مامام جونم دلم برات تنگ شده بود
_مامام جونم دلم برات تنگ شده بود
م.ات:منم همینطور دخترم(گریه)
از بغلش اومدم بیرون و با دستم اشکاشو پاک کردم
_بیا بریم داخل مامان هوا سرده سرما میخوریااا
م.ات: بریم عزیزم
بعد همونطور که منو تو بغلش گرفته بود رفتیم داخل و تا شب کلی با هم حرف زدیم و اینا همش پیشم بود و منم تا میتونستم بغلش میکردم خیلی تغییر کرده بود اصلا اون مامان قبلی نبود خیلی عوض شده بود مهربون تر شده بود با هم دیگه رو درسام کار کردیم و دیگه شب شده بود و از مامان خدافظی کردم و دیگه اون رفت ولی هنوز جونکوک نیومده رفتم بالا تو اتاق و گوشیمو برداشتم تا بهش زنگ بزنم شمارشو که اسمشو تو گوشیم [dady kook]سیو کرده بودم رو گرفتم که یه بوق خورد جواب داد سریع
_سلام ددی
+سلام بیبی امروز انگار یادت رفته بود که ددی داری اصلا بهم زنگ نزدی
خنده ای کردی و گفتی
_نه ددی اینجوری نیس بیا خونه برات تعریف میکنم چی شده
+هوم باشه عزیزم تو راهم دارم میام
_باشه بیا خدافظ
بعد قطع کردم و منتظرش وایسادم تا بیاد که بعد چند دقیقه در اتاق زده شد و خدمتکار اومد داخل
_چی شده
خدمتکار:ارباب تشریف آوردن گفتن برین پیششون
_باشه الان میام
بعد رفتم تو اینه و خودمو درست کردم و رفتم پایین رو مبل نشسته بود و سرش تو گوشی بود جوری که متوجه من نشه رفتم تو سالن و از پشت مبل دستمو دور گردنش انداختم و بغلش کردم و گردنشو بوسیدم
+یه نفر اینجا خیلی شیطون شده
_شایدتم شیطون نشده دلش برای ددیش تنگ شده که از صبح تو خونه ولش میکنه اونم با اون حالم که دیشب .....
+دیشب چی بگو دیگه (خنده)
_یااااا جونکوکااااا(خنده)
+جونکوک نه ددی ات من نمیفهمم تو که میخوای اینو یاد بگیری
_ایششش باشه حالا راستی مامانم اومد پیشم همین نیم ساعت پیش رفت
+اع جدی
_اوهوم دلم براش تنگ شده بود
+خب حالا بیا اینجا بشین (به پاهاش اشاره کرد )
از پشت مبل درومدم و رفتم نشستم روی پاهاش.....
○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○
م.ات:منم همینطور دخترم(گریه)
از بغلش اومدم بیرون و با دستم اشکاشو پاک کردم
_بیا بریم داخل مامان هوا سرده سرما میخوریااا
م.ات: بریم عزیزم
بعد همونطور که منو تو بغلش گرفته بود رفتیم داخل و تا شب کلی با هم حرف زدیم و اینا همش پیشم بود و منم تا میتونستم بغلش میکردم خیلی تغییر کرده بود اصلا اون مامان قبلی نبود خیلی عوض شده بود مهربون تر شده بود با هم دیگه رو درسام کار کردیم و دیگه شب شده بود و از مامان خدافظی کردم و دیگه اون رفت ولی هنوز جونکوک نیومده رفتم بالا تو اتاق و گوشیمو برداشتم تا بهش زنگ بزنم شمارشو که اسمشو تو گوشیم [dady kook]سیو کرده بودم رو گرفتم که یه بوق خورد جواب داد سریع
_سلام ددی
+سلام بیبی امروز انگار یادت رفته بود که ددی داری اصلا بهم زنگ نزدی
خنده ای کردی و گفتی
_نه ددی اینجوری نیس بیا خونه برات تعریف میکنم چی شده
+هوم باشه عزیزم تو راهم دارم میام
_باشه بیا خدافظ
بعد قطع کردم و منتظرش وایسادم تا بیاد که بعد چند دقیقه در اتاق زده شد و خدمتکار اومد داخل
_چی شده
خدمتکار:ارباب تشریف آوردن گفتن برین پیششون
_باشه الان میام
بعد رفتم تو اینه و خودمو درست کردم و رفتم پایین رو مبل نشسته بود و سرش تو گوشی بود جوری که متوجه من نشه رفتم تو سالن و از پشت مبل دستمو دور گردنش انداختم و بغلش کردم و گردنشو بوسیدم
+یه نفر اینجا خیلی شیطون شده
_شایدتم شیطون نشده دلش برای ددیش تنگ شده که از صبح تو خونه ولش میکنه اونم با اون حالم که دیشب .....
+دیشب چی بگو دیگه (خنده)
_یااااا جونکوکااااا(خنده)
+جونکوک نه ددی ات من نمیفهمم تو که میخوای اینو یاد بگیری
_ایششش باشه حالا راستی مامانم اومد پیشم همین نیم ساعت پیش رفت
+اع جدی
_اوهوم دلم براش تنگ شده بود
+خب حالا بیا اینجا بشین (به پاهاش اشاره کرد )
از پشت مبل درومدم و رفتم نشستم روی پاهاش.....
○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○○
۷.۶k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.