لایک ❤️👆
#نفرین شده #پارت_پنجاه_و_چهار
کمک نکردم حالا هم با این وضعیت دیگه اصلا نمیتونستم کمک کنم
برگشتیم روی مبل روبه ایلیا گفتم : ایلیا میشه بری گوشیم رو از اتاق بیاری لطفاا ؟
ایلیا : به خاطر چلاق بودنت میرم وگرنه من که نوکرت نیستم
_اییش حالا یه بار هم میخوای یه کاری رو برام انجام بدی همش ادا میای
ایلیا : باشه بابا تو فقط کمتر حرف بزن هم واسه مغز من هم مغزت خودت ضرر داره
دیگه چیزی نگفتم و اونم رفت گوشیم رو آورد سر یه گوشی آوردن چقدر با من لج کرد آخه
ایلیا : میگم الینا تو میای بیرون از اتاقت چرا در بالکن رو نمیبندی ؟اتاقت شده یخچال های سیبری
_در بالکن باز بود ؟ من باز نزاشتم
ایلیا : نمیدونم دیگه شاید یادت رفته درش باز بود
_بستی درو
ایلیا : آره بستم
_مرسی
گوشی رو روشن کردم که همون لحظه ساناز زنگ زد نمیتونستم برم تو اتاق به حرف زدن ساناز هم نمیشد اعتماد کرد حتما دوتا فوش لا به لای حرفاش بود دیگه جواب ندادم
#رمان_z #ترسناک #رمان #نویسنده
کمک نکردم حالا هم با این وضعیت دیگه اصلا نمیتونستم کمک کنم
برگشتیم روی مبل روبه ایلیا گفتم : ایلیا میشه بری گوشیم رو از اتاق بیاری لطفاا ؟
ایلیا : به خاطر چلاق بودنت میرم وگرنه من که نوکرت نیستم
_اییش حالا یه بار هم میخوای یه کاری رو برام انجام بدی همش ادا میای
ایلیا : باشه بابا تو فقط کمتر حرف بزن هم واسه مغز من هم مغزت خودت ضرر داره
دیگه چیزی نگفتم و اونم رفت گوشیم رو آورد سر یه گوشی آوردن چقدر با من لج کرد آخه
ایلیا : میگم الینا تو میای بیرون از اتاقت چرا در بالکن رو نمیبندی ؟اتاقت شده یخچال های سیبری
_در بالکن باز بود ؟ من باز نزاشتم
ایلیا : نمیدونم دیگه شاید یادت رفته درش باز بود
_بستی درو
ایلیا : آره بستم
_مرسی
گوشی رو روشن کردم که همون لحظه ساناز زنگ زد نمیتونستم برم تو اتاق به حرف زدن ساناز هم نمیشد اعتماد کرد حتما دوتا فوش لا به لای حرفاش بود دیگه جواب ندادم
#رمان_z #ترسناک #رمان #نویسنده
۷.۱k
۲۵ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.