𝕡𝕒𝕣𝕥¹⁷
𝕡𝕒𝕣𝕥¹⁷
_سلام مامان بچم(پوزخند)
اون کنارم نشسته بود و به بیرون خیره بود!
(هیچی نگفتم)
_ببینم چرا لباس گرم نپوشیدی؟ میدونی اگ به بچم آسیب بزنی چ اتفاقات ناگواری برات میوفته؟
(ماشین حرکت کرد)
+چی کارم داری؟(باداد)
_(پوزخند) چ مامان عصبی داری بابایی!
+گفتم چیکارم داری؟(بلند تر)
_(عصبی شد)ببند دهنتو تا به بچم آسیب نزدی!
چقدر چشاش قشنگن! قلبمو تسخیر میکنه! اون دستاش ک الان روبرومه!
دیدم خیلی داره دور میشه!
+کجا میریم؟ (عصبی) (داد نزدم تا دوباره عصبیش نکنم)
_هیچی فقط دور دور خونوادگیع حالا بیا نزدیک تر میخوام بچمو بغل کنم!
دلم میخواست برم بغلش اما اون حق نداره بهم دست بزنه چون...
ک متوجه تردیدم شد و دستشو آروم دور کمرم پیچید و منو کشید کنار خودش!
وایی اون دستای گرمش ک به بدنم میخورد!
_الان بچه من یه جایی تقریبا اینجاس! نع؟(قلقلکم داد)
ناخواسته خندیدم!
_آره همیشه کنارم همینطوری بخند!
انگار نوازشاش جادو داشت و آرومم میکرد! چون خسته بودم ناخواسته خوابم برد!
.
چشامو باز کردم! دور و برمو نگاه کردم! من کجام؟
چیزی رو دور کمرم حس کردم! چرخیدم و دیدم...
+تهههه
منو توی بغلش گرفته بود و خوابیده بود!
دوباره دارم عاشقش میشم! این عشق درسته؟
+وایی نع هانن، اون الان داره دنبالم میگرده! وایی اگ بپرسه کجا بودم! تههه بیدار شوو!
_چته دوباره؟
+هاننن،هان تو خونس و الان من چی برم جوابشو بدم؟؟
_نترس اون امشب خونه نمیاد!
+اون مثل تو نبود!واسه اعتمادمون هرشب میومد خونه! حتی یه بارم جدا ازم نخوابید!
_هعیی بفهم کجا و چی میگی! گفتم اون نمیاد!میتونی گوشیتو چک کنی!
سریع گوشیمو برداشتم
هان دیشب پیام داده بوده ک نمیتونه بیاد!
آخه برا چی؟ نکنه اتفاقی افتاده؟ اون هیچوقت همچین کاری نمیکرد!چون میدونست همین کارای ته باعث به هم ریختن رابطمون شد!
_هعیی بگیر بخواب!(دستشو کشید و کنار خودش خوابوند) من دوست ندارم بچم اذیت بشع!
+نمیخوام بقلت بخوابم!(باداد)توحق نداری به من دست بزنی! فهمیدیییی!
_(عصبی ازجاش بلند شد و نشست) هه ک حق ندارم؟ باش ولی حق دارم ب بچم دست بزنم ک! حالا میخوام کنار بچم بخوابم!(باداد)
(دستشو کشید و کنارش خوابوند)
_دیگ حرف نباشه!!!
چاره ای نداشتم! از همه مهم تر دلم بقلاشو میخواست! ولی من دارم باهان چیکار میکنم؟ قراره چیکار کنم؟ این بچه چی میگه.؟
از همین فکرا خوابم برد!
_سلام مامان بچم(پوزخند)
اون کنارم نشسته بود و به بیرون خیره بود!
(هیچی نگفتم)
_ببینم چرا لباس گرم نپوشیدی؟ میدونی اگ به بچم آسیب بزنی چ اتفاقات ناگواری برات میوفته؟
(ماشین حرکت کرد)
+چی کارم داری؟(باداد)
_(پوزخند) چ مامان عصبی داری بابایی!
+گفتم چیکارم داری؟(بلند تر)
_(عصبی شد)ببند دهنتو تا به بچم آسیب نزدی!
چقدر چشاش قشنگن! قلبمو تسخیر میکنه! اون دستاش ک الان روبرومه!
دیدم خیلی داره دور میشه!
+کجا میریم؟ (عصبی) (داد نزدم تا دوباره عصبیش نکنم)
_هیچی فقط دور دور خونوادگیع حالا بیا نزدیک تر میخوام بچمو بغل کنم!
دلم میخواست برم بغلش اما اون حق نداره بهم دست بزنه چون...
ک متوجه تردیدم شد و دستشو آروم دور کمرم پیچید و منو کشید کنار خودش!
وایی اون دستای گرمش ک به بدنم میخورد!
_الان بچه من یه جایی تقریبا اینجاس! نع؟(قلقلکم داد)
ناخواسته خندیدم!
_آره همیشه کنارم همینطوری بخند!
انگار نوازشاش جادو داشت و آرومم میکرد! چون خسته بودم ناخواسته خوابم برد!
.
چشامو باز کردم! دور و برمو نگاه کردم! من کجام؟
چیزی رو دور کمرم حس کردم! چرخیدم و دیدم...
+تهههه
منو توی بغلش گرفته بود و خوابیده بود!
دوباره دارم عاشقش میشم! این عشق درسته؟
+وایی نع هانن، اون الان داره دنبالم میگرده! وایی اگ بپرسه کجا بودم! تههه بیدار شوو!
_چته دوباره؟
+هاننن،هان تو خونس و الان من چی برم جوابشو بدم؟؟
_نترس اون امشب خونه نمیاد!
+اون مثل تو نبود!واسه اعتمادمون هرشب میومد خونه! حتی یه بارم جدا ازم نخوابید!
_هعیی بفهم کجا و چی میگی! گفتم اون نمیاد!میتونی گوشیتو چک کنی!
سریع گوشیمو برداشتم
هان دیشب پیام داده بوده ک نمیتونه بیاد!
آخه برا چی؟ نکنه اتفاقی افتاده؟ اون هیچوقت همچین کاری نمیکرد!چون میدونست همین کارای ته باعث به هم ریختن رابطمون شد!
_هعیی بگیر بخواب!(دستشو کشید و کنار خودش خوابوند) من دوست ندارم بچم اذیت بشع!
+نمیخوام بقلت بخوابم!(باداد)توحق نداری به من دست بزنی! فهمیدیییی!
_(عصبی ازجاش بلند شد و نشست) هه ک حق ندارم؟ باش ولی حق دارم ب بچم دست بزنم ک! حالا میخوام کنار بچم بخوابم!(باداد)
(دستشو کشید و کنارش خوابوند)
_دیگ حرف نباشه!!!
چاره ای نداشتم! از همه مهم تر دلم بقلاشو میخواست! ولی من دارم باهان چیکار میکنم؟ قراره چیکار کنم؟ این بچه چی میگه.؟
از همین فکرا خوابم برد!
۹.۲k
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.