پـارت ⑤③
پـارت ⑤③
تـرنـم٭
با حس اینکه یه چیز تیزی رفت تو دستم چشام و باز کردم چشام تار میدید چشام و چرخوندم دیدم یه پرستار بالاسرمه پس اینجا بیمارستانه اما اینجا چیکار می کنم؟
به پرستار گفتم که اومد بگه:بـه خـاطـ.... که یهو در باز شد و دخترا ریختن تو
چشای سه تاشون سرخ شد وقتی لباسای تنشون و دیدم یادم افتاد چه اتفاقی
افتاده.
مارال:ترنم عزیزم حالت خوبه ها ؟ سلین :بهتری ؟درد که نداری؟
آریانا:بگو دیگه خوبی مگه نه؟ ـ اوهو یواش یواش بپرسین
ـ بابا من حالم خوبه نگران نباشین وجدان:آره سرعمر حالا خوبه داشت جون میداد ـ پیلیز شاتاب وجدان:خب راس میگم دیگه ـ خفه میشی یا خفت کنم ها؟
آریانا:یا خدا ترنم با کی حرف میزنی؟ مارال:نکنه سرت ضربه خورده؟
ـ ای بابا دوستان خواهـران عزیز من حالم خوبه به نظرم شما یه چیزتون شده!
سلین اومد یه چی بگه که دکتر اومد تو دکتر:إ بالاخره بهوش اومدی خب حالت چطوره ؟ ـ من خوبه خوبم فقط میخوام از اینجا برم
دکتر:إ نشد دیگه اول معاینت می کنم اگه از منم سالم تر بودی بعد مرخص میشی ـ اوووف دکتر سلین یه چشم قره بهم رفت و گفت:دکتر خوب معاینش کنید
مارال:آره راست میگه به نظر من مغزش ضربه خورده آخه داره چرت و پرت میگه ـ از نظر من که شما یه چیزتون شده دکتر لطفا اینارو معاینه کنید.
دکتر خندید و گفت:اوناهم عین تو فرقی نداره که دختراها:دکتــــر
دکتر:جون دکتر اوه مثل اینکه آهنگ ساسـی روش تاثیر گذاشتــه
بعد از چیزایی که دکتر گفت مثل اینکه خدارشکر سالم بودم قرار شد فردا مرخصم کنه تا از این خراب شده برم بیرون همیشه از بیمارستان بدم میومد
دخترا هم پیشم موندن ولی از نظر من بودن یا نبودنشون هیچ فرقی نداره همشون سرشون تو گوشیشون بود آریانا که معلوم بود داره پرهام چت می کنه
ولی این مارال مشکوک میزنه إ گفتم پرهام یاد سپنتا افتادم نکنه چیزی فهمیده باشه به دخترا گفتم:میگما سلین:بگوآ ـ سپنتا که نفهمید من کیم؟
همون موقع آریانا که داشت آب میخورد آب پرید تو گلوش سلین:خب راستش نمیدونم ـ نمیدونی؟آخه مگه میشه مارال:آخه سپنتا رسوندت بیمارستان
ـ یعنی فهمیده؟ آریانا :فک کنم چون پرهام میگه سپنتا وقتی اومد خونه خیلی کلافه بود ـ وااای راستی مسابقه چی شد؟ سلین:چون تو حالت بد شد گفتن فردا اعلام می کنن.
#یک . (پـارت . ویژه) .در .کـامنت . ها. #با ـ لایـ💜ـک ـ و ـ کـامنـ👽ـت ـ هـاتـون ـ بتـرکـونیـن .
تـرنـم٭
با حس اینکه یه چیز تیزی رفت تو دستم چشام و باز کردم چشام تار میدید چشام و چرخوندم دیدم یه پرستار بالاسرمه پس اینجا بیمارستانه اما اینجا چیکار می کنم؟
به پرستار گفتم که اومد بگه:بـه خـاطـ.... که یهو در باز شد و دخترا ریختن تو
چشای سه تاشون سرخ شد وقتی لباسای تنشون و دیدم یادم افتاد چه اتفاقی
افتاده.
مارال:ترنم عزیزم حالت خوبه ها ؟ سلین :بهتری ؟درد که نداری؟
آریانا:بگو دیگه خوبی مگه نه؟ ـ اوهو یواش یواش بپرسین
ـ بابا من حالم خوبه نگران نباشین وجدان:آره سرعمر حالا خوبه داشت جون میداد ـ پیلیز شاتاب وجدان:خب راس میگم دیگه ـ خفه میشی یا خفت کنم ها؟
آریانا:یا خدا ترنم با کی حرف میزنی؟ مارال:نکنه سرت ضربه خورده؟
ـ ای بابا دوستان خواهـران عزیز من حالم خوبه به نظرم شما یه چیزتون شده!
سلین اومد یه چی بگه که دکتر اومد تو دکتر:إ بالاخره بهوش اومدی خب حالت چطوره ؟ ـ من خوبه خوبم فقط میخوام از اینجا برم
دکتر:إ نشد دیگه اول معاینت می کنم اگه از منم سالم تر بودی بعد مرخص میشی ـ اوووف دکتر سلین یه چشم قره بهم رفت و گفت:دکتر خوب معاینش کنید
مارال:آره راست میگه به نظر من مغزش ضربه خورده آخه داره چرت و پرت میگه ـ از نظر من که شما یه چیزتون شده دکتر لطفا اینارو معاینه کنید.
دکتر خندید و گفت:اوناهم عین تو فرقی نداره که دختراها:دکتــــر
دکتر:جون دکتر اوه مثل اینکه آهنگ ساسـی روش تاثیر گذاشتــه
بعد از چیزایی که دکتر گفت مثل اینکه خدارشکر سالم بودم قرار شد فردا مرخصم کنه تا از این خراب شده برم بیرون همیشه از بیمارستان بدم میومد
دخترا هم پیشم موندن ولی از نظر من بودن یا نبودنشون هیچ فرقی نداره همشون سرشون تو گوشیشون بود آریانا که معلوم بود داره پرهام چت می کنه
ولی این مارال مشکوک میزنه إ گفتم پرهام یاد سپنتا افتادم نکنه چیزی فهمیده باشه به دخترا گفتم:میگما سلین:بگوآ ـ سپنتا که نفهمید من کیم؟
همون موقع آریانا که داشت آب میخورد آب پرید تو گلوش سلین:خب راستش نمیدونم ـ نمیدونی؟آخه مگه میشه مارال:آخه سپنتا رسوندت بیمارستان
ـ یعنی فهمیده؟ آریانا :فک کنم چون پرهام میگه سپنتا وقتی اومد خونه خیلی کلافه بود ـ وااای راستی مسابقه چی شد؟ سلین:چون تو حالت بد شد گفتن فردا اعلام می کنن.
#یک . (پـارت . ویژه) .در .کـامنت . ها. #با ـ لایـ💜ـک ـ و ـ کـامنـ👽ـت ـ هـاتـون ـ بتـرکـونیـن .
۸.۰k
۱۲ فروردین ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.