p8
p8
ویو ات
از حموم در اومدم موهامو خشک کردم و رفتم پایین، ناهار خوردم و بعدش اومدم اتاقم و تا نزدیکای شب بیرون نیومدم... بعد چندین ها ساعت فیلم دیدن خواستم کمی برم حیاط تا هوا بخورم
از اتاقم اومدم بیرون و داشتم میرفتم که یهو دیدم ی دختره با لباس فوق باز و میکاپ غلیظ داره میاد سمتم
دختره: تو ات ای ؟؟
+ بله خودم هستم...شما ؟؟
دختره: منم سولی ام دختر عموی کوک
+ خوشبختم ( دستشو اورد جلو تا باهاش دست بده ولی اون دختره دست ات رو کنار زد)
سولی:نمیدونم چرا عمو جون تو رو واسه اوپا انتخاب کرده...فک میکردم که زشت و داغون باشی ولی نه در این حد
+احترام خودتو نگه دار وگرنه بد میبینی
سولی: اگه نگه ندارم چه غلطی میکنی مثلا میدونم الان خیلی خوشحالی که زن کوک شدی...البته بایدم بشی چون فرض کن ی دختره هرزه بیاد تو ی همچین عمارتی ولی بزار خیالتو راحت کنم...اوپای من هیچ حسی نسبت به تو نداره هر غلطی هم بکنی باز هم هیچ حسی بهت پیدا نمیکنه فهمیدی ؟؟ تو هیچی جز ی کنیز نیستی
+ اسم خودتو رو من نزار اون اوپاتم ارزونی خودت من باپای خودم تو این عمارت نیومدم بزور اوردنم...من هیچ علاقه ای به اون و این جا ندارم
سولی: واقعا انتظار داری باور کنم حرفاتو ؟؟؟ زنیکه فک کردی نمیدونم که داری از خوشحالی بال بال میزنی ولی دارم بهت میگم نزدیک جونگ کوک نمیشی فهمیدی حد خودتو بدون
+ چرا فک کردی من مثل تو و امثال تو تا ی پسر میبینم سعی کنم خودمو بهش بمالونم... خیالت راحت من مثل تو هرزه نیستم
سولی: خفه شو (یه سیلی زد به ات)
( ات هم یکی زد)
ویو کوک:
تو اتاقم بودم و داشتم رو ی پرونده کار میکردم که صداهایی از راهرو عمارت شنیدم رفتم بیرون و دیدم که ات و سولی دارن باهم دعوا میکنم ....
_چتونه شما دوتا ؟؟؟؟
سولی: اوپااا ببین این دختره چی داره به من میگه (لوس چندش)
+ببخشید کی اول اومد دعوا رو شروع کرد ، کی اول اومد یه سیلی زد به صورتم ؟
_سولی تو بهش سیلی زدی
سولی : آخه اون دختره خیلی رو مخ منه فک کرده کیه که راحت سرشو انداخته اومده این امارت
_تو خودت فک کردی کی هستی که اومدی به زن من سیلی زدی ها
سولی: اوپا چرا عصبانی میشه حالا
_خفه شو...از این به بعد پاتو تو این جا نمیزاری حق نداری ی بار دیگه به من بگی اوپا
سولی : خیلی بدیییی ( اشک تمساح ریخت و رفت)
ات
همین طور دهنم باز مونده بود...چی شد الان ؟؟
_چیزیت که نشد ؟ هرچی اون دختره گفت رو فراموش کن واقعاً روانیه
+اوکی باشه
_خوبه ...من دیگه میرم فعلا
+(سری به معنی خدافظ تکون داد)
کوک
وایسا ببینم...چرا الان از ات دفاع کردم ؟؟
دلیلشو نمیدونم ولی هر چی باشه امکان نداره حسی بهش داشته باشم .. ( تو همین فکرا بود که صدای افتادن ی چیزی از راهرو اومد رفت ببینه چیه...دید که ات بی هوش افتاده زمین)
_اتتتتت
......
ویو ات
از حموم در اومدم موهامو خشک کردم و رفتم پایین، ناهار خوردم و بعدش اومدم اتاقم و تا نزدیکای شب بیرون نیومدم... بعد چندین ها ساعت فیلم دیدن خواستم کمی برم حیاط تا هوا بخورم
از اتاقم اومدم بیرون و داشتم میرفتم که یهو دیدم ی دختره با لباس فوق باز و میکاپ غلیظ داره میاد سمتم
دختره: تو ات ای ؟؟
+ بله خودم هستم...شما ؟؟
دختره: منم سولی ام دختر عموی کوک
+ خوشبختم ( دستشو اورد جلو تا باهاش دست بده ولی اون دختره دست ات رو کنار زد)
سولی:نمیدونم چرا عمو جون تو رو واسه اوپا انتخاب کرده...فک میکردم که زشت و داغون باشی ولی نه در این حد
+احترام خودتو نگه دار وگرنه بد میبینی
سولی: اگه نگه ندارم چه غلطی میکنی مثلا میدونم الان خیلی خوشحالی که زن کوک شدی...البته بایدم بشی چون فرض کن ی دختره هرزه بیاد تو ی همچین عمارتی ولی بزار خیالتو راحت کنم...اوپای من هیچ حسی نسبت به تو نداره هر غلطی هم بکنی باز هم هیچ حسی بهت پیدا نمیکنه فهمیدی ؟؟ تو هیچی جز ی کنیز نیستی
+ اسم خودتو رو من نزار اون اوپاتم ارزونی خودت من باپای خودم تو این عمارت نیومدم بزور اوردنم...من هیچ علاقه ای به اون و این جا ندارم
سولی: واقعا انتظار داری باور کنم حرفاتو ؟؟؟ زنیکه فک کردی نمیدونم که داری از خوشحالی بال بال میزنی ولی دارم بهت میگم نزدیک جونگ کوک نمیشی فهمیدی حد خودتو بدون
+ چرا فک کردی من مثل تو و امثال تو تا ی پسر میبینم سعی کنم خودمو بهش بمالونم... خیالت راحت من مثل تو هرزه نیستم
سولی: خفه شو (یه سیلی زد به ات)
( ات هم یکی زد)
ویو کوک:
تو اتاقم بودم و داشتم رو ی پرونده کار میکردم که صداهایی از راهرو عمارت شنیدم رفتم بیرون و دیدم که ات و سولی دارن باهم دعوا میکنم ....
_چتونه شما دوتا ؟؟؟؟
سولی: اوپااا ببین این دختره چی داره به من میگه (لوس چندش)
+ببخشید کی اول اومد دعوا رو شروع کرد ، کی اول اومد یه سیلی زد به صورتم ؟
_سولی تو بهش سیلی زدی
سولی : آخه اون دختره خیلی رو مخ منه فک کرده کیه که راحت سرشو انداخته اومده این امارت
_تو خودت فک کردی کی هستی که اومدی به زن من سیلی زدی ها
سولی: اوپا چرا عصبانی میشه حالا
_خفه شو...از این به بعد پاتو تو این جا نمیزاری حق نداری ی بار دیگه به من بگی اوپا
سولی : خیلی بدیییی ( اشک تمساح ریخت و رفت)
ات
همین طور دهنم باز مونده بود...چی شد الان ؟؟
_چیزیت که نشد ؟ هرچی اون دختره گفت رو فراموش کن واقعاً روانیه
+اوکی باشه
_خوبه ...من دیگه میرم فعلا
+(سری به معنی خدافظ تکون داد)
کوک
وایسا ببینم...چرا الان از ات دفاع کردم ؟؟
دلیلشو نمیدونم ولی هر چی باشه امکان نداره حسی بهش داشته باشم .. ( تو همین فکرا بود که صدای افتادن ی چیزی از راهرو اومد رفت ببینه چیه...دید که ات بی هوش افتاده زمین)
_اتتتتت
......
۶.۳k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.