پارت

پارت۶۰

نگاهش قفل شد روی دستای میلاد که روی بازوهام بود.
میلاد دستشو برداشت و رو به آرمان گفت
_چیشده؟
آرمان نگاهی بهم انداخت و گفت
_باید بریم.اینجا امن نیست.
سوالی نگاش کردم و گفتم
_کجا بریم؟
به در بسته تکیه داد و گفت
_یه جا که آدرسشو ندونن.
میلاد پرسید
_مثلا کجا؟
_خونه ی من...
میلاد پوزخندی زد و گفت
_از کجا میدونی آدرسشو نمیدونن؟تازه تا کی میخواین مخفی بشین؟بالاخره پیداتون میکنن.
آرمان رو به میلاد گفت
_تو فکر بهتری داری؟
میلاد ساکت شد و با اخم به گوشه ای نگاه کرد.
گفتم
_بهتره هر جا میریم میلاد هم باهامون بیاد.بالاخره یه بار سراغش اومدن.شاید دوباره بیان.
هردو ساکت شدن.بعد از چند لحظه آرمان گفت
_باشه...
هنوز اخم داشت...رو به میلاد گفتم
_عمو کجاست؟
_خارج از شهر.برای گلای جدیدی که میخواد بیاره گلخونه مجبور شد یه چن وقتی خارج از شهر باشه.
سرمو تکون دادم و چیزی نگفتم.آرمان گفت
_پس ما بریم وسایلتو جمع کنی.باید زود بریم ممکنه ادرس خونتو تا الان فهمیده باشن.
بلند شدم و روبروش ایستادم.دستشو به سمتم گرفت.به دستش نگاه کردم و گفتم
_اینبار خودم میتونم.
سرشو تکون داد و با اخم دستشو پس کشید.چشمامونو بستیم و با باز کردن چشمام توی اتاقم بودیم.
دیدگاه ها (۳)

پارت۶۱به محض دیدن اتاقم رفتم سراغ کوله مسافرتیم.انقدر جا داش...

پارت۶۲آرمان آروم رفت و پشت در ایستاد.بیرونو نگاه کرد.روبه من...

پارت۵۹با تعجب گفتم_گردنبند ساحره ی ماه؟با سر حرفمو تایید کرد...

پارت۵۸تا خونه ی عمو رو دیدم افتادم رو زمین.سرم داشت میترکید....

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط