عشق کلاسیک 🤎 ✨
عشق کلاسیک 🤎 ✨
p10
کوک ،ا/ت:یونگی و آیو رو هم کراشننننننن
یونگی به آیو ای که داشت از خجالت آب میشد نگاه میکرد آیو هم فهمید یکی داره نگاهش میکنه سرش و برگردوند و دید یونگی داره نگاهش میکنه برای همین یه خنده ریزی کرد
ته : عه عه عه یاوم رفت کوک ا.ت یه لحظه بیاین
یونگی: من چی ؟
آیو یعنی من نیام ؟!
ته: یه کار کوچولو عه زود برمیگردیم
ا.ت و کوک دنبال ته رفتن
ته : میگم ، الان هم دیگه رو دنبال کنیم بعد بریم پشت درختا نزدیک اون دوتا قایم بشیم بعد ببینیم چی میشه
ا.ت : من هستم
کوک چیزی نگفت و ا.ت و تهیونگ بهش نگاه کردن (از همون نگاه های تو فیلما)
کوک : چیه نکنه انتظار دارین خواهرم و پیش داداشت بزارم تا یه بلایی سرش بیاره
ا.ت : یاااا(از همون "یا" های تو فیلما) داداشه من خیلی هم خوبه از خداتم باشه
ته : کوک ...
کوک : باشه .. من هستم
خب این سه تا فیلم بازی کردن و رفتن قایم شدن . کوک و تهیونگ پشت یه درخت و ا.ت هم پشت یه درخت
کوک : میگم تهیونگ
ته : هوم
کوک : از این که می خوای با ا.ت باشی مطمئنی؟
ته : آره ... چطور چیزی شده ¿
کوک : نه نه ... هیچی
ا.ت : میگم مامان و بابا چی می خواستن بگن درباره تهیونگ ؟ ولش کن
یونگی: واقعا ...رو من ...کراش داری ؟!
آیو :راستش ... آ...آره
یونگی: میدونستی وقتی دوطرف هم دیگه رو دوست دارن ولی بهم اعطراف نکردن ... میشه یه جور لاس زدن ؟
کوک : بگیرم ...
ته : آرام حیوان
آیو : چی می گی ... ا..اصلا ...هم این طور..نیست !
یونگی : حالا چرا تته پته میکنی نمی خواد استرس بگیری ... میگم ... باهم قرار بزاریم ؟(نگا بچم چه روراسته)
کوک : این دیگه خیلی داره از حدش میگذره
ته : مگه رفیق جون جونیت نیست ؟
کوک : چرا هست .. ولی خب اونم آبجیمه
ته : مگه خوشی آبجیت با یونگی رو نمی خوای؟
کوک : آره
ته : پس ول کن
یونگی دست های لطیف و نرم آیو رو گرفت (آهنگ رومانتیک می خوایممم) و سرش رو با دستاش آورد بالا ، به چشم هاش نگاه کرد آیو هم داشت با لپ های گل انداخته یونگی رو نگاه میکرد
یونگی : باهام قرار میزاری ؟( لا لا لا لااااا)
آیو : ....آره
اون سه نفری که پشت دخت بودن هم واکنش نشون دادن
۱_ا.ت داشت درخت بدبخت رو از شدت خوشحالی میزد
۲_تهیونگ هم داشت دست کوک بیچاره رو فلج میکرد از بس زدتش
۳_کوک هم یه حس خوشحالی و عصبانی درونش موج میزد ولی خوشحالیه بشتر بود
کوک : بپریم بیرون تا کار بد بد نکردن
ته : ولشون کن
کوک : گفتم سه میپریم .... ا.ت ...ا.تتتت
ا.ت : چیه ؟(خیلی آروم دارن حرف میزنن)
کوک : سه که گفتم میپریم ...۱....۲...۳
کوک ، ته ، ا.ت : پخخخخ
یونگی :یااا پیی دییی نیمممم
آیو چون ترسید افتاد رو پاهای یونگی
کوک :فاصله اجتماعی رو رعایت کن گلم
ادامه دارد ...
p10
کوک ،ا/ت:یونگی و آیو رو هم کراشننننننن
یونگی به آیو ای که داشت از خجالت آب میشد نگاه میکرد آیو هم فهمید یکی داره نگاهش میکنه سرش و برگردوند و دید یونگی داره نگاهش میکنه برای همین یه خنده ریزی کرد
ته : عه عه عه یاوم رفت کوک ا.ت یه لحظه بیاین
یونگی: من چی ؟
آیو یعنی من نیام ؟!
ته: یه کار کوچولو عه زود برمیگردیم
ا.ت و کوک دنبال ته رفتن
ته : میگم ، الان هم دیگه رو دنبال کنیم بعد بریم پشت درختا نزدیک اون دوتا قایم بشیم بعد ببینیم چی میشه
ا.ت : من هستم
کوک چیزی نگفت و ا.ت و تهیونگ بهش نگاه کردن (از همون نگاه های تو فیلما)
کوک : چیه نکنه انتظار دارین خواهرم و پیش داداشت بزارم تا یه بلایی سرش بیاره
ا.ت : یاااا(از همون "یا" های تو فیلما) داداشه من خیلی هم خوبه از خداتم باشه
ته : کوک ...
کوک : باشه .. من هستم
خب این سه تا فیلم بازی کردن و رفتن قایم شدن . کوک و تهیونگ پشت یه درخت و ا.ت هم پشت یه درخت
کوک : میگم تهیونگ
ته : هوم
کوک : از این که می خوای با ا.ت باشی مطمئنی؟
ته : آره ... چطور چیزی شده ¿
کوک : نه نه ... هیچی
ا.ت : میگم مامان و بابا چی می خواستن بگن درباره تهیونگ ؟ ولش کن
یونگی: واقعا ...رو من ...کراش داری ؟!
آیو :راستش ... آ...آره
یونگی: میدونستی وقتی دوطرف هم دیگه رو دوست دارن ولی بهم اعطراف نکردن ... میشه یه جور لاس زدن ؟
کوک : بگیرم ...
ته : آرام حیوان
آیو : چی می گی ... ا..اصلا ...هم این طور..نیست !
یونگی : حالا چرا تته پته میکنی نمی خواد استرس بگیری ... میگم ... باهم قرار بزاریم ؟(نگا بچم چه روراسته)
کوک : این دیگه خیلی داره از حدش میگذره
ته : مگه رفیق جون جونیت نیست ؟
کوک : چرا هست .. ولی خب اونم آبجیمه
ته : مگه خوشی آبجیت با یونگی رو نمی خوای؟
کوک : آره
ته : پس ول کن
یونگی دست های لطیف و نرم آیو رو گرفت (آهنگ رومانتیک می خوایممم) و سرش رو با دستاش آورد بالا ، به چشم هاش نگاه کرد آیو هم داشت با لپ های گل انداخته یونگی رو نگاه میکرد
یونگی : باهام قرار میزاری ؟( لا لا لا لااااا)
آیو : ....آره
اون سه نفری که پشت دخت بودن هم واکنش نشون دادن
۱_ا.ت داشت درخت بدبخت رو از شدت خوشحالی میزد
۲_تهیونگ هم داشت دست کوک بیچاره رو فلج میکرد از بس زدتش
۳_کوک هم یه حس خوشحالی و عصبانی درونش موج میزد ولی خوشحالیه بشتر بود
کوک : بپریم بیرون تا کار بد بد نکردن
ته : ولشون کن
کوک : گفتم سه میپریم .... ا.ت ...ا.تتتت
ا.ت : چیه ؟(خیلی آروم دارن حرف میزنن)
کوک : سه که گفتم میپریم ...۱....۲...۳
کوک ، ته ، ا.ت : پخخخخ
یونگی :یااا پیی دییی نیمممم
آیو چون ترسید افتاد رو پاهای یونگی
کوک :فاصله اجتماعی رو رعایت کن گلم
ادامه دارد ...
۵۲۳
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.