظیفه محافظتمو
درست انجام ندادم اما میتونم کاری
کنم پادشاه خوناشاما نفهمه توخاصی
من:چیکار میخوایی بکنی
ریکا:نمیتونم بگم...دارن میان من رفتم
ناپدید شدش
***///***///***///***///***
تهیونگ
من:رزا برو ببین چیشدع
رزا:میخوان باهم حرف بزنن نمیتونم
بعدم
اروم اومد دم گوشم
رزا:حضور یک موجود دیگه که بک نمیتونه حس کنه روحس کردم!
من:باشه پس هروقت رفت بهم بگو
رزا:باشه
چان:بریم پیشش
دستاش خونی بود هنوز وارد اتاق
شدیم بهوش اومده بود چشمایی
رکسانا میدرخشید واین نشون از این
بود کسی تواتاق بوده ولی چیزی نگفتم
چان:چرا فرار کردی؟
آچا:دلم خواست!
چان:بهت میگم چرافرار کردی این آدم..
رکسانا:بس کن نمیبینی حالش بده
یاشماها اینقدر وجدان ندارین اینطوری باهاش حرف میزنین
من:رکسانا دخالت نکن!
رزا:تهیونگ..
رکسانا:چیه مگه دروغه دوستت اونقدر عرضه نداشت به اصطلاح شاهزاده بودنش مواظب دوستمون باشه
دکمه یقه لباس آچا رو بازکرد جای
دندونایی نیش بود
سوک:بی عرضه بودنتون اینجا
مشخص میشه نه تو زور و به زور نگه
داشتن ماها
بک:ساکت شو!!!
می.هی:درسته ما انسانیم اما قول
دادین تا مشخص بشه کی خاصه
نمیزارین بهمون کسی صدمه بزنه این
بود امنیت
۴.۴k
۲۸ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.