فیک وقتی دخترشی ولی همیشه بین تو و برادرت فرق میذاشت
Part 4۴
میونگ ویو:امروز از اونجایی که خیلی کار زیادی نداشتم اومدم پای تلویزیون نشستم بعد از چند دقیقه لوکا و شوگا هم اومدن که با هم یه فیلمی ببینیم...تو این چند سالی که گذشت از ات هیچ خبری نشد و من فکر میکنم که اون روزی که باهاش حرف زدم هم یه توهم بوده....خیلی دلم براش تنگ شده.....و خیلی دوست دارم ببینمش....امیدوارم همین روزا برگرده.....همه نشسته بودیم که دیدم تو اون کانالی که بودیم گفت قراره با یه فیلم نامه نویس که فیلمش خیلی معروف شده تو جهان حرف بزنن و مصاحبه کنن....که اهل کره جنوبی هست.....خیلی کنجکاو شده بودم که ببینم کیه.....بقیه هم انگار کنجکاو شده بودن....مصاحبه شروع شد و مجری شروع کرد به حرف زدن....
مجری:امروز قراره با خانم مین ات فیلم نامه نویسی که با یکی از فیلماشون مشهور شدن حرف بزنیم و بیشتر ازشون بدونیم با ما همراه باشید
میونگ ویو:همه یه دقیقه کپ کرده بودیم.....و با شک و تعجب به همدیگه نگاه میکردیم....اولش فکر کردم تشابه اسمی و فامیلی باشه.....اما وقتی خود مین ات رو دیدم کف کردم.....اون...اون خود ات بود....یعنی دختر من؟.....همه خیلی خوشحال شده بودیم شوگا هم خیلی شوک بهش وارد شده بود و تا چند دقیقه اول نمیتونست حرفی بزنه و لوکا همش به صفحه تلویزیون اشاره میکرد و ات رو نشون میداد......دخترم واقعا بزرگتر شده بود و تغییر کرده بود....تو نبود ما یه خانم کامل و عاقل شده بود که به تنهایی به اینجا رسیده.....چقدر خوشگل و خانم شده..... با افتخار به همه میگم که اون دختر منه......اما آیا لیاقت اسم مادر رو دارم که روم بزارن.....اون بخاطر شرایط سختی که اینجا داشت از اینجا فرار کرد و الان تو همچین شرایطی قرار داره.......واقعا بهش افتخار میکنم.....صدای آگهی بازرگانی منو از تو فکر و خیال بیرون میاره....ولی بغض خیلی سنگینی تو گلوم هست
(بعد از چند تا پیام بازرگانی ات و مجری روی صفحه ی تلویزیون اومدن)
ادامه دارد........
میونگ ویو:امروز از اونجایی که خیلی کار زیادی نداشتم اومدم پای تلویزیون نشستم بعد از چند دقیقه لوکا و شوگا هم اومدن که با هم یه فیلمی ببینیم...تو این چند سالی که گذشت از ات هیچ خبری نشد و من فکر میکنم که اون روزی که باهاش حرف زدم هم یه توهم بوده....خیلی دلم براش تنگ شده.....و خیلی دوست دارم ببینمش....امیدوارم همین روزا برگرده.....همه نشسته بودیم که دیدم تو اون کانالی که بودیم گفت قراره با یه فیلم نامه نویس که فیلمش خیلی معروف شده تو جهان حرف بزنن و مصاحبه کنن....که اهل کره جنوبی هست.....خیلی کنجکاو شده بودم که ببینم کیه.....بقیه هم انگار کنجکاو شده بودن....مصاحبه شروع شد و مجری شروع کرد به حرف زدن....
مجری:امروز قراره با خانم مین ات فیلم نامه نویسی که با یکی از فیلماشون مشهور شدن حرف بزنیم و بیشتر ازشون بدونیم با ما همراه باشید
میونگ ویو:همه یه دقیقه کپ کرده بودیم.....و با شک و تعجب به همدیگه نگاه میکردیم....اولش فکر کردم تشابه اسمی و فامیلی باشه.....اما وقتی خود مین ات رو دیدم کف کردم.....اون...اون خود ات بود....یعنی دختر من؟.....همه خیلی خوشحال شده بودیم شوگا هم خیلی شوک بهش وارد شده بود و تا چند دقیقه اول نمیتونست حرفی بزنه و لوکا همش به صفحه تلویزیون اشاره میکرد و ات رو نشون میداد......دخترم واقعا بزرگتر شده بود و تغییر کرده بود....تو نبود ما یه خانم کامل و عاقل شده بود که به تنهایی به اینجا رسیده.....چقدر خوشگل و خانم شده..... با افتخار به همه میگم که اون دختر منه......اما آیا لیاقت اسم مادر رو دارم که روم بزارن.....اون بخاطر شرایط سختی که اینجا داشت از اینجا فرار کرد و الان تو همچین شرایطی قرار داره.......واقعا بهش افتخار میکنم.....صدای آگهی بازرگانی منو از تو فکر و خیال بیرون میاره....ولی بغض خیلی سنگینی تو گلوم هست
(بعد از چند تا پیام بازرگانی ات و مجری روی صفحه ی تلویزیون اومدن)
ادامه دارد........
۱۴.۵k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.