• Wild rose cabaret •
• Wild rose cabaret •
#part57
#paniz
دو ساعتی بود که رفته بود دوش بگیره انگار قرار نبود بیاد
با لباسام راحت نبودم بی حوصله کانال های تلویزیون رو بالا و پایین میکردم
پانید:اوفف چرا نمیای تو دو ساعت مگه میشه حموم اخه
رضا : چرا نشه
جیغی از ترس کشیدم که با چشای گرد شده نگام کرد
ناخوداگاه دستمو رو قلبم گذاشتم که به خودم اومدم
پانیذ: مث ادم نمیتونی بیای
رضا : من اومدم از کلافگی متوجه نشدی رز وحشی حالاهم پاشو ببینم
تلویزیون رو خاموش کرد بلند شدم
پانیذ: بریم
سرش رو تکون داد و با هم از خونه زدیم بیرون تو کابین ماشین عطر تلخش
رو به ریه هام میفرستادم عجب رایحه ی خوبی بود
لعنتی هم عجب تیپی زده بود تیپ سفید و مشکی
اومم پس من چی بپوشم شب کل راه به اینکه چی بپوشم فکر میکردم با صداش به خودم اومدم
و پیاده شدیم رفتیم خونه تو اینه ی اسانسور با موهاش هی ور میرفت که اخر
سیمام قاطی کرد گفتم
پانیذ : ای کشتی ما رو با این موهات
رضا : خب واینمستن که موهای من لختن چیکار کنم
پوفی کشیدم که در باز شد رفتیم بیرون
پانیذ : حالا ولشون کن خودم درستشون میکنم
رضا: بلدی
پانیذ: نمیدونم
زنگ خونه رو فشردم
رضا: نزنی برینی توش
چشام تو حدقه چرخوندم
پانیذ: نترس مث تو خرابشون نمیکنم
در باز شد
دیانا: سلامم دستم بند بود دیر شد بیایین تو
پانیذ: سلامم
رضا زیر لب سلامی گف
دیانا و رضا رفتن سالن ولی من رفتم اتاقم تا لباسم عوض کنم برم یه دوشم بگیرم
یع دوش 1 ساعته گرفتم اومدم بیرون
شتید باورتون نشه ولی داشتم کارام اروم اروم انجام میدادم
لوسیون بدنم برداشتم وقتی به خودم زدم به لباس ساحلی بندار سفید برداشتم و پوشیدم
موهام رو خشک کردم و روغن زدم بهشون
کرم صورتمم زدم و با بالم لب تموم کردم
بوسی برای خودم تو اینه فرستادم
پانیذ: عجب دافیام من
از اتاق رفتم بیرون کنارشون نشستم که دقیقا رضا بغلم بود
رضا: اره خلاصه (خنده)
دیانا دستش رو گذاشت رو شکمش ک با خنده لب زد
دیانا: ای بسه مردمم دلم درد گرف
پانیذ: اووو 1 ساعت نبودماا به چی میخندین
رضا: سلامتی تو
پانید: بیشعورر
دیانا که چشم و ابرو میومد تا نگه بهم که از چشمم دور نموند دیدم
پانیذ: رضااا اذیتت نکن دیگه چی میگفتین
رضا:حسود نبودی
پانیذ: نه حسودم نه فضول فهمیدیم اصن به من چه چشم حسودامم جر بخوره
سرگرم گوشیم شدم که زنگ خونه خورد
دیانا: ارسلانم اومد من برم درو باز کنم
روبه رضا لب زدم
پانید: گشنمههه بریم بیرون
بینیم رو کشید
رضا: انقدر که شکمویی به ارسلان گفتم اومدنی بگیره بیاره
از گشنگی ذوق کرده بودم
پانیذ : ووییی غذا بلند شوو پس
تک خنده ای کرد که ارسلان هم بهمون ملحق شد ....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
#part57
#paniz
دو ساعتی بود که رفته بود دوش بگیره انگار قرار نبود بیاد
با لباسام راحت نبودم بی حوصله کانال های تلویزیون رو بالا و پایین میکردم
پانید:اوفف چرا نمیای تو دو ساعت مگه میشه حموم اخه
رضا : چرا نشه
جیغی از ترس کشیدم که با چشای گرد شده نگام کرد
ناخوداگاه دستمو رو قلبم گذاشتم که به خودم اومدم
پانیذ: مث ادم نمیتونی بیای
رضا : من اومدم از کلافگی متوجه نشدی رز وحشی حالاهم پاشو ببینم
تلویزیون رو خاموش کرد بلند شدم
پانیذ: بریم
سرش رو تکون داد و با هم از خونه زدیم بیرون تو کابین ماشین عطر تلخش
رو به ریه هام میفرستادم عجب رایحه ی خوبی بود
لعنتی هم عجب تیپی زده بود تیپ سفید و مشکی
اومم پس من چی بپوشم شب کل راه به اینکه چی بپوشم فکر میکردم با صداش به خودم اومدم
و پیاده شدیم رفتیم خونه تو اینه ی اسانسور با موهاش هی ور میرفت که اخر
سیمام قاطی کرد گفتم
پانیذ : ای کشتی ما رو با این موهات
رضا : خب واینمستن که موهای من لختن چیکار کنم
پوفی کشیدم که در باز شد رفتیم بیرون
پانیذ : حالا ولشون کن خودم درستشون میکنم
رضا: بلدی
پانیذ: نمیدونم
زنگ خونه رو فشردم
رضا: نزنی برینی توش
چشام تو حدقه چرخوندم
پانیذ: نترس مث تو خرابشون نمیکنم
در باز شد
دیانا: سلامم دستم بند بود دیر شد بیایین تو
پانیذ: سلامم
رضا زیر لب سلامی گف
دیانا و رضا رفتن سالن ولی من رفتم اتاقم تا لباسم عوض کنم برم یه دوشم بگیرم
یع دوش 1 ساعته گرفتم اومدم بیرون
شتید باورتون نشه ولی داشتم کارام اروم اروم انجام میدادم
لوسیون بدنم برداشتم وقتی به خودم زدم به لباس ساحلی بندار سفید برداشتم و پوشیدم
موهام رو خشک کردم و روغن زدم بهشون
کرم صورتمم زدم و با بالم لب تموم کردم
بوسی برای خودم تو اینه فرستادم
پانیذ: عجب دافیام من
از اتاق رفتم بیرون کنارشون نشستم که دقیقا رضا بغلم بود
رضا: اره خلاصه (خنده)
دیانا دستش رو گذاشت رو شکمش ک با خنده لب زد
دیانا: ای بسه مردمم دلم درد گرف
پانیذ: اووو 1 ساعت نبودماا به چی میخندین
رضا: سلامتی تو
پانید: بیشعورر
دیانا که چشم و ابرو میومد تا نگه بهم که از چشمم دور نموند دیدم
پانیذ: رضااا اذیتت نکن دیگه چی میگفتین
رضا:حسود نبودی
پانیذ: نه حسودم نه فضول فهمیدیم اصن به من چه چشم حسودامم جر بخوره
سرگرم گوشیم شدم که زنگ خونه خورد
دیانا: ارسلانم اومد من برم درو باز کنم
روبه رضا لب زدم
پانید: گشنمههه بریم بیرون
بینیم رو کشید
رضا: انقدر که شکمویی به ارسلان گفتم اومدنی بگیره بیاره
از گشنگی ذوق کرده بودم
پانیذ : ووییی غذا بلند شوو پس
تک خنده ای کرد که ارسلان هم بهمون ملحق شد ....
#panleo
#mehrshad
#ardiya
#پانلئو
#محراشاد
#اردیا.
۱۲.۴k
۰۹ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.