part

"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3"
part:۱۳
"ویو نادیا"
جیمین که برایه اروم بودنم هر کاری میکرد تایید کرد.
هر چی از قشنگی این باغ بگم کمه...
درختایه سر سبز متفاوت....
چمن و انواع گل و گیاه
یه فواره وسط حیاط بود عین میدون ، دستم و داخل اب بردم ...یه حس خوبی داشت و همین طور سرد بود..از اونجا که تقریبا هوا گرم شده بود
حال داد
همون لبه نشستم
نادیا: تهیونگ خیلی سلیقش خوبه ها
جیمین: یحورایی اون از چییزایه کلاسیک خوشش میاد برعکس من و جونگکوک که مود روزیم البته بگزریم که جونگکوک فقط تم دارک تر انتخواب میکرد تا مد...
نادیا: من خیلی دلم برایه اون خونه تنگ شده...
جیمین: ارباب کیم دستور داده تا اعطلاع ثانوی اجازه خارج شدن نداری...ولی خب با این حرفش موافقم اون ته ایل و دار و دستش هر کاری میکنن
نادیا: اهومم...راستی دیشب اینجا بودی ؟
جیمین: اره چطور؟
نادیا: حال داداش تهیونگ بهتره؟ از صبح تهیونگ و ندیدم
با تعجب بم نگاه کرد...
جیمین: برادر؟
نادیا: همون که طبقه سوم داره درمان میشه...دیشب لباس سفیدشو دیدم که شبی همین لباسایه بیمارستانه....وای خیلی تزسناک بود
جیمین: منظورت چی....
صدایه تهیونگ نظرمون و جلب کرد...
ته: خوش میگذره؟
نادیا: سلام...چرا تا الان برام از اون توت فرنگیا نیاوردی؟؟؟خسیس
ته: من اصلا حواسم نبود..شرمند دختر جون..
نادیا: چون بزرگوارم میبخشم
سرمو چرخوندم طرف جیمین که ساکت به تهیونگ نگاه میکرد...
نادیا: جیمین از بزرگواریام خبر داره مگه نه؟
جوابی نداد که به بازوش زدم
جیمین: هوم؟ اره اره
از جاش بلند شدو بازو تهیونگ و گرفت ...
جیمین: یه لحظه بیا صحبت کنیم
و از دیدم ناپدید
رویه سنگایه فواره نشسته بودم و هوایه ازاد و وارد ریحه هام‌میکردم.
سرمو بالا گرفتم که به اسمون نگاه کنم وای
پرده یکی از پنجره هایه طبقه سوم سری کشیده شد
اگه ذهنم و کند کنم‌میبینم که یکی پشتش بود که خیلی سری‌پرده رو کشید ...
ولی خب قادر به دانلود تصویر نیستم...
داداش تهیونگ صد درصد حالش بهتر شده
خوش به حال تهیونگ حداقل انقدر شانس داشته که نزدیک‌ترین فرد زندگیش به زندگی برگشته
چییزی که من ندارم
به داخل خونه برگشتم
که صدایه داد و بیدادی میومد
وقتی وارد اشپز خونه شدم .
تهیونگ به جیمین حالی کرد که من هستم
نادیا: ای وای ببخشید ..من میرم بالا ، شما راحت باشید ...
جیمین: وایساا
ته: جیمین...؟
جیمین: خیلی عوضیو بی رحمیی از تو یکی‌توقعه نداشتم...میدونی این دختر...
یه دفعه توسط تهیونگ‌مشت‌محکمی‌خورد ، از‌تعجب و ترس دستم و جلو دهنم‌گزاشتم
ته: خفه شووو منطقی‌فکر‌کن به وظیه وظع هممون و ببین..
جیمین: دارم‌منطقی فکر میکنم...این دختر از نمیدونه ناراحتیشو چطوری پنهون کنه..نیم ساعت‌پیش تو حیاط‌بین شوخی و گریش تعادل نداشتت.
این بحث راجب من بود
دیدگاه ها (۸)

"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3" part:۱۴"ویو نادیا"این بحث راجب من بود، ...

"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3" part:۱۵"ویو نادیا"جیمین:.... اتاق تو ات...

"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3" part:۱۲"ویو نادیا"اگه بود میتونستی وقتی...

"ɪᴛ ᴘᴀꜱꜱᴇᴅ ᴀɢɪɴ 3" part:۱۱"ویو تهیونگ"وقتی نادیا رو در حال...

( چرا من؟)بخشش یا نفرت ات بین دوراهی سختی گیر کرده زندگیش خا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط