همسر اجباری ۳۵۱
#همسر_اجباری #۳۵۱
نه به اون موقع که نمیخوردی و آنا باید با هزار قربون صدقه دهنت میداد.... نه به حاال که دولپی میخوری کرگدن.
راستی آریا ماشین و زدم تو پارکینگ اینم سویچ و اینم کلید...
ممنون .ازشوخی در رفته خیلی زحمت کشیدی ایشاهلل جبران کنم دادا.
-دستشو رو شونم گذاشتو اشاره ای به اونور اپن کرد که آذین داشت اتو میکرد لباسی رو و گفت...
-جبران شده است برادر زن.
تیپ سفیدتم مبارک... ایشااهلل همیشه روحیت سفید سفید باشه..))منظورش به دید من به پوشیدن لباس سفید
بود((.
-سپاس.
گفت.آروم بخورسهم خودته
داشتم آب پرتغالمو میخوردم زد پس کلم...خدا به تیپ سفیدم رحم کرد که دیگه آخرای لیوان بود... واگرنه سفید
پرتغالی میشدم.
-ای بمیری ایشاهلل حلواتو بخورم.
-وای نگو تورو خدا دعای دخترای دم بخت زود میگیره...
و بعد دویید بیرون
پاشدمو رفتم بیرون از آشپز خونه...
-حیف وقت ندارم واگرنه... االن چشمات کف دستت بود.
و یه شکلک با زبون در اوردو دستشو جلو گوشاش تکون داد.
آقاجون..پسر مواظب خودت باش عجله نکن.خدانگهدارت.
-نوکرتیم ارباب چشم.
مامان:به سالمت
آنا و بابا مامانش بعد اون شب رفتن آپارتمان ما خوابیدن.
با ماشین شاسی بلند آرمان که واقعا عروسک بود رفتم دنبال عروسکم و با دوتا بوق ...دراومد و سوار شد .
رومو کردم سمتشو .
سالم علیکم شیرینی.
علیک سالم آقامون.
خب چیزی الزم نداری بگیریم.
-نه فقط لباسارو باید از مزون بگیری بیاری بعد از ظهر ...
-ای به چشم...
دستشو رو دنده گذاشتمو بعد دست خودمم روش د برو که رفتیم
-بی بال
-میگم آناحسابی خوشگل کن...خیلی خیلی واسه شب الزمت دارم.
-اااا....آریااااا ینی چیییی.... نمیخوووام.
-چرا گلم مگه دسته خودته باید بخوای.
خخخخ. لپاش گل انداخت.
یه نیشگون از لپش گرفتم و گفتم....
-من به فدات گلگلی جون.
وقتی رسیدیم رو به آنا شدمو گفتم:
-خب دیگه شیرینی... مواظب خودت باش حسابی خوردنی تر تر شو.اگه کاری نداری من برم...
-نه آقاجون بسالمت..توام خوش تیپ تر تر شو.
با لودگی گفتم:
-واسه شب میگی دیگه...
و بعد خنده من به قیافه آنا که اخمو شدوگفت آریاااااا
-به فدددداتت.
و بعد با همون اخم روشو برگردوندو رفت سمت در ورودی آرایشگاه.
....
آنا...
الهی آنا فدای این تیپ سفیدت بشه که نزدیک بود همونجا بپرم و ماچت کنم.امروز حالم خوب بود خیلی خوب تر از
خوب...خیلی وقت بود که انقدر خوب نبودم.
واردسالن شدومو قبل از ورود کاملم برگشتم سمت آریا که داشت با یه لبخندی نگاهم میکرد.
واسش یه بوس فرستادم معلوم بود تعجب کرده. چون ابرواش پرید باال... وبعد رفتم داخل...
آرایشگر با ورودم منو شناختو به سمتم اومد...
نه به اون موقع که نمیخوردی و آنا باید با هزار قربون صدقه دهنت میداد.... نه به حاال که دولپی میخوری کرگدن.
راستی آریا ماشین و زدم تو پارکینگ اینم سویچ و اینم کلید...
ممنون .ازشوخی در رفته خیلی زحمت کشیدی ایشاهلل جبران کنم دادا.
-دستشو رو شونم گذاشتو اشاره ای به اونور اپن کرد که آذین داشت اتو میکرد لباسی رو و گفت...
-جبران شده است برادر زن.
تیپ سفیدتم مبارک... ایشااهلل همیشه روحیت سفید سفید باشه..))منظورش به دید من به پوشیدن لباس سفید
بود((.
-سپاس.
گفت.آروم بخورسهم خودته
داشتم آب پرتغالمو میخوردم زد پس کلم...خدا به تیپ سفیدم رحم کرد که دیگه آخرای لیوان بود... واگرنه سفید
پرتغالی میشدم.
-ای بمیری ایشاهلل حلواتو بخورم.
-وای نگو تورو خدا دعای دخترای دم بخت زود میگیره...
و بعد دویید بیرون
پاشدمو رفتم بیرون از آشپز خونه...
-حیف وقت ندارم واگرنه... االن چشمات کف دستت بود.
و یه شکلک با زبون در اوردو دستشو جلو گوشاش تکون داد.
آقاجون..پسر مواظب خودت باش عجله نکن.خدانگهدارت.
-نوکرتیم ارباب چشم.
مامان:به سالمت
آنا و بابا مامانش بعد اون شب رفتن آپارتمان ما خوابیدن.
با ماشین شاسی بلند آرمان که واقعا عروسک بود رفتم دنبال عروسکم و با دوتا بوق ...دراومد و سوار شد .
رومو کردم سمتشو .
سالم علیکم شیرینی.
علیک سالم آقامون.
خب چیزی الزم نداری بگیریم.
-نه فقط لباسارو باید از مزون بگیری بیاری بعد از ظهر ...
-ای به چشم...
دستشو رو دنده گذاشتمو بعد دست خودمم روش د برو که رفتیم
-بی بال
-میگم آناحسابی خوشگل کن...خیلی خیلی واسه شب الزمت دارم.
-اااا....آریااااا ینی چیییی.... نمیخوووام.
-چرا گلم مگه دسته خودته باید بخوای.
خخخخ. لپاش گل انداخت.
یه نیشگون از لپش گرفتم و گفتم....
-من به فدات گلگلی جون.
وقتی رسیدیم رو به آنا شدمو گفتم:
-خب دیگه شیرینی... مواظب خودت باش حسابی خوردنی تر تر شو.اگه کاری نداری من برم...
-نه آقاجون بسالمت..توام خوش تیپ تر تر شو.
با لودگی گفتم:
-واسه شب میگی دیگه...
و بعد خنده من به قیافه آنا که اخمو شدوگفت آریاااااا
-به فدددداتت.
و بعد با همون اخم روشو برگردوندو رفت سمت در ورودی آرایشگاه.
....
آنا...
الهی آنا فدای این تیپ سفیدت بشه که نزدیک بود همونجا بپرم و ماچت کنم.امروز حالم خوب بود خیلی خوب تر از
خوب...خیلی وقت بود که انقدر خوب نبودم.
واردسالن شدومو قبل از ورود کاملم برگشتم سمت آریا که داشت با یه لبخندی نگاهم میکرد.
واسش یه بوس فرستادم معلوم بود تعجب کرده. چون ابرواش پرید باال... وبعد رفتم داخل...
آرایشگر با ورودم منو شناختو به سمتم اومد...
۵.۶k
۲۷ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.