part:6
part:6
امیلی توی آب افتاد و کاری جز دست و پا زدن نمیتونست انجام بده ولی کم کم، دریا دست های نامرئی خودش رو به سمت امیلی دراز کرده بود
و به آغوشِ سردش دعوت میکرد.
مارکو فقط یکی چیز میخواست، نجات دخترش.
چند باری برای نفس گرفتن روی آب اومد، ولی هر دفعه تلاشش،برای پیدا کردن امیلی، بی نتیجه میشد!
دفعه آخر که روی آب اومد چیز عجیبی رو احساس کرد
مگه رنگ آب نباید آبی باشه؟ توهم زده بود؟ هر رنگی جز قرمز رو میشد هزم کرد.
به هر حال که اون لحظه از حالت صورت مارکو میتونستی،باختش رو متوجه بشی..
جوری فرو پاشید که تو اون چند سال زندگی انگار همچین بار سنگینی رو تحمل نکرده بود.
سریع تر از چیزی که فکر بکنی خودش رو جمع کرد و دوباره زیر آب رفت.
دخترک که موهای مشکیش توی آب شناور بود رو دید،
دستش با رنگِ قرمزِ خون احاته شده بود!
دور تر کوسه ای رو دید...
اونقدر ها هم بزرگ نبود...
اما امیلی در برابر اون خیلی کوچیکه به نظر میرسید!
قطعا وقتی یکی کوچیک تر از خودت رو پیدا کنی بهش صدمه میزنی.
حالا...از هر لحاظی میخواد باشه,نه؟!
مارکو سریع امیلی رو بالا کشید و با تمام توان به سمت کشتی شنا میکرد
خوشبختانه اون کوسه دیگه بیخیال دختر شد اما اون لحظه حتی مارکو به این فکر نمیکرد که کوسه ای اون ها رو دنبال میکنه یا نه!
فقط یک چیز میخواست، اونم خوب شدن دخترکش بود.
چند نفری رو عرشه کشتی منتظر کاپیتان بودن، و وقتی که اون دو،رو دیدن سریع به کمکشون شتافتند.
آنقدر ذهن مارکو بهم ریخته بود که اصلا از اتفاقات اطرافش درکی نداشت.
اون موقع فقط تونست امیلی رو روی تخت اتاقک بزاره و سر کارکنای کنجکاوِ پشت در داد بزنه تا زود تر طبیب رو خبر کنند!
------------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
امیلی توی آب افتاد و کاری جز دست و پا زدن نمیتونست انجام بده ولی کم کم، دریا دست های نامرئی خودش رو به سمت امیلی دراز کرده بود
و به آغوشِ سردش دعوت میکرد.
مارکو فقط یکی چیز میخواست، نجات دخترش.
چند باری برای نفس گرفتن روی آب اومد، ولی هر دفعه تلاشش،برای پیدا کردن امیلی، بی نتیجه میشد!
دفعه آخر که روی آب اومد چیز عجیبی رو احساس کرد
مگه رنگ آب نباید آبی باشه؟ توهم زده بود؟ هر رنگی جز قرمز رو میشد هزم کرد.
به هر حال که اون لحظه از حالت صورت مارکو میتونستی،باختش رو متوجه بشی..
جوری فرو پاشید که تو اون چند سال زندگی انگار همچین بار سنگینی رو تحمل نکرده بود.
سریع تر از چیزی که فکر بکنی خودش رو جمع کرد و دوباره زیر آب رفت.
دخترک که موهای مشکیش توی آب شناور بود رو دید،
دستش با رنگِ قرمزِ خون احاته شده بود!
دور تر کوسه ای رو دید...
اونقدر ها هم بزرگ نبود...
اما امیلی در برابر اون خیلی کوچیکه به نظر میرسید!
قطعا وقتی یکی کوچیک تر از خودت رو پیدا کنی بهش صدمه میزنی.
حالا...از هر لحاظی میخواد باشه,نه؟!
مارکو سریع امیلی رو بالا کشید و با تمام توان به سمت کشتی شنا میکرد
خوشبختانه اون کوسه دیگه بیخیال دختر شد اما اون لحظه حتی مارکو به این فکر نمیکرد که کوسه ای اون ها رو دنبال میکنه یا نه!
فقط یک چیز میخواست، اونم خوب شدن دخترکش بود.
چند نفری رو عرشه کشتی منتظر کاپیتان بودن، و وقتی که اون دو،رو دیدن سریع به کمکشون شتافتند.
آنقدر ذهن مارکو بهم ریخته بود که اصلا از اتفاقات اطرافش درکی نداشت.
اون موقع فقط تونست امیلی رو روی تخت اتاقک بزاره و سر کارکنای کنجکاوِ پشت در داد بزنه تا زود تر طبیب رو خبر کنند!
------------------
#Mediterraneantreasure
#bts
#taehyung
#fanfiction
۲۲.۵k
۰۵ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.