منم و تلخی دلدار ولی میخندم
منم و تلخیِ دلدار ، ولی میخندم
منم و سینه ی بیمار ، ولی میخندم
منم و حسرتِ یلدا و غزلخوانیِ عشق
شعرِ من وردِ لبِ یار ... ولی میخندم
منم و حسرتِ سرخیِ انارِ لبِ او
حسرتِ بوسه و دیدار ، ولی میخندم
«نفسم بندِ نفسهای کسی هست که نیست»
همه دنیا شده دیوار ، ولی میخندم ...
منم آن شاعرِ دلخون که فقط وقفِ تو شد
و ندید از تو جز آزار ... ولی میخندم
هر چه فریاد زدم از غم و تنهایی و درد
گوشِ تو نیست بدهکار ، ولی میخندم
عشق من روی تو و کارِ من آغوشِ تو بود
شده ام بی کس و بی کار ، ولی میخندم
شدم از عشقِ تو دیوانه و رسوای زمان
آه ! ، انگار نه انگار ... ولی میخندم
این جنون نیست که با دست تو ای هستیِ من
پا نهادم به سرِ دار ، ولی میخندم
منم و سینه ی بیمار ، ولی میخندم
منم و حسرتِ یلدا و غزلخوانیِ عشق
شعرِ من وردِ لبِ یار ... ولی میخندم
منم و حسرتِ سرخیِ انارِ لبِ او
حسرتِ بوسه و دیدار ، ولی میخندم
«نفسم بندِ نفسهای کسی هست که نیست»
همه دنیا شده دیوار ، ولی میخندم ...
منم آن شاعرِ دلخون که فقط وقفِ تو شد
و ندید از تو جز آزار ... ولی میخندم
هر چه فریاد زدم از غم و تنهایی و درد
گوشِ تو نیست بدهکار ، ولی میخندم
عشق من روی تو و کارِ من آغوشِ تو بود
شده ام بی کس و بی کار ، ولی میخندم
شدم از عشقِ تو دیوانه و رسوای زمان
آه ! ، انگار نه انگار ... ولی میخندم
این جنون نیست که با دست تو ای هستیِ من
پا نهادم به سرِ دار ، ولی میخندم
- ۹۰۱
- ۱۳ تیر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط