پارت

#پارت225
"عاطفه"
فرشید در را باز کرد!
کنار ایستاد و ب عاطفه ک با کنجکاوی داخل خانه را نگاه میکرد لبخندی زد وگفت:

_بفرمایید ، خوش اومدید خانوم!

عاطفه لبخند عمیقی زد و درحالی ک بند کیفش را سفت گرفته بود ، وارد خانه شد!

فرشید کیفش را از دستش گرفت !

_برو بشین بده اینو بزارم تو اتاق!

فرشید چند قدمی جلو رفت و برگشت و رو به عاطفه گفت :

بیا دیگ چرا وایسادی؟
تروخدا تعارف نکن ، بیا بشین اینجا!

عاطفه لبخندی زد و سر تکان داد!

فرشید ب طرف اتاقش رفت و نگاه عاطفه جست و جو گرانه دور تا دور خانه را از نظر گذراند!

یک هال کوچیک با ی دست مبل راحتی ! روبروی مبل ها پنجره بزرگ سر تاسری بود که پرده ی ضخیمی روی آن را پوشانده بود !
سمت راست آشپزخانه و سمت چپ راهرویی که درست ب داخل آن دید نداشت ولی حدس میزد اتاق هایشان آن قسمت باشد!
دست هایش را مشت کرد !
هیجان و استرسش را با ضرب گرفتن پایش روی زمین کنترل میکرد اما فایده ای نداشت...
نفس عمیقی کشید ک فرشید کنارش نشست !

_خب حالا بگو ببینم ناهار چی دوست داری؟!

عاطفه ب چشمانش را نگاه کرد .

_روزبه و مهری کی میان؟

فرشید دستی ب پیشانی اش کشیدو کمی از عاطفه فاصله گرفت:

_بخدا من نمیخوام بخورمت!

عاطفه شرمنده خندید و از ذهنش گذشت !
"تو نه ولی من ب خودم اعتماد ندارم"

فرشید بلند شد و ب طرف آشپزخانه رفت!

_بگو دیگ چی میخوری ، اونام میان دیگ!

...
دیدگاه ها (۳)

#پارت226عاطفه _ نمیدونم !!فرشید از آشپزخانه در حالی که مشغول...

#پارت227_همش پای خودم!فرشید کنترل تلویزیون را برداشت و به طر...

#پارت226فرشیدمات عاطفه بود که یهو با صدای اِهِم محمد به خود...

#پارت225این بار عاطفه سکوت را شکست:میگم فرشید...!فرشید:هوم؟؟...

قلب سیاه و نشان سرخ

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط