پارت55:
#پارت55:
الینا مات و مبهوت با دهن باز نگاهم می کرد.
-واقعا این همه اتفاق بینتون افتاد؟؟
-اهومم. کمکش کردم اون عوضی رو فراموش کنه. بی خبر از اون که خودم درگیر عشقش می شم.
الینا آروم خندید و بغلم کرد و با ذوق گفت:
-خیلی براتون خوشحالم داداشی!
چی از این بهتر که بهترین دوستم که جای خواهرم رو داره زن داداشم بشه؟
اولاش هم فقط برا هندی بازی اونحرفا رو بهت زدم.
از دست این زلزله خانم. لپش رو کشیدم و گفتم:
- حالا مکان سری من و عشقم رو لو ندیاا.
الینا شیطون شد و گفت:
- چرا، نکنه میاین اینجا ....
دخترم دخترای قدیم چقدر خواهرم بی حیا بود.
پس کله یی نثارش کردم و گفتم:
- خجالت بکش دختره ی بی ادب!
لبخند مزخرفی زد و گفت:
- اگه کشیدنی بود حتما برات می کشیدم.
با تاسف سر تکون داد و گفتم:
-پاشو بریم بهترمونه!
-اوکی.
دستش رو گرفتم و نگاه اخرم رو به اینجا انداختم و سمت ماشین رفتیم.
الینا:
تموممدت تو ماشین به حرف های ارمیا فکر می کردم. الهییی فداش بشم داداش جونیم عاشق شده ایی نفس اجیش ای...
وجی: بسته الی داداشت تموم شد بس که قربون صدقه اش رفتی.
-اه وجی اینق رو عصابم نرو. می خوام بهت شوهر بدماز دستت راحت شم.
یهو صدای منفجر شدن ارمیا رو شندیم.
وایی خدا این دیگه چش بود؟
-ارمیا دیوونه شدی؟ خدایا شکرت یه روز این بهار اسکول رو ندید. داداشم به فنا رفت.
با یه دستش فرمون رو گرفت و با دست دیگه ش محکم پس کلم زد (توجه کردین چقدر من رو می زنه)
گردنم رو ماساژ دادم و عصبی بهش توپیدم:
- چته تو؟
- اولاً این که اسکول خودتی نه خانم خوشگل من، دوماً به توی بی عقل می خندیدم که مثل دیوونه ها با خودت حرف می زدی. اخه خل و چل کی به وجدانش شوهر می ده که تو دومیش باشی؟
عههه من با صدای بلندی فکر کرده بودم. خخخ پس گفت و گوی من و وجدانم رو شنیده بود.
الینا مات و مبهوت با دهن باز نگاهم می کرد.
-واقعا این همه اتفاق بینتون افتاد؟؟
-اهومم. کمکش کردم اون عوضی رو فراموش کنه. بی خبر از اون که خودم درگیر عشقش می شم.
الینا آروم خندید و بغلم کرد و با ذوق گفت:
-خیلی براتون خوشحالم داداشی!
چی از این بهتر که بهترین دوستم که جای خواهرم رو داره زن داداشم بشه؟
اولاش هم فقط برا هندی بازی اونحرفا رو بهت زدم.
از دست این زلزله خانم. لپش رو کشیدم و گفتم:
- حالا مکان سری من و عشقم رو لو ندیاا.
الینا شیطون شد و گفت:
- چرا، نکنه میاین اینجا ....
دخترم دخترای قدیم چقدر خواهرم بی حیا بود.
پس کله یی نثارش کردم و گفتم:
- خجالت بکش دختره ی بی ادب!
لبخند مزخرفی زد و گفت:
- اگه کشیدنی بود حتما برات می کشیدم.
با تاسف سر تکون داد و گفتم:
-پاشو بریم بهترمونه!
-اوکی.
دستش رو گرفتم و نگاه اخرم رو به اینجا انداختم و سمت ماشین رفتیم.
الینا:
تموممدت تو ماشین به حرف های ارمیا فکر می کردم. الهییی فداش بشم داداش جونیم عاشق شده ایی نفس اجیش ای...
وجی: بسته الی داداشت تموم شد بس که قربون صدقه اش رفتی.
-اه وجی اینق رو عصابم نرو. می خوام بهت شوهر بدماز دستت راحت شم.
یهو صدای منفجر شدن ارمیا رو شندیم.
وایی خدا این دیگه چش بود؟
-ارمیا دیوونه شدی؟ خدایا شکرت یه روز این بهار اسکول رو ندید. داداشم به فنا رفت.
با یه دستش فرمون رو گرفت و با دست دیگه ش محکم پس کلم زد (توجه کردین چقدر من رو می زنه)
گردنم رو ماساژ دادم و عصبی بهش توپیدم:
- چته تو؟
- اولاً این که اسکول خودتی نه خانم خوشگل من، دوماً به توی بی عقل می خندیدم که مثل دیوونه ها با خودت حرف می زدی. اخه خل و چل کی به وجدانش شوهر می ده که تو دومیش باشی؟
عههه من با صدای بلندی فکر کرده بودم. خخخ پس گفت و گوی من و وجدانم رو شنیده بود.
۵.۴k
۱۶ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.