لجباز جذاب135
لجباز_جذاب135
ات"
دنبال صدای دست رفتم مستقیم جلوو...
دستام خورد به یکی ازاونا..
فکرکردم تهیونگه و یا جمین..
+جینین تویی؟ خخخخخ
یکم بیشتر دست زدم.. احساس کردم لباسش با اونا فرق داره...
دستمو بالا بردم و گذاشتم روی صورتش...
جونگ کوکههه... خودشههههه...
چشم بندمو از پشت باز کردن که دیدم جونگ کوک با خنده داره نگام میکنه...
جیییغ زدم و پریدم بغلش...
اونم توی بغلش گرفت و دورم داد...
×یااا.. بسه...
*انگار صدساله همدیگرو ندیدن.. 😐
÷اونجوری نگا نکنین همدیگرووو... برید تو اتاق کاراتونو بگنین.. اینجا نباشین..
+چرا دیر اومدی🥺
_ببخشید..
×اوووو.. به نظرم ادامه ندیم..
*بچه ها بیان رومونو بکنیم اون طرف..
×هه.. میخواین بوس کنین؟ نهههههه...
گذاشتتم روی زمین و دستمو گرفت..
_خب مامیریم...
*زود برگردین.. خخخخ
سمت اتاق رفتیم..
+رمز رو یاد گرفتم..
_عهه.. کی بهت گفت؟
+مامانت.. خخخخ
_میخواستم خودم بهت بگم که نشد..
جلوی در وایستادیم...
+خب بزار من بزنم..
78887
"اشتباه"
_مثلا بلدی؟
+عه صبر کن...
788787
"اشتباه"
+صبر کن این یکی دیگه درسته...
788778
"درست"
+یهههههه.... دیدی؟
_باشه حالا برو تو.. خخخخ
روی تخت نشسته بود و اونم کتش رو گذاشت و داشت کرباتش رو شل میکرد..
_امروز خیلی جلسه بوود... تو چیکار کردی؟
+من هیچ.. راستی من رفتم با آیو مدرسه..
_عهه... مامان گذاشت؟
+اوووم.. چون کاری نبود رفتم..
_الان باید بگی؟
+چه فرقی داره پشت تلفن یادم رفت..
_خبب..
+راستییی.... چرا انقدر دیر اومدی... دیگه دیر نیاااا... من میمیرم و زنده میشم تا توبرگردیییی..
_خخخخ... باشه...
+من میرم بیرون لباسات رو عوض کن..
_همین جا باش..
+چرا؟
_حالا لباسامو بعدن در میارم..
مامان کوک اومد تو و با تعحب به ما دوتا مگاه کرد...
مامان کوک: هنوز شما دوتا اینحایین؟ تموم نشد حرفاتون؟
+نه ما تازه اومدیم اینجا...
مامان کوک: خب... کوک خیاط اومده.. برا مراسم اندازه بگیره.. زود باش که خیلی دیرههه..
_باشه..
مامان کوک رفت بیرون...
_راستی جریان این بازی چیه؟
+عااااا... داشتیم موچی میخوردیم آیو گفت بازی کنیم.. منم حوصلم سرر رفته بوود..
_اووم.. شیطونی که نکردی تو مدرسه؟
+خخخخ... شیطونی؟
_اوم😂
+کل ساعت رو یه جانشسته بودم و به تو فکر میکردمم..
_امید وارم راست گفته باشی..
+راسته نگران نباش😂🥺
_باشه قبول کردم..
+خب.. من برم..
_باشه منم لباسو عوض میکنم و میام..
از اتاق اومدم بیرونو رفتم توی حال... همه اونجا بودن..
مامان کوک: بالاخره حرفاتون تموم شد؟
*فکر نکنم بابا
مامان کوک: خبب.. کوک کجاست؟
+لباساش رو عوض کنه میاد..
مامان کوک: باشه حاضر شو..
+من؟ براچی؟
مامان کوک: مگه تو نباید برا مراسم حاضربشی؟ هوم؟
+عااا.. ولی الان؟
مامان کوک: تو کارات از جونگ کوک زیاد تره دختر الانم دیره...
+اوک..
تا اومدم برگردم کوک رو دیدم داره میاد اینجا...
+عهه..
_چیشده؟
مامان کوک: چیزی نشده... برو تو اتاق جایه بابات خیاط اونجاست..
_ات کجا رفت؟
مامان کوک: تو به اون کار نگیر...
×عروس رو دارن اماده میکنن... خخخخخ
*بعید میدونم مامان بزاره شما شب پیش هم بخوابین😂
×امید وارم... خخخخ
_چرا؟
÷ولش کن تو بروو.. این دوتا افتادن به چرت و پرت کفتن.. خخخخ
_دیوونه ها.. خخخ
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
لباسام روپوشیدم و اومدم بیرون..
مامان کوک: بریم؟
+اوم...
با مامان کوک رفتیم مزون لباس عروس و یکی لباس از توی البوم نگا میمردیم..
مامانم اومد..
+عه سلام مامان..
$سلام عروس خانوم.. خب..؟
مامان کوک: هنوز هیچی انتخاب نکرده..
$ات زود باش دیگه..
+مامان هنوز هیچی نظرمو نگرفته خب...
$خوب نگا کن همشون قشنگن..
مامان کوک: همشون قشنگن اما باید مناسب ات باشن..
+داره تابستون میاد..
$پس از اینا بردار..
+این زیادی لختیه مامان..
مامان کوک: خوبه که..
+نهه..
$چرا به نظرم بهت میاد..
+من لباسی رو میپوشم که خودم دوسش داشته باشم..
$کسی جلوتو نگرفت..
+اینم خوبه..
$خب؟ چند تا دیگه هم انتخاب کن که ببینیم کدوم بهتر نظرتو میگیره..
+اوک..
چند تا دیگه هم انتخاب کردم و توی پروف...
یکی یکی میپوشیدم و میومدم بیرون..
مامان کوک: الووو.. سلام چیشده؟..... خخخخ... الان کارداره.... حالا باشه بعداا...
+کیه؟
مامان کوک: جونگ کوکه...
+خب بده گوشیرو..
مامان کوک: نههه.. عههه.
ات"
دنبال صدای دست رفتم مستقیم جلوو...
دستام خورد به یکی ازاونا..
فکرکردم تهیونگه و یا جمین..
+جینین تویی؟ خخخخخ
یکم بیشتر دست زدم.. احساس کردم لباسش با اونا فرق داره...
دستمو بالا بردم و گذاشتم روی صورتش...
جونگ کوکههه... خودشههههه...
چشم بندمو از پشت باز کردن که دیدم جونگ کوک با خنده داره نگام میکنه...
جیییغ زدم و پریدم بغلش...
اونم توی بغلش گرفت و دورم داد...
×یااا.. بسه...
*انگار صدساله همدیگرو ندیدن.. 😐
÷اونجوری نگا نکنین همدیگرووو... برید تو اتاق کاراتونو بگنین.. اینجا نباشین..
+چرا دیر اومدی🥺
_ببخشید..
×اوووو.. به نظرم ادامه ندیم..
*بچه ها بیان رومونو بکنیم اون طرف..
×هه.. میخواین بوس کنین؟ نهههههه...
گذاشتتم روی زمین و دستمو گرفت..
_خب مامیریم...
*زود برگردین.. خخخخ
سمت اتاق رفتیم..
+رمز رو یاد گرفتم..
_عهه.. کی بهت گفت؟
+مامانت.. خخخخ
_میخواستم خودم بهت بگم که نشد..
جلوی در وایستادیم...
+خب بزار من بزنم..
78887
"اشتباه"
_مثلا بلدی؟
+عه صبر کن...
788787
"اشتباه"
+صبر کن این یکی دیگه درسته...
788778
"درست"
+یهههههه.... دیدی؟
_باشه حالا برو تو.. خخخخ
روی تخت نشسته بود و اونم کتش رو گذاشت و داشت کرباتش رو شل میکرد..
_امروز خیلی جلسه بوود... تو چیکار کردی؟
+من هیچ.. راستی من رفتم با آیو مدرسه..
_عهه... مامان گذاشت؟
+اوووم.. چون کاری نبود رفتم..
_الان باید بگی؟
+چه فرقی داره پشت تلفن یادم رفت..
_خبب..
+راستییی.... چرا انقدر دیر اومدی... دیگه دیر نیاااا... من میمیرم و زنده میشم تا توبرگردیییی..
_خخخخ... باشه...
+من میرم بیرون لباسات رو عوض کن..
_همین جا باش..
+چرا؟
_حالا لباسامو بعدن در میارم..
مامان کوک اومد تو و با تعحب به ما دوتا مگاه کرد...
مامان کوک: هنوز شما دوتا اینحایین؟ تموم نشد حرفاتون؟
+نه ما تازه اومدیم اینجا...
مامان کوک: خب... کوک خیاط اومده.. برا مراسم اندازه بگیره.. زود باش که خیلی دیرههه..
_باشه..
مامان کوک رفت بیرون...
_راستی جریان این بازی چیه؟
+عااااا... داشتیم موچی میخوردیم آیو گفت بازی کنیم.. منم حوصلم سرر رفته بوود..
_اووم.. شیطونی که نکردی تو مدرسه؟
+خخخخ... شیطونی؟
_اوم😂
+کل ساعت رو یه جانشسته بودم و به تو فکر میکردمم..
_امید وارم راست گفته باشی..
+راسته نگران نباش😂🥺
_باشه قبول کردم..
+خب.. من برم..
_باشه منم لباسو عوض میکنم و میام..
از اتاق اومدم بیرونو رفتم توی حال... همه اونجا بودن..
مامان کوک: بالاخره حرفاتون تموم شد؟
*فکر نکنم بابا
مامان کوک: خبب.. کوک کجاست؟
+لباساش رو عوض کنه میاد..
مامان کوک: باشه حاضر شو..
+من؟ براچی؟
مامان کوک: مگه تو نباید برا مراسم حاضربشی؟ هوم؟
+عااا.. ولی الان؟
مامان کوک: تو کارات از جونگ کوک زیاد تره دختر الانم دیره...
+اوک..
تا اومدم برگردم کوک رو دیدم داره میاد اینجا...
+عهه..
_چیشده؟
مامان کوک: چیزی نشده... برو تو اتاق جایه بابات خیاط اونجاست..
_ات کجا رفت؟
مامان کوک: تو به اون کار نگیر...
×عروس رو دارن اماده میکنن... خخخخخ
*بعید میدونم مامان بزاره شما شب پیش هم بخوابین😂
×امید وارم... خخخخ
_چرا؟
÷ولش کن تو بروو.. این دوتا افتادن به چرت و پرت کفتن.. خخخخ
_دیوونه ها.. خخخ
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
لباسام روپوشیدم و اومدم بیرون..
مامان کوک: بریم؟
+اوم...
با مامان کوک رفتیم مزون لباس عروس و یکی لباس از توی البوم نگا میمردیم..
مامانم اومد..
+عه سلام مامان..
$سلام عروس خانوم.. خب..؟
مامان کوک: هنوز هیچی انتخاب نکرده..
$ات زود باش دیگه..
+مامان هنوز هیچی نظرمو نگرفته خب...
$خوب نگا کن همشون قشنگن..
مامان کوک: همشون قشنگن اما باید مناسب ات باشن..
+داره تابستون میاد..
$پس از اینا بردار..
+این زیادی لختیه مامان..
مامان کوک: خوبه که..
+نهه..
$چرا به نظرم بهت میاد..
+من لباسی رو میپوشم که خودم دوسش داشته باشم..
$کسی جلوتو نگرفت..
+اینم خوبه..
$خب؟ چند تا دیگه هم انتخاب کن که ببینیم کدوم بهتر نظرتو میگیره..
+اوک..
چند تا دیگه هم انتخاب کردم و توی پروف...
یکی یکی میپوشیدم و میومدم بیرون..
مامان کوک: الووو.. سلام چیشده؟..... خخخخ... الان کارداره.... حالا باشه بعداا...
+کیه؟
مامان کوک: جونگ کوکه...
+خب بده گوشیرو..
مامان کوک: نههه.. عههه.
۱۳.۴k
۲۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.