عروسفراری
#عروس_فراری 🤍👀
Part: ⁷
با کمک افراد عمارت و یکم خون و خون ریزی به هر زور و بلایی بود دختره رو از دست سوهون گرفتم و برگشتم داخل عمارت.....افراد عمارت سوهون رو بیرون انداختن....همون جور که دختره دستم بود رفتم سمت اتاق تهیونگ و در زدم ....
تهیونگ: بیا تو ...
وارد اتاق شدم ....
ویو تهیونگ:
کای در زد و اومد تو ...دختره بغلش بود ! ....رفتم سمت کای و به دختره نگاهی کردم....یکم دقت میکردی دقیقا شبیه جیا بود !
اروم از دست کای گرفتمش و کای رو فرستادم بیرون... چه قدر سبکه این دختره ....روی تخت گذاشتمش و کنار تخت نشستم ...خيلی شبیه جیا بود!
چند ساعت بعد :
چشام رو به صورتش دوخته و نگاش میکردم که چشاش اروم اروم باز شد ....
ویو ات:
چشام رو به زور باز کردم و به دور اطراف خیره شدم ! ...فکر کردم باید توی عمارت سوهون باشم... اما با دیدن اون پسره (تهیونگ ) فهمیدم که توی عمارت سوهون نیستم ....با صدای خیلی نازک و ضعیفی گفتم ....
ات: ممنون!
تهیونگ: خواهش میکنم ! ....الان اثرات بیهوشی هنوز توی بدنت هست...بزار بهتر که شدی هروقت خواستی میتونی بری!
ات: واقعا؟!(ذوق)
تهیونگ: هوم ....
ات: ممنونم....
پسره اروم از رو تخت بلند شد و از اتاق رفت بیرون ...از جام بلند شدم و یه دور اتاق رو گشتم ! ....یه قاب عکس پیدا کردم که روی میز به پشت گذاشته بودنش ...برداشتمش و نگاهی بهش انداختم....این پسر خوشگله پس یه بار ازدواج کرده! ....وای دختره چقدر شبیه منه! شبیه دختر خالم هم بود(ات و دختر خالش مثل خواهر های دوقلو بهم شبیه هستن)
قاب عکس رو به طور قبلش گذاشتم سر جاش و رفتم سمت در ...حالم خوب بود میتونستم برم ....
رفتم و دنبال اون پسره که فکر کنم اسمش کای بود گشتم ....
بلند صداش زدم ! ....
ات: جناب کای....جناب کای(بلند)
کای : ها!
ات: اینجایین ! ...راستش میخواستم برم ! ...اون پسره ...
کای : ارباب!...
ات: همون اربابِت گفت که هر وقت خواستم میتونم برم !
کای : خب؟!
ات: خب میخوام برم !
کای : با این لباس عروس؟!
ات: ها؟!...خب ...
کای: بیا،بیا بریم یه دست لباس بهت بدم بپوشی ...
ات: هوم ...
همراه کای راه افتادم و رفتم سمت یه اتاقی ... رفت توی اتاق و بعد چند دقیقه با یه دست لباس پسرونه برگشت ...ولی لباس پسرونه باحالی بود !
رفتم توی اتاق و بعد عوض کردن لباس برگشتم......
Part: ⁷
با کمک افراد عمارت و یکم خون و خون ریزی به هر زور و بلایی بود دختره رو از دست سوهون گرفتم و برگشتم داخل عمارت.....افراد عمارت سوهون رو بیرون انداختن....همون جور که دختره دستم بود رفتم سمت اتاق تهیونگ و در زدم ....
تهیونگ: بیا تو ...
وارد اتاق شدم ....
ویو تهیونگ:
کای در زد و اومد تو ...دختره بغلش بود ! ....رفتم سمت کای و به دختره نگاهی کردم....یکم دقت میکردی دقیقا شبیه جیا بود !
اروم از دست کای گرفتمش و کای رو فرستادم بیرون... چه قدر سبکه این دختره ....روی تخت گذاشتمش و کنار تخت نشستم ...خيلی شبیه جیا بود!
چند ساعت بعد :
چشام رو به صورتش دوخته و نگاش میکردم که چشاش اروم اروم باز شد ....
ویو ات:
چشام رو به زور باز کردم و به دور اطراف خیره شدم ! ...فکر کردم باید توی عمارت سوهون باشم... اما با دیدن اون پسره (تهیونگ ) فهمیدم که توی عمارت سوهون نیستم ....با صدای خیلی نازک و ضعیفی گفتم ....
ات: ممنون!
تهیونگ: خواهش میکنم ! ....الان اثرات بیهوشی هنوز توی بدنت هست...بزار بهتر که شدی هروقت خواستی میتونی بری!
ات: واقعا؟!(ذوق)
تهیونگ: هوم ....
ات: ممنونم....
پسره اروم از رو تخت بلند شد و از اتاق رفت بیرون ...از جام بلند شدم و یه دور اتاق رو گشتم ! ....یه قاب عکس پیدا کردم که روی میز به پشت گذاشته بودنش ...برداشتمش و نگاهی بهش انداختم....این پسر خوشگله پس یه بار ازدواج کرده! ....وای دختره چقدر شبیه منه! شبیه دختر خالم هم بود(ات و دختر خالش مثل خواهر های دوقلو بهم شبیه هستن)
قاب عکس رو به طور قبلش گذاشتم سر جاش و رفتم سمت در ...حالم خوب بود میتونستم برم ....
رفتم و دنبال اون پسره که فکر کنم اسمش کای بود گشتم ....
بلند صداش زدم ! ....
ات: جناب کای....جناب کای(بلند)
کای : ها!
ات: اینجایین ! ...راستش میخواستم برم ! ...اون پسره ...
کای : ارباب!...
ات: همون اربابِت گفت که هر وقت خواستم میتونم برم !
کای : خب؟!
ات: خب میخوام برم !
کای : با این لباس عروس؟!
ات: ها؟!...خب ...
کای: بیا،بیا بریم یه دست لباس بهت بدم بپوشی ...
ات: هوم ...
همراه کای راه افتادم و رفتم سمت یه اتاقی ... رفت توی اتاق و بعد چند دقیقه با یه دست لباس پسرونه برگشت ...ولی لباس پسرونه باحالی بود !
رفتم توی اتاق و بعد عوض کردن لباس برگشتم......
- ۲۴.۹k
- ۰۴ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط