پارت ۷۰
پارت ۷۰
ددی_شوگره_اجباریه من
همه نشسته بودن صبحونه میخوردن...
شیومینم دیگه همیشه برای غذا اونجا پلاص بود...😔😂
شیومین:: سانو بده من قاشقو
سانو:: وا هرچی مربا بودو خوردی
شیومین:: بده اونو😐
سانو:: توهم عسلو بده
شیومین:: برا چیی؟!
سانو:: بریزم تو شیر😐
شیومین:: نمیدم کمه😐
عاجوما:: عه خفه شین ب اندازه کافی هست خسیس بازی در نیارین جرئت دارین هی بگین غذا کمه اینو نیست اونو نیست و...ک میکشمتون
سانامی:: شکرش کمه🥺
عاجوما:: 🤦♀
شیومین:: شکر چی
سانو:: شیرش بابا...چقد تو شیر میخوری..هرچی میخوری بازم ضعیفی
جیمین این وسط ریلکس صبحونشو میخورد...
ک رفت تو آشپزخونه و با شکر برگشت...
ریخت تو شیر سانامی و با قاشق همش بعد
بعد هیچی نگفت و نشست...
سانامی:: 😳
سانو:: یییت😟😟😮
شیومین:: چ خاب عجیبی دیدم👀
جیمین:: دهناتونو ببندین...سانامی
سانامی:: چ..چیه😟
جیمین:: برای امشب آماده شو
سانامی:: چ..چی م..من درد...
جیمین:: نترس،میخام بریم مهمونی
سانو:: منم بیاااااام🥺🥺ترخداااا
جیمین:: فقط سانامیو میبرم
سانامی:: ک..کجا میریم
جیمین:: خونه تهیونگه همه با دوسدختراشون میان،منو تو رو تهیونگ دعوت کرده...
سانامی:: م..منو ب عنوان د..دوست دخترت میبری؟!
شیومین:: ودف ب معنای تمام👀
سانو:: منم میااام🥺
عاجوما:: بسه
جیمین:: صبحونتو بخور انقدم چرت و پرت نگو
سانامی:: م..میشه نیام🥺
سانو:: منو بجاش ببررر🥺
عاجوما:: سانو میگم خفه
جیمین:: چرا نمیخای بیای؟!خاستم یکم بهت خوش بگذره ک لیاقت همون چند ساعت خوشیو نداری حقت بدبختی و زجر کشیدنه بینوای هرزه
سانامی:: ن..نه خب م..من زخمام خوب نشد🥺
جیمین:: میخواستی این بلارو سر خودت نیاری
سانامی:: م..میام
جیمین:: اوک...شیومین پاشو بریم کلی کار داریم
شیومین:: غذام...
جیمین:: کوفتت شه پاشو
جیمین و شیومین پاشدن رفتن...
سانامی:: ممنون عاجوما...میرم حمام
عاجوما:: بیشتر بخور
سانامی:: نمیخام
سانامی رفت سمت اتاقش
یادش اومد همه وسایل لباس چیزاش اتاق جیمینه
برگشت از پله ها رفت بالا و وارد اتاق شد...
بوی عطر جیمین تو اتاق میپیچید ...
کمد لباسای جیمینو باز کرد و دستی بهشون کشید...
سانامی:: ازت متنفرم😒
بعد سانامی رفت تو حموم
آب وان رو باز کرد و بدون دراوردن لباساش رفت تو وان...
شروع کرد ب گریه کردن...
نیم ساعتی گذشت و خوابش برد...
.................................
سانامی ویو:
با احساس سرما چشامو باز کردم دیدم مث بدبختا داخل وانم اونم با لباس...
زود دراومدم...
لباسامو درآوردم و ابو عوض کردم بازم رفتم تو وان...
جیمین ویو:
همه کارای شرکتو اوکی کردم و رفتم سمت عمارت...یه ساعت دیگه مهمونیه و باید سانامی آماده باشه...
جیمین رسید خونه زودی رفت تو عمارت
سانامیو داخل سالون ندیدم...
رفتم تو اتاقمون و نبود...
یه سر رفتم حموم
دیدم تو وانه
سانامی:: حییی😢ب..برو بیرون
جیمین:: تو تازه اومدی حموم؟؟؟!!!
سانامی:: ا..الان تموم میشه
جیمین:: ده مین دیگه بیرون نبودی میام کبودت میکنم
سانامی:: چ..چشم🥺
جیمین رفت بیرون شروع کرد حاضر شدن...
سانامی زودی حموم کرد و حوله پوشید و رفت بیرون...
خودشو موهاشو خشک کرد
هرچی منتظر موند جیمین بره بیرون نرفت ک لباساشو عوض کنه
دیگه ناچار شد و حوله رو درآورد...
جیمین رو تخت نشسته بود و ب اندام خوش فرم و سکسش نگا میکرد...
جیمین:: زود...
سانامی یه دامن و پیرهن درآورد...
جیمین:: هوم..خوبن...
ددی_شوگره_اجباریه من
همه نشسته بودن صبحونه میخوردن...
شیومینم دیگه همیشه برای غذا اونجا پلاص بود...😔😂
شیومین:: سانو بده من قاشقو
سانو:: وا هرچی مربا بودو خوردی
شیومین:: بده اونو😐
سانو:: توهم عسلو بده
شیومین:: برا چیی؟!
سانو:: بریزم تو شیر😐
شیومین:: نمیدم کمه😐
عاجوما:: عه خفه شین ب اندازه کافی هست خسیس بازی در نیارین جرئت دارین هی بگین غذا کمه اینو نیست اونو نیست و...ک میکشمتون
سانامی:: شکرش کمه🥺
عاجوما:: 🤦♀
شیومین:: شکر چی
سانو:: شیرش بابا...چقد تو شیر میخوری..هرچی میخوری بازم ضعیفی
جیمین این وسط ریلکس صبحونشو میخورد...
ک رفت تو آشپزخونه و با شکر برگشت...
ریخت تو شیر سانامی و با قاشق همش بعد
بعد هیچی نگفت و نشست...
سانامی:: 😳
سانو:: یییت😟😟😮
شیومین:: چ خاب عجیبی دیدم👀
جیمین:: دهناتونو ببندین...سانامی
سانامی:: چ..چیه😟
جیمین:: برای امشب آماده شو
سانامی:: چ..چی م..من درد...
جیمین:: نترس،میخام بریم مهمونی
سانو:: منم بیاااااام🥺🥺ترخداااا
جیمین:: فقط سانامیو میبرم
سانامی:: ک..کجا میریم
جیمین:: خونه تهیونگه همه با دوسدختراشون میان،منو تو رو تهیونگ دعوت کرده...
سانامی:: م..منو ب عنوان د..دوست دخترت میبری؟!
شیومین:: ودف ب معنای تمام👀
سانو:: منم میااام🥺
عاجوما:: بسه
جیمین:: صبحونتو بخور انقدم چرت و پرت نگو
سانامی:: م..میشه نیام🥺
سانو:: منو بجاش ببررر🥺
عاجوما:: سانو میگم خفه
جیمین:: چرا نمیخای بیای؟!خاستم یکم بهت خوش بگذره ک لیاقت همون چند ساعت خوشیو نداری حقت بدبختی و زجر کشیدنه بینوای هرزه
سانامی:: ن..نه خب م..من زخمام خوب نشد🥺
جیمین:: میخواستی این بلارو سر خودت نیاری
سانامی:: م..میام
جیمین:: اوک...شیومین پاشو بریم کلی کار داریم
شیومین:: غذام...
جیمین:: کوفتت شه پاشو
جیمین و شیومین پاشدن رفتن...
سانامی:: ممنون عاجوما...میرم حمام
عاجوما:: بیشتر بخور
سانامی:: نمیخام
سانامی رفت سمت اتاقش
یادش اومد همه وسایل لباس چیزاش اتاق جیمینه
برگشت از پله ها رفت بالا و وارد اتاق شد...
بوی عطر جیمین تو اتاق میپیچید ...
کمد لباسای جیمینو باز کرد و دستی بهشون کشید...
سانامی:: ازت متنفرم😒
بعد سانامی رفت تو حموم
آب وان رو باز کرد و بدون دراوردن لباساش رفت تو وان...
شروع کرد ب گریه کردن...
نیم ساعتی گذشت و خوابش برد...
.................................
سانامی ویو:
با احساس سرما چشامو باز کردم دیدم مث بدبختا داخل وانم اونم با لباس...
زود دراومدم...
لباسامو درآوردم و ابو عوض کردم بازم رفتم تو وان...
جیمین ویو:
همه کارای شرکتو اوکی کردم و رفتم سمت عمارت...یه ساعت دیگه مهمونیه و باید سانامی آماده باشه...
جیمین رسید خونه زودی رفت تو عمارت
سانامیو داخل سالون ندیدم...
رفتم تو اتاقمون و نبود...
یه سر رفتم حموم
دیدم تو وانه
سانامی:: حییی😢ب..برو بیرون
جیمین:: تو تازه اومدی حموم؟؟؟!!!
سانامی:: ا..الان تموم میشه
جیمین:: ده مین دیگه بیرون نبودی میام کبودت میکنم
سانامی:: چ..چشم🥺
جیمین رفت بیرون شروع کرد حاضر شدن...
سانامی زودی حموم کرد و حوله پوشید و رفت بیرون...
خودشو موهاشو خشک کرد
هرچی منتظر موند جیمین بره بیرون نرفت ک لباساشو عوض کنه
دیگه ناچار شد و حوله رو درآورد...
جیمین رو تخت نشسته بود و ب اندام خوش فرم و سکسش نگا میکرد...
جیمین:: زود...
سانامی یه دامن و پیرهن درآورد...
جیمین:: هوم..خوبن...
۴۴.۹k
۱۴ آبان ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.