پارت ۸
پارت ۸
همه باهم سه ست انجام داده بودن......
من منتظر به بازیشون نگاه میکردم تا برنده ی نهایی مشخص بشه و باهاش بازی کنم......
در نهایت همون هو یانگ عوضی برنده شد......
ست اول با هم بازی کردیم.....
اما باز هم اون عوضی برد.....
ست دوم با اختلاف یه امتیاز من بردم.....
حالا در حالی که لیوان ویسکی توی دستم بود به ساعت نگاه میکردم.....
ساعت ۱ شب بود......
ته ویسکی که مونده بود رو سر کشیدم و بلند شدم برای ست سوم.....
این ست مهمترین ست بود.........
یه ربع از بازی گذشته بود.......
هو یانگ ۳ امتیاز از من جلوتر بود.....
استرس کل وجودم رو گرفته بود......
کیو رو آروم برداشتم، روی میز خم شدم و به طرف توپ سفید رنگ وایسادم....
یکی از توپ های دو رنگ رو هدف قرار دادم......
چوب رو توی دستم عقب و جلو کردم...و ضربه رو زدم.....
گندش بزنن......نرفت توی سوراخ.....
نفس عمیقی همراه با حرص کشیدم......
نیشخند پررنگی رو لبای هو یانگ عوضی بود.....
نمیزارم.....
نمیزارم......
یه ربع دیگه گذشته بود......
این آخرین ضربه ی من بود.....
هو یانگ ۲ امتیاز از من جلوتر بود....
آخرین ضربه......
همه چیز رو مشخص میکرد.....
با تمام استرسی که داشتم روی میز خم شدم.....
به سمت توپ سفید رنگ وایسادم.....
یکی از توپ های ۵ امتیازی رو انتخاب کرده بودم.....
انداختنش توی سوراخ واقعا کار سختی بود.....
اما من انتخابم رو کرده بودم......
نیشخند معنا داری از انتخابم روی لبای هو یانگ نشست.....
یکی از چشمام رو بستم و سعی کردم بیشتر تمرکز کنم.....
کیو رو عقب و جلو میکردم.....
الان بیشتر تمرکزم برای برد بود ،بخاطر ا/ت.....
بخاطر خیانتی که نمیخوام بهش بکنم.....
بخاطر اینکه اگر من این بازی رو ببازم ،پدرم هم روزگار من و هم روزگار ا/ت رو سیاه میکنه.....
دستام میلرزیدن.....
و این اصلا خوب نبود......
نه!.......،به خودت مسلط باش جونگ کوک.....
دوباره کیو رو عقب و جلو کردم......
هر چه بادا باد.......
و ضربه رو زدم........
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
حیحیحی=-]
میدونم کم بود ولی میخوام یذره بزارمتون تو خماری😂🗿
ولی نگران نباشین این خماری خیلی طول نمیکشه🤌=)
همه باهم سه ست انجام داده بودن......
من منتظر به بازیشون نگاه میکردم تا برنده ی نهایی مشخص بشه و باهاش بازی کنم......
در نهایت همون هو یانگ عوضی برنده شد......
ست اول با هم بازی کردیم.....
اما باز هم اون عوضی برد.....
ست دوم با اختلاف یه امتیاز من بردم.....
حالا در حالی که لیوان ویسکی توی دستم بود به ساعت نگاه میکردم.....
ساعت ۱ شب بود......
ته ویسکی که مونده بود رو سر کشیدم و بلند شدم برای ست سوم.....
این ست مهمترین ست بود.........
یه ربع از بازی گذشته بود.......
هو یانگ ۳ امتیاز از من جلوتر بود.....
استرس کل وجودم رو گرفته بود......
کیو رو آروم برداشتم، روی میز خم شدم و به طرف توپ سفید رنگ وایسادم....
یکی از توپ های دو رنگ رو هدف قرار دادم......
چوب رو توی دستم عقب و جلو کردم...و ضربه رو زدم.....
گندش بزنن......نرفت توی سوراخ.....
نفس عمیقی همراه با حرص کشیدم......
نیشخند پررنگی رو لبای هو یانگ عوضی بود.....
نمیزارم.....
نمیزارم......
یه ربع دیگه گذشته بود......
این آخرین ضربه ی من بود.....
هو یانگ ۲ امتیاز از من جلوتر بود....
آخرین ضربه......
همه چیز رو مشخص میکرد.....
با تمام استرسی که داشتم روی میز خم شدم.....
به سمت توپ سفید رنگ وایسادم.....
یکی از توپ های ۵ امتیازی رو انتخاب کرده بودم.....
انداختنش توی سوراخ واقعا کار سختی بود.....
اما من انتخابم رو کرده بودم......
نیشخند معنا داری از انتخابم روی لبای هو یانگ نشست.....
یکی از چشمام رو بستم و سعی کردم بیشتر تمرکز کنم.....
کیو رو عقب و جلو میکردم.....
الان بیشتر تمرکزم برای برد بود ،بخاطر ا/ت.....
بخاطر خیانتی که نمیخوام بهش بکنم.....
بخاطر اینکه اگر من این بازی رو ببازم ،پدرم هم روزگار من و هم روزگار ا/ت رو سیاه میکنه.....
دستام میلرزیدن.....
و این اصلا خوب نبود......
نه!.......،به خودت مسلط باش جونگ کوک.....
دوباره کیو رو عقب و جلو کردم......
هر چه بادا باد.......
و ضربه رو زدم........
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
حیحیحی=-]
میدونم کم بود ولی میخوام یذره بزارمتون تو خماری😂🗿
ولی نگران نباشین این خماری خیلی طول نمیکشه🤌=)
۴۳.۵k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.