عشق خشن من ❤️ پارت 25
بچه لطفاً فالو و لایک یادتون نره❤️
.
.
.
.
.
ویو ا.ت
تو مهمونی چا اون وو فقط رو من زوم کرده بود با عصبانیت باهم حرف میزد کلی دختر دورش بودن اما فقط به من توجه می کرد نمی دونم چرا ولی یه جورایی از این خوشم می آمد بعد مدتی منو کای به اسرار دوستاش باهم رقصیدیم چااون وو مست کرده بود و آمد دستم رو گرفت منو با خودش به یه خونه برد بردم تو یه اتاق منو محکم بغل کرد و خوابید داشتم خفه میشدم انقد. محکم بغلم کرده بود هر چی زور زدم نه تونستم از بغلش بیرون .چا اون وو همش تو خواب حرف می زد
_چرا چرا اینکا رو با من کردی . من که دیونت بود . جیسو جیسو «مثلا داره تو خواب حرف می زنن»
همینطوری داشت تو خواب حرف می زد وقت اسم جیسو رو آورد قلبم تیر کشید نمی دونم چرا وقتی فکر می کنم یکی رو دوست داره قلبم تیر می کشه تا خود صبح تو بغلش بود وقتی صبح از خواب بیدار شدم صورتم دقیقا چسبیده بود به صورتش کم مونده بود که لبامون بهم بخور یه چند لحظهای بهش خیر شدم اصلا شبیه اون رئیس خشن و بد اخلاق نیست خیلی ناز وو آروم بود که یه دفعه چشماش رو باز کرد و یه نگاه به من کرد و بلند شد
_اخ سرم چقدر درد می کنه
+اثرات مشرب
_تو اینجا چیکار می کنی. نکنه با من کاری کردی سریع به خودش نگاه کرد و دید که لباس تنشه
+چی میگی تو این تو بودی که منو به زور آوردی اینجا
_من چرا باید این کارو بکنم
+نمی دونم
چا اون وو متعجب و داشت تلاش می کرد دیشب رو یادش بیاد
_اینم یکی از نقشه هات نه
+چه نقشه ای اصلا می دونی داری چی میگی
از اتاق زدم بیرون و به راننده گفتم منو برسنه خونه کله راه رو بهش فروش دادم بیشعور خودش منو برد و حالم بدهکارم شدیم ، نمی دونم چرا هر کاری می کنم فکر می کنه یه نقشه دارم نه اینکه گشته مردتم(که بود😂)عصبانی رفتم خونه بابام اونجا بود
پ.ا:دخترم دیشب کجا بودی
+خونه یکی از دوستام یادم رفت بهتون خبر بدم
پ.ا:باشه مشکلی نیست ....راستی ا.ت
+بله
پ.ا:می تونی امروز به جای من یه سر به شرکت آقای لی بزنی ببینی عوضا از چه قرار و یه جلسه هم هست شرکت کن
+باشه بابا برم لباسم رو عوض کنم میرم
پ.ا:ممنونم دخترم
یه لبخند به پدرم زدم و به طرف اتاقم رفتم خودم رو پرت کردم و روی تخت و فقط به اون وو فکر می کردم بعد بلند شدم رفتم یه دوش گرفتم آمدم و مو هامو خشک کردم لباسم رو پوشیدم(می زارم)یه میکاپ لایت کردم و خودم برا شرکت آماده کردم و رفتم.
ویو چا اون وو
از خواب با سر درد شدیدی بلند شدم که دیدم ا.ت تو بلغمه سریع بلند شدم باهاش کلکل کردم که از خونه زدم بیرون رفت منشیم بهم زنگ زد و برنامه امروز رو گفت رفتم برا شرکت اما ه شدم تو ماشین بودم ذهنم درگیر دیشب بود که چه چیزی به ا.ت گفتم و چی نگفتم به شرکت رسیدم و رفتم اتاقم سوجین پرونده ها رو برام آورد و گذاشت روی میز و گفت یه ساعت دیگه جلسه دارین بعد که کارم رو تموم کردم به اتاق جلسه رفتم همه بودن بجز آقای کیم که ناگهان ا.ت از در آمد تو گفت
+سلام ببخشید که دیر کردم
نشت بجای پدرش اون آمده بود یه لباس خوشگل پوشیده بود پا های سفیدی داشت همینطوری محوش شده بود که پرسید
+آقای لی نظر شما چیه
_اع ... ا . راستش به نظر من که خوب
+باشه پس همین کار رو انجام میدم ختم جلسه
همه از جلسه رفتن بیرون منم به طرف اتاق داشتم می رفتم که تو راه رو بهش بر خورد کرم
_معذرت می خواهم
+حواست رو جمع کن
_تویی
بدون اینکه جواب رو بده از کنارم سرد رد شد نمی دونم چش شده(اونجوری که تو با دختر مردم رفتار می کنی معلم که سرد میشه)بعد رفتم اتاق م که پدر م زنگ زد
پ.چ:الو چا اون وو
_بله
پ.چ:امروز زود بیا خونه می خوایم بریم خواستگاری
_خواستگاری برای چی ؟ما که خواستگاری کردیم تموم شد
پ.چ:پدر بزرگت اینطوری سلاح دونسته پس حرف نباشه
_باشه
گوشی رو قطع کردم و از شرکت زدم بیرون می خواستم برم که پدرم بهم پیام داد
«پ.چ:دوتا حلقه هم بگیر»از اونجا به طرف صلا فروشی رفتم و دوتا حلقه خریدم رفتم خونه آماده شدیم به خونه ا.ت اینا رفتیم .
ویو ات........
ادامه داره
لایک کنید ❤️
.
.
.
.
.
ویو ا.ت
تو مهمونی چا اون وو فقط رو من زوم کرده بود با عصبانیت باهم حرف میزد کلی دختر دورش بودن اما فقط به من توجه می کرد نمی دونم چرا ولی یه جورایی از این خوشم می آمد بعد مدتی منو کای به اسرار دوستاش باهم رقصیدیم چااون وو مست کرده بود و آمد دستم رو گرفت منو با خودش به یه خونه برد بردم تو یه اتاق منو محکم بغل کرد و خوابید داشتم خفه میشدم انقد. محکم بغلم کرده بود هر چی زور زدم نه تونستم از بغلش بیرون .چا اون وو همش تو خواب حرف می زد
_چرا چرا اینکا رو با من کردی . من که دیونت بود . جیسو جیسو «مثلا داره تو خواب حرف می زنن»
همینطوری داشت تو خواب حرف می زد وقت اسم جیسو رو آورد قلبم تیر کشید نمی دونم چرا وقتی فکر می کنم یکی رو دوست داره قلبم تیر می کشه تا خود صبح تو بغلش بود وقتی صبح از خواب بیدار شدم صورتم دقیقا چسبیده بود به صورتش کم مونده بود که لبامون بهم بخور یه چند لحظهای بهش خیر شدم اصلا شبیه اون رئیس خشن و بد اخلاق نیست خیلی ناز وو آروم بود که یه دفعه چشماش رو باز کرد و یه نگاه به من کرد و بلند شد
_اخ سرم چقدر درد می کنه
+اثرات مشرب
_تو اینجا چیکار می کنی. نکنه با من کاری کردی سریع به خودش نگاه کرد و دید که لباس تنشه
+چی میگی تو این تو بودی که منو به زور آوردی اینجا
_من چرا باید این کارو بکنم
+نمی دونم
چا اون وو متعجب و داشت تلاش می کرد دیشب رو یادش بیاد
_اینم یکی از نقشه هات نه
+چه نقشه ای اصلا می دونی داری چی میگی
از اتاق زدم بیرون و به راننده گفتم منو برسنه خونه کله راه رو بهش فروش دادم بیشعور خودش منو برد و حالم بدهکارم شدیم ، نمی دونم چرا هر کاری می کنم فکر می کنه یه نقشه دارم نه اینکه گشته مردتم(که بود😂)عصبانی رفتم خونه بابام اونجا بود
پ.ا:دخترم دیشب کجا بودی
+خونه یکی از دوستام یادم رفت بهتون خبر بدم
پ.ا:باشه مشکلی نیست ....راستی ا.ت
+بله
پ.ا:می تونی امروز به جای من یه سر به شرکت آقای لی بزنی ببینی عوضا از چه قرار و یه جلسه هم هست شرکت کن
+باشه بابا برم لباسم رو عوض کنم میرم
پ.ا:ممنونم دخترم
یه لبخند به پدرم زدم و به طرف اتاقم رفتم خودم رو پرت کردم و روی تخت و فقط به اون وو فکر می کردم بعد بلند شدم رفتم یه دوش گرفتم آمدم و مو هامو خشک کردم لباسم رو پوشیدم(می زارم)یه میکاپ لایت کردم و خودم برا شرکت آماده کردم و رفتم.
ویو چا اون وو
از خواب با سر درد شدیدی بلند شدم که دیدم ا.ت تو بلغمه سریع بلند شدم باهاش کلکل کردم که از خونه زدم بیرون رفت منشیم بهم زنگ زد و برنامه امروز رو گفت رفتم برا شرکت اما ه شدم تو ماشین بودم ذهنم درگیر دیشب بود که چه چیزی به ا.ت گفتم و چی نگفتم به شرکت رسیدم و رفتم اتاقم سوجین پرونده ها رو برام آورد و گذاشت روی میز و گفت یه ساعت دیگه جلسه دارین بعد که کارم رو تموم کردم به اتاق جلسه رفتم همه بودن بجز آقای کیم که ناگهان ا.ت از در آمد تو گفت
+سلام ببخشید که دیر کردم
نشت بجای پدرش اون آمده بود یه لباس خوشگل پوشیده بود پا های سفیدی داشت همینطوری محوش شده بود که پرسید
+آقای لی نظر شما چیه
_اع ... ا . راستش به نظر من که خوب
+باشه پس همین کار رو انجام میدم ختم جلسه
همه از جلسه رفتن بیرون منم به طرف اتاق داشتم می رفتم که تو راه رو بهش بر خورد کرم
_معذرت می خواهم
+حواست رو جمع کن
_تویی
بدون اینکه جواب رو بده از کنارم سرد رد شد نمی دونم چش شده(اونجوری که تو با دختر مردم رفتار می کنی معلم که سرد میشه)بعد رفتم اتاق م که پدر م زنگ زد
پ.چ:الو چا اون وو
_بله
پ.چ:امروز زود بیا خونه می خوایم بریم خواستگاری
_خواستگاری برای چی ؟ما که خواستگاری کردیم تموم شد
پ.چ:پدر بزرگت اینطوری سلاح دونسته پس حرف نباشه
_باشه
گوشی رو قطع کردم و از شرکت زدم بیرون می خواستم برم که پدرم بهم پیام داد
«پ.چ:دوتا حلقه هم بگیر»از اونجا به طرف صلا فروشی رفتم و دوتا حلقه خریدم رفتم خونه آماده شدیم به خونه ا.ت اینا رفتیم .
ویو ات........
ادامه داره
لایک کنید ❤️
۱۰.۳k
۰۵ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.