پارت226
#پارت226
فرشید
مات عاطفه بود که یهو با صدای اِهِم محمد به خودش آمد...
_میگم اگه فضا عاشقانه معنویه که برم یه وقت دیگه بیام مزاحم شم...
آخه فرشید بدجور...
یک آن ، چشمش به صورت فرشید افتاد...
آب دهانش را قورت داد و یک قدم عقب رفت !
عصبانیت را می توانست هم در چشم ها و هم در ابروهای بهم گره خورده اش ببیند!
کاملا مشخص بود که برایش خط و نشان می کشد!
_از اون نکبت هیچی یادنگرفتی !
فق روز ب روز اخمات وحشتناک تر میشه!
بعدشم منظورم این بود که ،
فرشید نگفته بود میاین اینجا !
منم تحت تاثیر عشق و معنویات فرشید قرار گرفتم ...
عاطفه با چشمانی گرد شده به محمد نگاه میکرد
_آقا محمد حالتون خوبه؟!!
محمد:آره خوبم چطور؟!
عاطفه:آخه حرفاتون به هم ربطی نداشت...!!!
فرشید نگاه از محمد گرفت و با لبخند رو ب عاطفه گفت :
_محمد از بچگی عادت داره جمله های نا مربوط بهم میگه... مگه نه محمد...؟؟!
محمد تند تند سرش را تکان داد !
_آر آره فرشید راست میگه.
و پشت سرش را خاراند...
عاطفه کنجکاو گفت :
_کاری داشتید؟
نگاه محمد بین عاطفه و فرشید چرخید .
فرشید که دید محمد ساکت ایستاده است گفت :
_آقا محمد عاطفه خانوم با شماست...
محمد:با من؟!! ببخشید متوجه نشدم چی گفتین..؟!!!
عاطفه:گفتم کاری داشتین که اومدین؟؟!!!
محمد:آها آره... خوب شد گفتینا
اومده بودم بگم چی میخورین...!!!
......
فرشید
مات عاطفه بود که یهو با صدای اِهِم محمد به خودش آمد...
_میگم اگه فضا عاشقانه معنویه که برم یه وقت دیگه بیام مزاحم شم...
آخه فرشید بدجور...
یک آن ، چشمش به صورت فرشید افتاد...
آب دهانش را قورت داد و یک قدم عقب رفت !
عصبانیت را می توانست هم در چشم ها و هم در ابروهای بهم گره خورده اش ببیند!
کاملا مشخص بود که برایش خط و نشان می کشد!
_از اون نکبت هیچی یادنگرفتی !
فق روز ب روز اخمات وحشتناک تر میشه!
بعدشم منظورم این بود که ،
فرشید نگفته بود میاین اینجا !
منم تحت تاثیر عشق و معنویات فرشید قرار گرفتم ...
عاطفه با چشمانی گرد شده به محمد نگاه میکرد
_آقا محمد حالتون خوبه؟!!
محمد:آره خوبم چطور؟!
عاطفه:آخه حرفاتون به هم ربطی نداشت...!!!
فرشید نگاه از محمد گرفت و با لبخند رو ب عاطفه گفت :
_محمد از بچگی عادت داره جمله های نا مربوط بهم میگه... مگه نه محمد...؟؟!
محمد تند تند سرش را تکان داد !
_آر آره فرشید راست میگه.
و پشت سرش را خاراند...
عاطفه کنجکاو گفت :
_کاری داشتید؟
نگاه محمد بین عاطفه و فرشید چرخید .
فرشید که دید محمد ساکت ایستاده است گفت :
_آقا محمد عاطفه خانوم با شماست...
محمد:با من؟!! ببخشید متوجه نشدم چی گفتین..؟!!!
عاطفه:گفتم کاری داشتین که اومدین؟؟!!!
محمد:آها آره... خوب شد گفتینا
اومده بودم بگم چی میخورین...!!!
......
۲.۳k
۲۸ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.